دکتر نعمت‌الله فاضلی از علوم اجتماعی و اندیشیدن درباره جامعه می‌گوید/ بخش اول؛
پزشک در مطب هزینه را دریافت می‌کند؛ زیرا تمام پاداشش همانی است که آنجا می‌گیرد. بنا، معمار یا کسی که خدمتی می‌دهد، پاداشش نقد است؛ اما ما پاداشمان نسیه است. کسی می‌تواند علوم‌انسانی و اجتماعی بخواند که زندگی نسیه‌ای را بفهمد.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ دکتر نعمت‌الله فاضلی - انسان‌شناس، نویسنده و استاد پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات فرهنگی است. فاضلی مدرک تحصیل خود در مقطع دکتری در رشته انسان‌شناسی اجتماعی را از مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن در سال ۱۳۸۳ اخذ کرد. ایشان آثار متعددی در حوزه انسان‌شناسی، مطالعات فرهنگی، مطالعات شهری و فرهنگ ایران معاصر تألیف و ترجمه کرده و عمده فعالیت‌های پژوهشی خود را نیز در زمینه انسان‌شناسی ترتیب داده است. دکتر فاضلی در این گفتار از تفاوت علوم اجتماعی با سایر دانش‌ها می‌گوید. همچنین الزامات خوانش علوم اجتماعی در جامعه ایرانی، اقتضائات زندگی بر مدار مطالعه جامعه‌شناسی و جایگاه این علوم نزد عامه مردم از دیگر مباحثی است که در این گفتار مورد بررسی و مداقه ایشان قرار گرفته است.

 

جامعه‌شناسی علم خدماتی نیست!

ماکس وبر، جامعه‌شناس معروف در کتاب «دانشمند و سیاستمدار» و یک سخنرانی با موضوع علم به‌مثابه حرفه، می‌گوید کسانی که در رشته‌های پزشکی تحصیل می‌کنند، هرگز با پرسش «وظیفه ما چیست؟» روبرو نمی‌شوند؛ زیرا این علوم وظیفه بهبود و ارتقا سلامت جامعه را بر عهده داشته و خدمت، در هستی و هویت رشته آنها نهفته است.

اما به تعبیر وبر، کسانی که در علوم تاریخی یعنی در علوم‌انسانی و اجتماعی فعالیت می‌کنند، همیشه باید این سؤال را از خود داشته باشند که وظیفه من چیست؟ کار من چیست؟ زیرا کسانی که در این علوم فعالیت دارند، خدمات روشنی برای ارائه ندارند. یعنی این علوم، خدماتی نیستند. به همین دلیل است که برخی از فیلسوفان، دانش‌های خدماتی را اصلاً در شاخه‌های علم قرار نمی‌دهند و این به معنای بی‌احترامی به آنها نیست؛ چنان که اگر در شاخه علم هم قرار بگیرند به معنای تحسین آنها نیست؛ بلکه نوعی توصیف است. 

کسانی که در رشته‌های پزشکی تحصیل می‌کنند، هرگز با پرسش «وظیفه ما چیست؟» روبرو نمی‌شوند؛

علوم اجتماعی، انسانی و فرهنگی، علوم خدماتی نیستند. پیتر برگر - جامعه‌شناس بلندآوازه - در فصل اول کتاب «دعوت به جامعه‌شناسی» که به فارسی هم ترجمه شده، درباره این نکته که علوم‌انسانی جزء علوم خدماتی نیست، به طور مفصل صحبت می‌کند و با بیان مثال‌هایی سعی در مشخص‌کردن این مطلب دارد. برگر می‌گوید افرادی که آمار اجتماعی جمع‌آوری می‌کنند، مددکارهای اجتماعی یا مشاوران شاغل در شهرداری‌ها، جامعه‌شناس نیستند و نمی‌توان کار و علم آنها را در زمره علوم اجتماعی قرارداد. پیتر برگر هفت گروه از فعالیت‌های خدماتی که به اشتباه در میان مردم با علوم اجتماعی برابر شده را از هم تفکیک می‌کند. پذیرش این وضعیت برای جامعه دانشجویی سخت است؛ زیرا اکثر دانشجوها آمده‌اند تا یک علم خدماتی بیاموزند، سپس در قبال استفاده از آن استخدام شده، خدماتی ارائه و پولی دریافت کنند.

