گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ در بخش پیشین این نوشتار پیرامون سیاستهای تهاجمی پهلوی اول در قبال اقوام ایرانی سخن به میان آمد. توضیح داده شد که چگونه ایده برساخت دولت- ملت جدید منجر به اتخاذ سیاستهای ستیز و سرکوب علیه اقوام و هویتهای قومی شده و درنهایت این سیاستها به بوته نقد گذاشته شد. در ادامه این پرونده قصد داریم تا سیاستهای توسعه و نسبت آن با اقوام ایرانی در زمان پهلوی دوم را موردبحث و بررسی قرار دهیم. تکامل توسعهگرایی، گونهگون شدن برنامهها در قبال اقوام و تلاش برای کاهش سطح تنش و درعینحال برنامهریزی غیرمستقیم برای ادغام هویتهای قومی در هویت ملی را میتوان خلاصه سیاست پهلوی دوم در قبال اقوام ایرانی دانست.
ایران، چالش همیشگی امنیت و آزادی
جامعه مدنی و دولت مدرن دو رکن اساسی کشورهای توسعهیافته در زمان فعلی هستند. این دو رکن درواقع همانند دو بال برای توسعه کشورها عمل کرده و هریک بدون دیگری عقیم هستند. مراد از جامعه مدنی، جامعه ساختاریافته مدرن، با تقسیمکار پیچیده، متشکل از اصناف و روابط جدید، بر محور هویت و اتحاد ملی است که برگرفته از جهانبینی و درک نوین انسان از عالم در غرب به وجود آمده است. در این جامعه تمرکز بر حق تعیین سرنوشت، آزادیهای فردی و اجتماعی، دموکراسی و مفاهیمی ازایندست اهمیت فراوانی دارد. دولت مدرن نیز بهعنوان مجموعهای از بوروکراسیها، مبتنی بر قوانین و بر اساس حقوق شهروندی بر جامعه مدنی اراده خود را اعمال میکند. مجموع این ترکیب را میتوان جامعه توسعهیافته دانست. در ایران ، اما این دو در نقش مکمل هم به کار گرفته نشدهاند. درواقع تاریخ کشور پس از مشروطه، تاریخ تضاد میان جامعه مدنی و دولت یا بهعبارتدیگر امنیت و نظم با آزادی بوده است. ما هیچگاه نتوانستهایم به تعادلی در میان این مفاهیم دست پیدا کنیم. با وقوع مشروطه، تمرکز بر مفاهیمی همچون آزادی جلوه بیشتری یافت. حاصل این تمرکز بر آزادی ایجاد وضعیتی ضد توسعه و ضد امنیت بود که درنهایت منجر به فعال شدن کانونهای تجزیهطلبی قومی و محلی و خطر گسست در اتحاد کشوری میشد. با ظهور رضاخان تمرکز بر مفهوم نظم، اتحاد و توسعه ذیل ایجاد یک دولت مرکزی مدرن، اما اقتدارگرا شکل گرفت. این رویکرد، اما درنهایت با نادیده گرفتن حق تعیین سرنوشت، آزادی و تکثرهای قومی، سرسختانهترین سیاستهای سرکوب قومیتها را اتخاذ کرده و بهواسطه قدرت دولت مرکزی، تا زمان حضور رضاشاه موفق عمل کرد. با خروج رضاشاه از ایران جامعه در حکم فنری بود که سالها با نهایت ظرفیت خود فشردهشده و اکنون رهاشده است. ما در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ شاهد گسستهای قومی، برجستهترین حرکتهای جداییطلبانه و شورشی هستیم.
