گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ مسئله بازماندن از تحصیل و بیسوادی از جمله مسائل مهم اجتماعی است که ریشه در وجود مسائلی همچون بیعدالتی آموزشی و عدم دسترسی برابر همگان به فرصتهای برابر برای دسترسی به امکانات آموزشی دارد. علاوه بر این، عواملی دیگر مانند شرایط اقتصادی، باورهای عرفی، جنسیت، قومیت، مذهب و... هم در این مسئله دخیل است. عواملی که گاه مانع میشود تا یک گروه از جامعه، به دلیل یک برچسب یا نوع نگاه خاصی از تحصیل باز بمانند و همین بازماندن، آغاز تغییرات مهمی در مسیر زندگی افراد و به تبع آن جامعه است. برای برسی ابعاد این ماجرا، به سراغ دکتر سمیه فریدونی - عضو هیئتعلمی مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی - رفتیم. دکتر فریدونی در بخش نخست این گفتگو پیرامون موضوع عدالت آموزشی و نسبت آن با مفهوم عدالت صحبت کرده و در این بخش نیز به بررسی الزامات پیادهسازی این مسئله در محیطهای مختلف آموزشی و پژوهشی میپردازد.
به نظر شما عمدهٔ مشکلات در مسیر اجرای عدالت به خلاءهای قانونی باز میگردد یا مشکل در نحوهٔ اجراست؟
فریدونی: سوگیری قانونی وجود دارد؛ چون منابع را محدود و محدودتر میکنند. قانون میگوید من دانشگاه را توسعه میدهم، اما برای آن افراد و با آن مختصاتی که خودم میگویم!
به معنای دیگر ایدئولوژی در راستای قانون ناعدالتی را باز تولید میکند؟
فریدونی:اصلاً قانون اجازه نمیدهد که شما در فضای آموزش به دنبال چیزی که میخواهید بگردید. به همین خاطر من گاهی میگویم که ما دنبال چه میگردیم؟ اگر بگویید جنسیت من میگویم وقتی پذیرش جنسیتی وجود دارد، دنبال چه عدالتی میگردیم؟ این نوع از عدالت از ابتدای مسیر مسدود شده است؛ زیرا عدالت برای آن آدمی که بالا نشسته برابری فرصت نیست، او درصدد است که سیاستهای مدنظرش را از طریق این دسترسیها اجرایی کند. شاید باورتان نشود ولی همین موارد و مسائلی که در حین کلام به آنها اشاره میکنم، مبنای سیاستگذاری در دانشگاهها بوده و هست. سیاستگذار بالادستی میبیند که در دانشگاهها تعداد دختران زیاد شده و مثلاً تعداد دانشجوی پسر در رشته پزشکی کم شده است. پس بخشنامهای تدوین کرده و میگوید که تنها نیمی از ظرفیت فلان رشته به دختران اختصاص دارد و بقیه ظرفیت باید از میان پسرها انتخاب شود! این شیوه سیاستگذاری چه نسبتی با عدالت آموزشی و دسترسی برابر به فرصتها دارد؟ اینجا اگر رتبه دختری حداکثر هزار است، میتواند در رشته مدنظر قبول شود؛ ولی پسر با رتبه ۱۷۰۰ هم میتواند قبول شود.