اصل ارائه خدمات و دریافت هزینه در قبال علوم خدماتی باعث می‌شود تا عامه مردم و اکثر دانشجوها درباره اینکه چرا باید علوم اجتماعی بخوانند، سرگردان بشوند. همچنین این پرسش را نیز مطرح می‌کنند که علم اجتماعی برای دانشجوها و جامعه چه کاری انجام می‌دهد؟ من در کتاب «انسان‌شناسی مدرن در ایران معاصر» در فصلی که مربوط به سخنرانی سال هشتاد و چهار برای دانشجویان جدیدالورود رشته علوم اجتماعی دانشگاه علامه است، به یکی از وجوه این سؤال پاسخ داده‌ام.

علوم اجتماعی، راهبردی برای شکل‌دادن به فردیت و خلاقیت است. علوم اجتماعی، راهبردی معرفتی و آموزشی برای تکوین و توسعه خلاقیت و فردیت ماست. وبر می‌گوید «برخلاف پزشکان و مهندسان که تکلیفشان روشن است، افراد شاغل در رشته‌های علوم‌انسانی و اجتماعی باید وظیفه خود را ابداع کنند. این کاری بسیار سخت بوده و همان چیزی است که علاوه بر امتیاز این رشته نسبت به رشته‌های دیگر، باعث سردرگمی نیز می‌شود. این فعالیت اگرچه رنج بسیاری دارد؛ اما دست افراد را برای بازنگری در خود و ابداع خویش بازمی‌گذارد.» 

با مطالعه در تاریخ رشته‌های علوم اجتماعی، متوجه می‌شویم افرادی که بخشی از تاریخ این علم هستند، خودشان مسیر را ساخته‌اند و وظایفشان را از نو ابداع کرده‌اند؛ زیرا چیزی از پیش وجود نداشته است. این دشواری، مزیت فعالیت ماست. هنگامی که در تاریخ یک کشور مطالعه کنید، متوجه خواهید شد که یک پزشک یا مهندس ماندگار نشده‌اند، مگر اینکه از خدمات بیرون‌آمده و به سمت کارهای تحقیقاتی رفته باشند. اما درباره علم انسانی، همه چیز معکوس است. تمام محققان علوم‌انسانی و اجتماعی که توانسته‌اند مسیری را بسازند و برای خود وظیفه‌ای را تعریف کنند، در تاریخ می‌مانند.

 

تمدن‌ها حاصل فراغت‌ها هستند

فیلسوف بلندآوازه آلمانی کارل یاسپرس - که از شاگردان ماکس وبر است - در کتاب کوچکی که درباره وی نوشته بود، می‌گوید: «ماکس وبر نماد نبوغ و انسان بزرگ تاریخ آلمان است.» او در همان فصول اولیه کتاب توضیح می‌دهد که جای وبر در تاریخ آلمان کجاست. این حرف را فقط درباره وبر یا فقط درباره یک فیلسوف می‌توان گفت. چرا وبر نماد انسان بزرگ و والای آلمان شده است؟ زیرا شیوه خودش را در علوم اجتماعی ابداع کرده است. اگر بخواهیم این مسئله را درباره تمام انسان‌شناسان، جامعه‌شناسان، فیلسوفان، شاعران و تمام کسانی با علم انسانی و علم اجتماعی سروکار دارند بسط دهیم، همین ادعا صدق می‌کند. 

علوم اجتماعی، راهبردی برای شکل‌دادن به فردیت و خلاقیت است. علوم اجتماعی، راهبردی معرفتی و آموزشی برای تکوین و توسعه خلاقیت و فردیت ماست

فروید کتابی با نام «تمدن و ملامت‌های آن» دارد. او در اواسط کتاب درباره تمدن می‌گوید: زمانی که از تمدن نام می‌برید قله‌های آن کجاست؟ زمانی که از تمدن ایران، یونان، آمریکای لاتین و... صحبت می‌کنیم؛ قله‌های آن حافظ، افلاطون، فردوسی، وبر و فروید هستند. فروید معتقد است که تمدن‌ها به چیزهایی که به درد نمی‌خورند، افتخار می‌کنند. او در ادامه توضیح می‌دهد که آنها به دلیل همین به‌دردنخور بودن، تمدن به‌حساب می‌آیند؛ زیرا انسان در اوقات فراغت خود آن را دنبال می‌کند. به درد نمی‌خورند یعنی خدماتی برای ارائه ندارند. مثلاً حافظ چه خدماتی دارد؟ ساختمان می‌سازد؟ آسایش به وجود می‌آورد؟ پول تولید می‌کند؟ حافظ چه کاری می‌کند؟ در واقع حافظ خدمتی برای عرضه ندارد؛ اما ایرانی‌ها صحبت درباره کشور را با حافظ آغاز می‌کنند. فروید توضیح می‌دهد که تمدن‌ها حاصل همین فراغت‌ها هستند. تمدن‌ها حاصل لحظاتی هستند که افراد به هر دلیلی از نیازهای اولیه خودشان دست کشیده‌اند و حتی بیشتر از آن بابتش رنج کشیده و زندان رفته، تحقیر و یا کشته شده‌اند.