سیاستهای سرکوب دولتهای پیشا پهلوی به علت ماهیت سنتی و قومی خود آن دولتها مسئله گسست اجتماعی و تعارض هویت قومی و ملی را فراهم نمیآورد، بر خلاف حکومت پهلوی که سیاستهای سرکوب قومی موجبات تعارض میان هویت ملی و هویت قومی را فراهم آورده بود
سیاستهای سرکوب دولتهای پیشا پهلوی به علت ماهیت سنتی و قومی خود آن دولتها مسئله گسست اجتماعی و تعارض هویت قومی و ملی را فراهم نمیآورد، بر خلاف حکومت پهلوی که سیاستهای سرکوب قومی موجبات تعارض میان هویت ملی و هویت قومی را فراهم آورده بود. حزب دموکرات کردستان و جداییخواهیهای قاضی محمد، بهضمیمه حزب دموکرات آذربایجان به رهبری جعفر پیشهوری یکی از سرسختانهترین شورشهای قومی و تجزیهطلبان علیه حکومت مرکزی را رقمزده بود. گذشته از آن حضور نیروهای بیگانه یعنی ارتش شوروی در حمایت از تجزیهطلبان و ممانعت از ورود نیروهای ارتش ایران، نشان از وضع بغرنج حکومت مرکزی در نسبت با اقوام داشت.[۱] گذشته از موارد فوق وضع معیشت، بهداشت و امنیت رو به وخامت گذاشته بود. علی رقم تمام تلاش رضاشاه برای تغییر ساختار اقتصادی ایران، از اقتصادی کشاورزی-معیشتی به اقتصاد صنعتی و مدرن، اما هنوز نزدیک به هفتاد درصد نیروی کار و همچنین پنجاهدرصد تولید ناخالص ملی مربوط به حوزه کشاورزی بود. قحطی درواقع ضربه سنگینی به این حوزه وارد کرده و این مسئله، بهضمیمه رکود در بخش صنعت منجر به ایجاد تورم گسترده شده بود بهگونهای که قیمت بسیاری از کالاها تا هفت برابر رشد را تجربه میکردند. احتکار و انحصار کالا در این برهه رواج یافته و لذا نارضایتیهای قومی که در رأس این محرومیتها به نسبت شهرهای بزرگ صنعتی قرار داشتند به اوج خود رسیده بود.[۲] متمایل شدن بودجههای دولتی در زمان رضاشاه به سمت مسائل نظامی و محقق نشدن بسیاری از وعدههای وی پیرامون راهآهن و رشد اقتصادی بهضمیمه مسائل پیشگفته، زمینههای فکری و اجتماعی را برای تقویت شورشهای قومی ایجاد میکرد. تجزیهطلبان قومی وضعیت وخیم اجتماعی و اقتصادی را ابزار بهرهگیریهای سیاسی قرار داده بودند.[۳] تصویر فوق درواقع وجه قالب کشوری در سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ است. چهارچوب نظری که در ابتدای بحث ذکر شد میتواند برای تحلیل چنین فضایی به کار گرفته شود. با تضعیف دولت مرکزی و برداشته شدن تمرکز از نظم و امنیت، رفتن به سمت آزادی و حق تعیین سرنوشت درنهایت منجر به تجزیهطلبی شده است. چنین فضایی را درنهایت ما پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم شاهد هستیم، جایی که بهواسطه ضعف حکومت مرکزی حرکتهای تجزیهطلبان به اوج خود میرسد. چنین فضایی عاملی است تا ایرانیان همواره بهجای تمرکز بر آزادی، بر مفاهیمی همچون نظم، امنیت و دولت تکیه بیشتری داشته باشند. این موضوع را میتوان به عنوان زمینههای اجتماعی تمایل ما به توسعه دولتی دانست. پهلوی دوم نیز از سال ۱۳۳۲ به بعد در چنین قالبی قابل تفسیر است. سیاستهای پهلوی پدر در زمان محمدرضا شاه نیز امتداد یافت، هرچند دراینبین بر گونه گونی سیاستها در قبال اقوام مختلف و ظرافتهای آن افزودهشده و خشونت عریان ایران گرایی پهلوی اول در زمان وی کمتر امتداد یافت. در ادامه به توضیح بیشتر عملکرد وی در قبال اقوام خواهیم پرداخت.