سیاستگذار، حق انتخاب را سلب میکند
این شیوه مدیریت که گاهی در حیطه آموزش بروز میکند، درصدد است که پیامدهای نامطلوب اجتماعی یا فرهنگی فلان مسئله را در جامعه حل کند. مثلاً پیامدهای بیکاری و عدم دسترسی پسران به شغل در مقام سرپرست خانوار در این موردی که مثال زدید. اما به نظر شما، قانون به عنوان نهادی که باید ناعدالتیها را از بین ببرد، این ناعدالتی را تثبیت میکند یا میخواهد از این راه به فکر علاج دردهای آینده این جامعه باشد؟
فریدونی: زمانی شما درباره عدالت صحبت میکنید، اول باید تکلیفتان را با شکلدادن به انتخاب آدمها تعریف کنید. نهاد قانونگذار باید انتخاب آدمها را شکل بدهد، اما چطور؟ به طور مستقیم! او این انتخاب را میزند توی صورت افراد یا اینکه میخواهد فضایی را ایجاد کند که خودشان انتخاب کنند؟ چرا قانونگذار نگران است که خانمهای پزشک از آقایان پزشک بیشتر شوند؟ مگر چه اتفاقی میافتد؟ چون فکرشان این است که پزشکی رشتهای مردانه است، پس زنان نمیتوانند به این رشته بروند؛ چرا که زنان خانواده دارند و زنی که پزشک شد دیگر خانوادهاش را میخواهد چهکار کنند؟ در نتیجه قانونگذار میخواهد برای همه تصمیم بگیرد. تصور میکنیم که خانواده فقط برای کشور ما مهم است، در حالی که در همه دنیا خانواده مهم است، من میخواهم ببینم این دانشگاههایی که به اسم Family and Friends وجود دارند و از اساس به اسم خانواده و به عنوان دانشگاههای دوستدار خانواده هستند و تا این حد در جهان توسعه پیدا کردهاند، نشان از چه چیزی دارند؟ آیا تدوین و اجرای سیاستهای این چنینی اساساً به نفع خانواده تمام میشود یا اثرات مخربتری در درازمدت برای جامعه ایرانی به بار میآورد؟
سیاستگذار بالادستی میبیند که در دانشگاهها تعداد دختران زیاد شده و مثلاً تعداد دانشجوی پسر در رشته پزشکی کم شده است. پس بخشنامهای تدوین کرده و میگوید که تنها نیمی از ظرفیت فلان رشته به دختران اختصاص دارد و بقیه ظرفیت باید از میان پسرها انتخاب شود! این شیوه سیاستگذاری چه نسبتی با عدالت آموزشی و دسترسی برابر به فرصتها دارد؟ اینجا اگر رتبه دختری حداکثر هزار است، میتواند در رشته مدنظر قبول شود؛ ولی پسر با رتبه ۱۷۰۰ هم میتواند قبول شود.
اتفاقی که در حوزه جنسیت میافتد این است که حضور زنان این ساختارها را تکان میدهد و افرادی که در رأس امور هستند، نگران همین تکانها میشوند. این سیاستگذاران نه برای اینکه با ما دشمنی دارند و نه به واسطه اینکه نمیخواهند زنان و دختران ایرانی را از موقعیتهایی محروم کنند که بیشتر بهخاطر عدم وجود آگاهی دست به اتخاذ این تدابیر میزنند. چون همیشه به دنیا اینطور نگاه کردهاند! من همیشه با خودم فکر میکنم که در نخستین سالهایی که زودپز برای آسان و سریعتر شدن روند آشپزی به میان ما آمد، خیلی از زنهای سنتی با این وسیله جدید مخالف بودند. آنها میگفتند غذا در زودپز غذا نیست! اینها میخواهند زنان برای آشپزی وقت نگذارند و خلاصه این دلیل بافیها تا تهدید خانواده ایرانی هم میرفت. اما بعد از چند سال دیدند چنین نشد. فقط وقت کمتری از زنها در آشپزخانه گرفته شد و سفره خانواده هم سر جایش باقی ماند!
از نظر شما باید قانون در راهبردهای خود تغییری ایجاد کند؟
فریدونی:برای آگاهی باید راههای جدیدی ساخته شود که خیلی هزینه دارد. من باید تغییر کنم؛ تغییر از من به عنوان سیاستگذار باید شروع شود. سرعت و نوع تغییرات به دلیل چندپارگی هویت فرهنگی در ایران به لحاظ ارزشی و فرهنگی در شهرها و استانهای مختلف متفاوت است.