 

رنج بکش تا پخته شوی!

فروید معتقد است که تمدن‌ها به چیزهایی که به درد نمی‌خورند، افتخار می‌کنند. او در ادامه توضیح می‌دهد که آنها به دلیل همین به‌دردنخور بودن، تمدن به‌حساب می‌آیند؛ زیرا انسان در اوقات فراغت خود آن را دنبال می‌کند.

همه ما به حافظ افتخار می‌کنیم و او را انسان بزرگی می‌دانیم؛ اما با یک جستجوی ساده متوجه می‌شویم که او هم مخالفان خودش را داشته و تا پنجاه سال پس از مرگش همواره فردی طرد شده و ناشناس بوده است. خیام، سعدی و دیگران نیز همین‌طور هستند. آنها در ایام حیات خود شکنجه شده، گرسنگی کشیده و به زندان رفته‌اند.

لوئیس کوزر در باب علم جامعه‌شناسی توضیح می‌دهد که آگوست کونت مابین سال‌های ۱۸۳۳ تا ۱۸۴۴ که مشغول نگارش کتاب «دوران‌سازش» - در موضوع فلسفه اثباتی - بود، از شدت فقر حتی پولی برای تهیه غذا نداشت. ویتگنشتاین فیلسوف بزرگ نیمه اول قرن بیستم، یکی از بزرگ‌ترین قله‌های نبوغ بشر است که اگر از حیث نبوغ بخواهیم بررسی کنیم او حتماً بین پنجاه میلیارد انسانی که روی زمین بوده‌اند، ده یا بیست نفر هستند که به چنین نبوغی شهره هستند. پدر ویتگنشتاین بزرگ‌ترین ثروتمند جهان بود؛ اما او حاضر نشد که چیزی از ارث او را بردارد. استاد ملکیان تعریف می‌کردند که ۱۱۴ کیلو طلا که از پدرش به ارث برده بود را به فقرا بخشید و در جواب این سؤال که چرا این کار را کرده؟ گفت من کار خاصی نکردم. مانعی عظیم میان فلسفه بود که آن را برداشتم. او استاد فلسفه بودن را رها کرد و به مدت ۱۷ سال به روستا رفت و معلم شد. در مستند زندگی او که پس از مرگش توسط بی‌بی‌سی ساخته شده بود، وقتی از پیرزنی راجع به معلم روستا سؤال می‌کنند، می‌گوید: بله جوانی دیوانه و خیلی فقیر بود.

فلسفه یا جامعه‌شناسی یا هر رشته دیگری که بخوانی، باید خودت تصمیم بگیری که وظیفه‌ات چیست! خودت باید انتخاب کنی. اگر برایت تعیین تکلیف کنند، فاجعه است. اگر دانشجو یا استادی در علوم اجتماعی و علوم‌انسانی بر اساس تکلیف فعالیتی انجام دهد، نه‌تنها دانشمند نیست؛ بلکه یک خائن و انسان کثیف است که به خدمت ایدئولوژی درآمده است. او خادم ایدئولوژی است؛ تفاوتی هم میان کمونیسم، نازیسم یا هر ایدئولوژی دیگری وجود ندارد.

 

هر ایرانی وابسته به فردوسی است

فلسفه یا جامعه‌شناسی یا هر رشته دیگری که بخوانی، باید خودت تصمیم بگیری که وظیفه‌ات چیست!