هویت مقوله پیچیدهای است که از عوامل متعددی تأثیر پذیرفته، ضعیف و یا قومی میشود. جغرافیا، زمان، رابط با دیگر هویتها، فضا و... مسائل برونمتنی هستند که بر هویت تأثیر میگذارند. برای مثال جغرافیای ایران را تصور کنید، این جغرافیا بهواسطه قرار گرفتن در یک شاهراه تمدنی، اقتضای آشنایی ایرانیان با فرهنگهای متنوعتری را داشته است
سرکوب غیرمستقیم هویتهای قومی
دوران پهلوی دوم را میتوان دوران کاربست مجموعهای از سیاستهای پنهان و آشکار سرکوب قومیتها دانست. نخستین سیاست که وجهی پنهانتر نیز داشت، تلاش برای گسترش شهرنشینی در میان اقوام ایرانی بود. پهلوی دوم بهدرستی دریافته بود که مدرنیته توانایی کاهش حساسیتهای قومی در ایران را دارد. در نظریه نوسازی که الگوی بسیاری از کشورها ازجمله ایران دورهی پهلوی بود این دیدگاه ترویج میشد که با نوسازی جامعه یعنی صنعتی شدن و تغییر در ساخت اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مناسبات قومی جای خود را به هویتها و روابط جدیدی میدهند که با روح جامعه مدرن همسو هستند. بهعنوانمثال فردیناند تونیس معتقد بود که با تحول جامعه از گماینشافت به گزلشافت براثر فرایند صنعتی شدن مناسبات و روابط جدیدی بر جامعه حاکم میشود که پیامد آن از بین رفتن تفاوتهای قومی و فرهنگی و تشکیل یک جامعه صنعتی همگن خواهد بود. این گفتمان دولتها را ترغیب میکرد تا با اجرای سیاستهای نوسازی همچون ایجاد زیرساختهای صنعتی، مدرن کردن نظام آموزشی، ترویج شهرنشینی و... ارزشهای سنتی را تغییر داده و هویت جدیدی را با هویت قومی که مترادف با عقبماندگی فرض میشد جایگزین کنند. توضیح بیشتر این مضمون نیازمند توضیح بیشتر ربط میان فضا، جغرافیا و... با هویتها است. هویت مقوله پیچیدهای است که از عوامل متعددی تأثیر پذیرفته، ضعیف و یا قومی میشود. جغرافیا، زمان، رابط با دیگر هویتها، فضا و... مسائل برونمتنی هستند که بر هویت تأثیر میگذارند. برای مثال جغرافیای ایران را تصور کنید، این جغرافیا بهواسطه قرار گرفتن در یک شاهراه تمدنی، اقتضای آشنایی ایرانیان با فرهنگهای متنوعتری را داشته است. چنین مسئله زمینهها را برای جهانیشدن، تکثر در منابع عمل و مسائلی ازایندست در شخصیت ایرانی فراهم کرده است. از طرف دیگر کشور ما در یک جغرافیای خشک به سر میبرد. لازمه چنین جغرافیایی شکلگیری اقتصاد معیشتی کشاورزی و یا دامداری، در قالب واحههایی که زندگی بهصورت جمعی در آن جریان دارد است. حضور در جمع آهسته آهسته زمینههای از بین رفتن فردیت شخص را فراهم آورده و انسان ایرانی را جمعگرا کرده است. اینگونه ما شاهد اثرگذاری جغرافیا و مسائلی ازایندست بر یک هویت هستیم. فضا نیز ازجمله شاخصهای تأثیرگذار بر هویت است. مراد از فضا درواقع آن معنا و روحی است که در یک مکان جریان دارد.
بهطورقطع شما هم نام محلههایی مانند محله زرتشتیها، ارمنیها و... را شنیدهاید؛ و یا سری به شهرهای زیارتی همچون قم و یا شهرهای باستانی همچون شیراز زدهاید. اتمسفر موجود در چنین مکانهایی اقتضای هویت خاصی را دارد. البته توجه داشته باشید که بحث بر سر جبر نیست، بلکه بحث بر سر اقتضای یک موضوع است. شهر مدرن نیز اقتضائات خاص خود را دارد که در تنافی با هویت قومی به سر میبرد. هویت قومی در ایران مبتنی بر پوشش، گویش، روابط اجتماعی، روابط شغلی و... خاصی شکلگرفته است. در شهر مدرن که مملو از نهادهای بوروکراتیک