چندپارگی هویت فرهنگی در ایران و تغییرات ارزشی و فرهنگی که در شهرها و استانهای مختلف اتفاق میافتد؛ سرعت، نوع و تغییرات خیلی متفاوتی دارد. این تفاوت در حوزه آموزش و جنسیت تا چه اندازه در تصور ذهنی سیستم حکمرانی مؤثر است؟
فریدونی: فکر میکنم در دوران ریاستجمهوری آقای احمدینژاد بود که قانون بومی گزینی پذیرش دانشجو آمد. تا قبل از آن، سهمیهها بر اساس مناطق بود. عملکرد سهمیه مناطق چه بود؟ دسترسی به آموزش باکیفیت را برای بچههایی که از منطقه محروم بودند، تسهیل میکرد؛ یعنی در منطقه ۱ حتماً ۳۰ درصد پذیرفتهشدگان باید از منطقه ۳ باشند یا بچههای مناطق ۲ و ۳ ضریب میخوردند برای اینکه بیایند در منطقه بالاتر درس بخوانند. نمیخواهم بگویم قانون خیلی خوبی بود و هیچ نقصی بر آن وارد نبود؛ اما بعد چه اتفاقی افتاد، قانون بومی گزینی پذیرش دانشجو را کلید زدند که کاملاً ماجرای قبلی را از بین برد؛ نه بهواسطه اینکه جلوی تمایز را گرفت، بلکه بهواسطه شکایتی که رؤسای دانشگاههای برتر از اینکه رتبههای بالا با ترازهای پایین کنکور وارد دانشگاه میشوند، کردند. آنها میگفتند کیفیت دانشجوها پایین میآید و اینها تعداد کمی از استعدادهای مناطق را پوشش میدهند.
چند فرهنگی در دانشگاهها از بین رفت
اینگونه شد که محرومیت در قسمتهای مختلف کشور نهادینه شد؛ اگرچه مزایایی هم داشت. از این جهت که بچهها در مناطق به آموزش دسترسی پیدا کردند، خوب بود اما اتفاق دیگری که افتاد، این بود که چند فرهنگی در دانشگاه از بین رفت؛ برای مثال، من در طرحی کار میکردم که رؤسای دانشگاههای مرزی را برای تحلیل و بررسی همین طرح بومی گزینی دعوت کرده بودیم. شاید باورتان نشود اما پوشیدن شلوار کردی تبدیل به نماد اعتراض در آموزش عالی شده بود. آنها با نظام بومی گزینی بسیار مخالف بودند و میگفتند که مخصوصاً در مناطقی که مسائل امنیتی داریم، این راهکار خوب نیست. دانشجوها از استانهای مختلف در دانشگاه گرد هم میآمدند و فضای تبادل و گفتگوی فرهنگی در دانشگاه شکل میگرفت. بومی گزینی این چند فرهنگی را از دانشگاهها گرفت. در نتیجه دانشگاه نماد تجمع گروههایی شد که اقدامات امنیتی میکردند. شاید هم در دانشگاه اتفاق مهمی نمیافتاد؛ اما نگرانیهای امنیتی برای مسئولان و مدیران میآورد؛ چند فرهنگی، راهی برای تخلیه هیجان بود. اما این سوپاپ اطمینان از دانشگاه سلب شد و به جای آن نهاد امنیتی وارد دانشگاه شد. وقتی نهاد امنیتی وارد آموزش میشود؛ آموزش، استقلال و آزادی آکادمی به خطر میافتد و دانشگاه بدون استقلال و آزادی معنا ندارد. بعد ما به دنبال عدالت در فضایی هستیم که استقلال و آزادی ندارد! یعنی دولت و نهاد امنیت وسط آموزش نشسته است، حال چطور میشود در این فضا عدالت برقرار کرد؟ گفتمان امنیت با گفتمان عدالت کاملاً فرق میکند. نهاد امنیت باید کار کند و به او نیاز داریم؛ اما جای آن در آموزش نیست. ماجرای جنسیت هم از این ماجرا جدا نیست. یکی از دلایلی که سیاستهای بومی گزینی اتفاق افتاد، حضور دختران در دانشگاه بود. تعداد دختران در دانشگاه بالا رفته بود. وقتی دختران به شهرهای بزرگتر مهاجرت میکردند، استقلال بیشتری داشتند و دیگر به شهرها و روستاهای خود بازنمیگشتند؛ چون فضای بازی را که در شهر تجربه کرده بودند، در خانه خود حس