علم اجتماعی بر خلاف علم پزشکی که وظیفه‌ای را برایش تعیین کرده‌اند، باید خودش وظیفه‌اش را ابداع کند. این موضوع کار علم اجتماعی را دشوار می‌کند و در نهایت پاداشی بیش از علم پزشکی را به همراه دارد. ازاین‌جهت که اگر ابداع کنی، خودت یک انسان استعلایافته می‌شوی و آنچه فی‌نفسه ارزش می‌شود، خود فرد است نه سرویسی که به آن خدمت می‌کند. نفس انسان به گوهر گران بهایی تبدیل می‌شود که تا پایان تاریخ صیقل می‌خورد و زیباتر می‌شود. روزانه بیشتر از یک کتاب درباره مولانا به زبان‌های مختلف نوشته می‌شود؛ چرا؟ چون فی‌نفسه خود مولانا ارزش دارد یا خود فردوسی ارزشمند است. برای همین است که افراد عاشق خیام هستند. در انگلستان، خیام جایگاه ویژه‌ای دارد. قبری به‌صورت نمادین برای او ساخته‌اند و گل‌های آن همیشه تازه است. آنجا خود خیام موردعلاقه است نه اثری که او خلق کرده است. خیام، جانی از جان‌های جهان است؛ نه آثاری که از او به یادگار مانده است. این از خاصیت‌های بزرگ‌شدن خود شخص است؛ بنابراین وظیفه علم اجتماعی این است که خودمان را ابداع می‌کنیم. درست است که علم جدیدی تعریف می‌کنیم؛ ولی در کنار آن، این خودمان هستیم که تعریف می‌شویم. تاریخ علوم مختلف مانند فلسفه، جامعه‌شناسی، جغرافیا، ادبیات و... را اگر مطالعه کنید، متوجه می‌شوید که خود این افراد برای بشریت سوژه‌ای بزرگ هستند. ممکن است بسیاری از ما شاهنامه را نخوانده باشیم؛ ولی به تعبیر اومبرتواکو در کتاب «از کتاب رهایی نداریم»؛ بعضی از کتاب‌هایی که نخوانده‌ایم بیشتر از کتاب‌هایی که خوانده‌ایم ما را تحت‌تأثیر خود قرار می‌دهند. مثالش برای ایتالیایی‌ها «کمدی الهی دانته» است که کمتر ایتالیایی آن را خوانده است؛ اما هیچ ایتالیایی نیست که زندگی و سرنوشتش تحت‌تأثیر دانته نباشد. همان‌طور که هیچ ایرانی نیست که چه بداند چه نداند، زندگی‌اش تحت‌تأثیر شاهنامه فردوسی نباشد. فردوسی برای ما دیگر به اثرش وابسته نیست، چون کسانی که شاهنامه را نخوانده‌اند به‌اندازه آنهایی که خوانده‌اند به شاهنامه و فردوسی پیوند خورده‌اند.

هر دوره‌ای، یک آدمی را می‌سازد. صادق هدایت، محمود دولت‌آبادی، فروغ فرخزاد و سیمین دانشور تا آخر عمر برای ما بزرگ هستند؛ زیرا هر کدام یک چیز جدید ابداع کردند. سیمین دانشور از طریق ابداع ژانر داستان‌نویسی زنانه، فروغ فرخزاد با ابداع ژانر شعرنویسی، علی اسفندیاری (نیما یوشیج) با سبک شعر نو و دیگران هر کدام خودشان را ابداع کردند و این اولین کاری است که علوم اجتماعی و انسانی می‌کند.

اما کار دوم علوم اجتماعی که به اندازه همان ابداع اهمیت دارد، این است که علمِ ابداع فرهنگ و جامعه نیز هست. البته ممکن است برای خیلی از ما این اصلاً مطرح نباشد. مثلاً برخی می‌گویند ما اصلاً نمی‌خواهیم در جامعه و فرهنگ کاری کرده باشیم. من یک آدم معمولی هستم و می‌خواهم یک زندگی معمولی داشته باشم. ازدواج کنم، بچه و درآمد داشته باشم و در نهایت بمیرم. اشکالی هم ندارد؛ این یک انتخاب است. برای کسانی هم که به این رشته‌ها نیامده‌اند، خوب است که به این موضوع آگاه شده و نیایند. در واقع بدانند که علوم اجتماعی فضای متفاوتی از ذهنیت و زندگی روزمره دارد و باید با آگاهی به سراغش بیایند.

 

جامعه‌سازی و جامعه‌شناسان

علم اجتماعی بر خلاف علم پزشکی که وظیفه‌ای را برایش تعیین کرده‌اند، باید خودش وظیفه‌اش را ابداع کند. این موضوع کار علم اجتماعی را دشوار می‌کند و در نهایت پاداشی بیش از علم پزشکی را به همراه دارد.