جدید است، شما باید زبان ملی را بلد باشید تا بتوانید در آنها استخدام شوید و یا از خدمات آنان استفاده کنید، در شهر مدرن شما باید لباس شغل خود را به تن داشته باشید. در این شهرها ساختار و بافتار نظام شغلی سنتی بههمریخته و مناسبات کاری کاملاً دگرگون میشوند. تغییر شغلها زمینه را برای تغییر فرهنگ و روحیات ایجاد میکنند. از طرف دیگر شهر مدرن در ستیز با ساختار ایلی، طایفهای و بومی اقوام ایرانی، منادی روابط اجتماعی جدیدی است. محله از اساس در شهرهای مدرن با محله در ساختار اجتماعی قومی متفاوت است. جدای از آنکه نهادهای فعال در شهر مردن همچون رسانه، دانشگاه و مدرسه خود مولد هویت متفاوتی از هویت قومی هستند. این مجمل را میتوان تا دهها سطر دیگر ادامه داد، اما خلاصه سخن در اینجا آن است که بسط هویت جدید مبتنی بر شهرنشینی دقیقا یکی از سیاستهای جدی بود که در دولت پهلوی دوم برای گسترش هویت ملی و از میان برداشتن هویتهای قومی به کار گرفته است. سکه سیاست قومیت زدایی دو رویه سخت و نرم داشت. رویه نرم به کسانی تعلق میگرفت که تحت تأثیر این سیاستها قرار گرفته و به شهرها مهاجرت کردهاند، اما رویه سخت به کسانی تعلق میگرفت که از وضع پیش آمده ناراضی بودند. برای مثال برخی افزایش جمعیت شهری و مدرن شده، از بین رفتن مشاغل عشایری و ایلاتی و موضوعیت یافتن مشاغلی مانند کارمندی؛ در هم آمیختگی جمعیتی و مهاجرت در آذربایجان را سبب کنشهای قومی تند آنان دانستهاند.[۴]
تعلیق توسعه، سهم بلوچها
این سیاست بخشی از سیاستهای قومیتی پهلوی دوم در قبال اقوام ایرانی بود. سیاست تعلیق توسعه و پیشرفت نیز لایه دیگری از سیاستهای قومی بود که در قبال اقوامی همچون بلوچ اعمال میشد. ایجاد محرومیت عمدی به منظور تحقیر قومی و ممانعت از ظهور نخبگان بلوچ برای دخالت در أمور نیز در برههای جزو سیاستهای رایج پهلوی دوم بود
البته این سیاست بخشی از سیاستهای قومیتی پهلوی دوم در قبال اقوام ایرانی بود. سیاست تعلیق توسعه و پیشرفت نیز لایه دیگری از سیاستهای قومی بود که در قبال اقوامی همچون بلوچ اعمال میشد. ایجاد محرومیت عمدی به منظور تحقیر قومی و ممانعت از ظهور نخبگان بلوچ برای دخالت در أمور نیز در برههای جزو سیاستهای رایج پهلوی دوم بود. این سیاستها البته پس از مدتی رنگ و روی خود را تغییر داد. پس از مشخص شدن ناکارآمدی این سیاست در قبال قوم بلوچ، حکومت ترجیح داد به صورت پیشدستانه مهندسی کانونهای قدرت در منطقه را به دست گیرند. در پی سیاستهای جدید پهلوی دوم در سال ۱۳۵۲ سازمانی تحت عنوان «توسعه بلوچستان» احداث شد. طرح احداث کارخانه صنعتی، سدسازی و کشاورزی در دستور کار قرار گرفت. این طرح البته تحت تاثیر طرح مارشال آمریکا برای مناطق جهان سوم بود تا در پی آن اندیشه کمونیستی در این مناطق رواج پیدا نکند.[۵] دانشگاه بلوچستان و دانشگاه تربیت معلم زاهدان در این دوره احداث میشود که در رشد نخبگان غیر موروثی یعنی خوانین و سرداران بلوچ بسیار مؤثر است. علاوه بر این تقویت حوزههای علمیه در بلوچستان توسط محمدرضا پهلوی در دهه ۵۰ شمسی برای جلوگیری از سفر طلاب به پاکستان و عربستان باعث میشود سرداران بلوچ بیش از پیش تضعیف شوند.[۶] همین دو داده در واقع میتواند گریزی باشد بر نقش عوامل برون مرزی در شکل گیری بحرانها و همچنین سیاستهای قومی ایران که خود موضوع بحثی جداگانه خواهد بود.
در نهایت اینکه...