نمیکردند. دانشگاه نهادی شده بود که دختران اجازه ابراز اجتماعی پیدا کرده بودند، صدا و فضای دیدهشدن داشتند و استقلال پیدا کرده بودند. خب لایههای اجتماعی تکان خورد. وقتی لایههای اجتماعی تکان خورد، سیاستگذار متوجه شد چه اتفاقی افتاده و خواست دخترها را به خانه برگرداند و نگذارد دخترها از محل زندگی خود جدا شوند. مخصوصاً زمانی که دخترها از شهرهای بزرگتر وارد شهرهای کوچکتر میشدند، بهشدت چهره و بافت شهر را تغییر میدادند؛ چون از اساس دانشگاه یک نهاد اجتماعی است و نهاد اجتماعی در کنش مداوم با جامعه است. نکته مهم در مورد دانشگاه این است که حتی در کشور آرژانتین که انقلاب بزرگی اتفاق افتاده، دانشگاه، هنجارهای قبلی را از بین نمیبرد، اما هنجار جدید تولید میکند و خودبهخود هنجارهای قدیمی را به چالش میکشد و جریان مطالبهگری را توسعه میدهد. سیاستگذار برای اینکه این اتفاق در ایران نیفتد، دانشگاه و دختران دانشجو را محدود کرد. به نظر شما در این سیستم عدالت معنایی دارد؟ برای همین مطالبهگری به ما کمک میکند تا اوضاع به حالت عادی و درست بازگردد. باید روی گفتگو با مفهوم عدالت بایستیم؛ هیچ فرقی بین دولتها نگذارید و نگاه سیاسی به آن نداشته باشید. همه دولتها کموبیش همین برنامه را داشته یا پیش بردهاند.
اتفاقی که در حوزه جنسیت میافتد این است که حضور زنان این ساختارها را تکان میدهد و افرادی که در رأس امور هستند، نگران همین تکانها میشوند. این سیاستگذاران نه برای اینکه با ما دشمنی دارند و نه به واسطه اینکه نمیخواهند زنان و دختران ایرانی را از موقعیتهایی محروم کنند که بیشتر بهخاطر عدم وجود آگاهی دست به اتخاذ این تدابیر میزنند. چون همیشه به دنیا اینطور نگاه کردهاند!
تبعیض گاهی مطلوب است
طبق حرفهای شما، تبعیض جنسیتی یک موضوع ساختاری است. اما نمیتوان منکر پیامدهای نهچندان مطلوب خصوصاً در شهرهای کوچک و به چالش کشیدن زندگی عرفی و سنتی جامعه ایرانی شد. هر دو طیف مردم در این بازی درگیر بوده و هستند و البته مواضع کاملاً متفاوتی نسبت به این گذار و تغییرات به سردمداری دانشجویان و خصوصاً دختران دارند.
فریدونی: سیاستگذار به این کار تبعیض نمیگوید، اسمش را مدیریت میگذارد. مدیریت کنترلی که بیعدالتی میآورد. گاهی تبعیض مثبت است؛ مثلاً در مقدمه قانون اساسی سال ۵۸ - قبل از اینکه قانون آموزش همگانی در سازمان ملل تصویب شود - آمده که زنان به لحاظ استعمار تاریخی که بر اینها بوده و به لحاظ نقشهای چندگانهای که در تربیت و خانواده و اشتغال میگیرند، نیاز به حمایت جدیتری دارند. به این تبعیض مثبت گفته میشود، اما اسناد بعدی که میآیند، قانون اساسی را نقض میکنند!
قصه جنسیت در آموزش عالی قصه پیچیدهای است و من دوست دارم این را تأکید کنم که آموزش عالی برای زنان دستاورد بزرگی داشته است و واقعاً قدردان تمام کسانی هستم که در هر دولتی و با هر سیاستی، این فضا را ایجاد کردند که خانمها با راحتی بیشتری به دانشگاه وارد شوند. مخصوصاً در بیست سال گذشته، دانشگاه جایی بود که خانوادهها این امکان را به بچهها میدادند تا به آنجا بروند. بچهها اجازه مصرفکردن این کالای فرهنگی را بهسادگی داشتند. یک بخش جدی در حوزه جنسیت، دستاوردهای دختران برای خودشان بوده که این نظام آموزشی فوقالعاده آن را رقم زده است.
معمولاً در کشورهای در حال توسعه سیاستها به سمت حمایت از خانمهاست. اما سیاستهای ما برعکس است؛ تکلیف سیاست ایران با خودش هم مشخص نیست. خانواده، فرزند، اشتغال مردان و همه چیز را باید ساماندهی کند. این سیاست گاهی این ساماندهی را بهدرستی انجام میدهد و گاهی شدیداً آن را نقض میکند.
من باید انصاف را رعایت کنم. پیچیدگیهای نهادهایی که برای وضع قوانین آموزشی برهم کنش دارند، سخت است. چرا که سیاستگذار باید همه را راضی کند. در نتیجه تصویری از زن دیده که تصویر یک انسان در دسترس نیست. واقعاً این هویت دختران را دچار اختلال میکند. زن، خانمی است که درسخوانده، کار میکند، بچه دارد، به همسرش میرسد، کارهای منزل را انجام میدهد، ارتباط اجتماعی دارد، کتاب میخواند، پادکست گوش میدهد، به زیباییاش میرسد، ورزش میکند، به همه غذای خانگی میدهد، خانهاش همیشه تمیز است و... خب این انسان نیست، این یک ربات است! فرسودگی این آدم کجاست؟ از سوی دیگر همین تصویرسازی برای مردها هم وجود دارد. مردها دارند از ازدواجکردن دور میشوند. وقتی این همه مسئولیت برایشان به وجود میآید چرا باید ازدواج کنند؟ تصویری که ما از زندگی میسازیم تصویری واقعی نیست. اینکه مرد مسئول تمام امورات مالی زندگی است و اگر زن کار کند، باید به او پول بدهد، معنایش چیست؟ یا این که زن هیچ وظیفهای در خانه ندارد و همه چیز به عهده مرد است، این تصویر یک پرنسس بیعرضهای است که از پس هیچ چیز بر نمیآید و به شوهرش تکیه کرده است. زن ما برای تصویر واقعی زندگی آماده نیست، همانطور که مرد ما آماده نیست.
دلایل مختلف بازماندن از تحصیل
تا الان بحث خوبی درباره عدالت آموزشی و بهطورکلی مسئله عدالت در شقوق مختلفش شکل گرفت. حال بفرمایید که بازماندن از تحصیل در مدرسه و نظام آموزش و پرورش را چگونه صورتبندی میکنید؟
فریدونی: در مورد بازماندن از تحصیل نکتهای که باید گفته شود و کمتر به آن توجه شده، این است که در مدارس غیررسمی بچههای زیادی درس میخوانند؛ یعنی عدد بازمانده از تحصیلها خیلی کمتر از این عددی است که آمار نشان میدهد، چون مدارس خانگی هم ایجاد شده و دستکم در تهران ۸۰ تا ۱۰۰ مدرسه خانگی داریم. بچههای این مدارس به صورت رسمی ثبتنام آموزشوپرورش نیستند. این نکته مهم است که بعضی از والدین مایل نیستند که بچههایشان در نظام رسمی درس بخوانند. بحث بازماندن از تحصیل یک پژوهش میدانی جدی میخواهد، کاری شبیه به آنچه وزارت رفاه درباره بررسی دلایل بازماندگی بهصورت میدانی انجام داد. وزارت رفاه برای این کار یک پایگاه داده درست کرد، کد ملی متولدین سالهای شمولیت مدرسه را با کد ملی ثبتنامشدگان تطبیق داده و آنهایی که در این دو لیست مشترک نبودند را سوژه تحقیق کرد. از طرف این وزارتخانه با خانوارهای این بچهها تماس گرفته شد و دلیل عدم ثبتنام فرزندشان در مدارس را جویا شدند. دلایل بسیار جالبی هم در این طرح به دست آمد که توصیه میکنم حتماً به آن توجه داشته باشید. مثلاً ممکن بود بچهای به خاطر نداشتن لباس فرم به مدرسه نرود. یا بچهای که هر روز صبح برای خانواده آب میآورد، نتواند به تحصیل ادامه دهد.