به طور کلی سیاستهای پهلوی دوم نیز اگرچه بمانند پهلوی پدر رادیکال نبود و حتی در سالهای پایانی تغییراتی جدی پیدا کرده بود، اما ادامه همان جهت گیری همگون سازی ملی به شیوهای دیگر بود. از جمله سیاستهایی که در دوران پهلوی با رویکرد همانندسازی اجرا شد میتوان به مصادره املاک و اراضی یکجانشینی اشاره کرد. متمرکز کردن بازرگانی در تهران و لطمه به موقعیت تبریز و مهاجرت ترکها به تهران نیز دیگر موارد این سیاست است. رفت و آمدهای قومیتها که مورد کنترل امنیتی قرار میگرفت نمونه بارز دیگر رویکرد همانندسازی است.[۷] باید به این موضوع توجه کرد که مراد از قومیت زدایی و یکسانسازی به معنای نابودی قومیتهای ایرانی نیست، بلکه بدین معناست که قومیت تنها در حد یک پسزمینه صرف در زندگی انسانها حضورداشته، اما هیچ بروز و ظهوری از خود نشان ندهد. بهعبارت دیگر: اگر به اشخاص بگویید شما از چه قومی هستید، پاسخ آنها قطعاً معرفی خود بر اساس یکی از اقوام ایرانی خواهد بود، اما این قومیت دیگر مقتضی شیوه عمل خاصی در میان آنان نخواهد بود.
کسانی که به مطالعه فضای قومیت در زمانه پهلوی دوم پرداختهاند، این ایام را در قالب سه ویژگی توصیف کردهاند:
مهاجرت گسترده اقوام به تهران و شهرهای صنعتی، مهاجرت گسترده مردم به شهرهای مرکزی استانهای خود، گسترش صنعت در جنوب کشور و استانهایی همچون خوزستان، بوشهر و بند عباس موجب افزایش گسترده تعاملات قومی و درنتیجه کمرنگتر شدن دیوارهای قومیتی میشد
۱. مهاجرت و رشد تعاملات بین قومی: مهاجرت گسترده اقوام به تهران و شهرهای صنعتی، مهاجرت گسترده مردم به شهرهای مرکزی استانهای خود، گسترش صنعت در جنوب کشور و استانهایی همچون خوزستان، بوشهر و بند عباس موجب افزایش گسترده تعاملات قومی و درنتیجه کمرنگتر شدن دیوارهای قومیتی میشد.
۲. تغییر لباس، گویش و...: شهرنشینی و موضوعیت یافتن مشاغل دولتی، دارا بودن تحصیلات رسمی و مسائلی ازایندست باعث میشد تا گویش، پوشش و آدابورسوم اقوام تحت تأثیر قرار گیرد.
۳. آگاهی پایین از قومیت: خصیصه دیگر این دوران فقدان آگاهی از قومیت، ریشه و تبار و مسائل پیرامونی از آن است. در همین راستا حتی برخی نخبگان قومی توانایی خود در بسیج قومی را ازدستداده بودند.
خلاصه تمامی مباحث فوق را میتوان در کلیدواژه یکسانسازی توضیح داد.[۸] در نوشتار بعدی این مجموعه به بررسی وضعیت اقوام در جمهوری اسلامی و نسبت سیاستهای توسعهای حکومت در میان آنان خواهیم پرداخت.
پینوشت
[۱]هوشنگ مهدوی: «بحران آذربایجان در ۱۳۲۴»، فصلنامه اطلاعات سیاسی-اقتصادی، شماره ۱۸۱، ۱۳۸۱. ص ۶۸
[۲]سماته بایرامی: «آثار و پیامدهای اجتماعی اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰، فصلنامه مطالعات تاریخی، شماره ۲۷، ۱۳۸۸. صص۱۵۸-۱۶۰
[۳]خان بابا بیانی: غائله آذربایجان، «تهران، زریاب،۱۳۷۵». ص ۱۵۳
[۴]یرواند آبراهامیان: «ایران بین دو انقلاب»، ترجمه حمید احمدی، «تهران، نشر نی، ۱۳۸۴». ص ۴۷۹
[۵]محمد عثمان حسین بر: «جنبش چپ در بلوچستان در اوایل انقلاب اسلامی»، فصلنامه علوم اجتماعی، پاییز ۱۳۹۴، شماره ۷۰. ص۱۷۷
[۶]محمود زند مقدم: درآمدی بر تاریخ بلوچستان، از آغاز تا برآمدن پهلوی، «تهران، ۱۴۰۰، آبی پارسی»، ص ۱۱۹
[۷]هوشنگ امیر احمدی: «قومیت و امنیت» فصلنامه مطالعات راهبردی، تابستان ۱۳۷۷، پیش شماره دوم. ص ۲۲۲
[۸]وحید شالچی و دیگران: «هویت قومی در بستر تحولات مدرن و سیاستهای هویتی پهلوی دوم در شهر اهواز»، فصلنامه مطالعات ملی، تابستان ۱۴۰۱، شماره ۲۳. ص ۸۲
/انتهای پیام/