چند فرهنگی، راهی برای تخلیه هیجان بود. اما این سوپاپ اطمینان از دانشگاه سلب شد و به جای آن نهاد امنیتی وارد دانشگاه شد. وقتی نهاد امنیتی وارد آموزش میشود؛ آموزش، استقلال و آزادی آکادمی به خطر میافتد و دانشگاه بدون استقلال و آزادی معنا ندارد. بعد ما به دنبال عدالت در فضایی هستیم که استقلال و آزادی ندارد! یعنی دولت و نهاد امنیت وسط آموزش نشسته است، حال چطور میشود در این فضا عدالت برقرار کرد؟ گفتمان امنیت با گفتمان عدالت کاملاً فرق میکند. نهاد امنیت باید کار کند و به او نیاز داریم؛ اما جای آن در آموزش نیست.
تا الان بحث درباره حکمرانی و نسبت آن با جنسیت و آموزش عالی بود، به نظر شما از نگاه اجتماعی، باورهای عرفی مردم تا چه اندازهای بر موضوع جنسیت و تحصیل تأثیر دارد؟
فریدونی: باورهای عرفی خیلی بر این موضوع تأثیر دارد؛ اما در آموزش عالی این نوع نگاه تغییر کرده است و باید به این تغییرات توجه داشت. من پژوهشهای زیادی در مناطق و بافتهای مختلف مانند شهرهای سراوان، سرباز، زاهدان، سنندج، بندرعباس و... انجام دادهام که نتایج قابلتوجهی داشته است. برای مثال در شهری دختر اول خانواده که تحصیلکرده و شاغل نبوده، ازدواج کرد. اما برنامه خانواده برای زندگی دختر بعدی، عوض شده است. پدر تصمیم گرفته که دختر تحصیلکرده و شاغل شود، سپس ازدواج کند. این تأثیر آموزش عالی در بافتهای مختلف است. اواخر سال ۱۳۹۲، خانم سامیه بلوچ زهی شهردار شهر سرباز شد. شهر سرباز از نظر جایگاه دینی برای اهلسنت مانند شهر قم برای تشیع است؛ مدارس مذهبی در آنجا دایر است، تمام افراد سواد قرآنی دارند و بچهها علاوه بر مدارس رسمی باید در مدارس دینی هم درس بخوانند. در شهر سرباز، خانم بلوچ زهی که مجرد و از اهلسنت بودند، شهردار شدند که بسیار هم سر و صدا کرد. همچنین خواهر همین خانم هم با رأی مردم عضو شورای شهر شده بودند. من به همراه چند نفر از دوستان برای بررسی موضوع به سیستان و بلوچستان رفتیم. از رئیس شورای شهر درباره فرایند این انتخاب پرسیدیم. جواب دادند که خانم بلوچ زهی شایستگیهای لازم را داشتند و به این منصب رسیدند. این از آن جوابهای کلیشهای که به درد ما نمیخورد. سراغ خودش رفتیم و با او صحبت کردیم. در خلال صحبتهایش به این نکته اشاره کرد که من دو دختر دارم و برای آنکه در آینده بتوانم بگویم که نهایت تلاشم را برای زندگی شما کردم، به شهرداری آمدم! این موضوع، ایده اشتغال را در بین دختران بلوچ تغییر داد. به طوری که عده زیادی از دختران دوست داشتند که شهردار شوند. این موضوع تغییری مهم در لایههای اجتماعی در بافت این شهر به وجود آورد. از ایشان پرسیدم با توجه به جایگاهی که زنان در بافت سنتی این منطقه دارند، چطور است که شما به این موضوع اهمیت میدهید؟ جواب داد: من دانشگاه رفتهام و این زاویه نگاهم را مدیون دانشگاهم!
/انتهای پیام/