اما برای کسانی که در این رشته‌ها - چه از بد حادثه آمده باشند، چه انتخاب کرده باشند - فرق نمی‌کند. خوب است که به این مزیت رشته‌شان توجه کنند. پزشک در ساختن جامعه نقش ندارد. او می‌تواند به سلامت آدم‌ها کمک کند و سرویس بدهد. بنّا در ساختن جامعه نقش ندارد؛ او در ساختن ساختمان‌ها نقش دارد. مکانیک در کارهای فنی نقش دارد؛ کار مهم و ارزشمندی هم هست؛ اما در ساختن جامعه نقش ندارد. اما کسی که به رشته‌های علوم اجتماعی و انسانی می‌آید، جامعه را در کل می‌سازد؛ بنا، مکانیک، پزشک یا هر متخصص دیگری با اجزا سروکار دارد؛ اما فیلسوف، مورخ، شاعر، جامعه‌شناس، محقق علوم سیاسی و.... با فرهنگ و جامعه در کلیت آن کار دارند. این حرف کمی انتزاعی است. سی. رایت میلز در کتاب «بینش جامعه‌شناسی» می‌گوید: کار جامعه‌شناسی یا علم اجتماعی این است که تخیلی تاریخی از کل جامعه ارائه کند و این تخیل تاریخی از کل جامعه چرا باید باشد؟ زیرا محقق اجتماعی کاری انجام می‌دهد که فارغ از اجزاست و با کلیت آن پیوند خورده است.

دیوید گری بر - استاد بلندآوازه جامعه‌شناسی - چند ماه قبل از فوتش کتابی با نام «سپیده‌دمان همه چیز» همراه با دیوید و نگرو به چاپ رساند که تصویر جدیدی از کل تاریخ بشر ارائه می‌کند تا نشان دهد که نابرابری همیشه در تاریخ بوده است. کتاب دیگری نوشته انسان‌شناس آمریکایی «ژوزف هنریچ» با نام «انسان کژگونه» که در سال ۲۰۲۰ منتشر شده و تازه به زبان فارسی ترجمه شده وجود دارد. آن کتاب هم از نو یک تصویر دیگری از تاریخ ارائه می‌کند. البته نام کتاب را مترجمش این‌گونه گذاشته، ترجمه اصلی نام کتاب «عجیب‌ترین مردم دنیا» است. ژوزف هنریچ توضیح می‌دهد که چرا توانسته‌اند دموکراسی، ثروت و سواد همگانی به وجود بیاورند و بقیه کشورها نتوانسته‌اند؟ البته برای این که همین مفهوم را توضیح دهد، تطور گونه بشر را توضیح می‌دهد.

کاری که علوم اجتماعی برای ما می‌کند این است که تصور ما را از تاریخ، جامعه و گونه بشر تغییر می‌دهد. «متیو لیبرمن» به‌عنوان یک عصب‌پژوه و یک روان‌شناس شناختی، در کتاب «مغز اجتماعی» توضیح می‌دهد که چطور مغز انسان (نورون‌های عصبی) ساخته شده که زندگی ما را زندگی اجتماعی کند. او توضیح می‎دهد که مغز آدمی - فیزیولوژی مغز و نورون‌ها - اجتماعی بودن را دارد. ما زمانی که این کتاب را می‌خوانیم، طور دیگری می‌اندیشیم و متوجه می‌شویم که بحث‌های موجود در جامعه‌شناسی، به سیستم آفرینش ما ربط دارند. در دو دهه اخیر به کمک تصویربرداری از مغز محققین متوجه شده‌اند که ناحیه‌های مختلف مغز و ساختار نورون‌ها برای زیست اجتماعی خلق شده است؛ در واقع مغز ما، اجتماعی است.

 

مغز به ما دروغ نمی‌گوید!

«کاترین مالابو» در کتابی به نام «با مغزمان چه باید بکنیم؟» که اخیراً به فارسی ترجمه شده، همین را نشان می‌دهد که چه‎طور مغز انسان، هم شکل‌پذیر است و هم شکل‌دهنده! یعنی تجربه‌های روزمره زندگی، مغز را شکل می‌دهد. مغز ما چیزی نیست که یک بار برای همیشه آفریده شده باشد؛ بستگی دارد ما چه‎کاری انجام دهیم. پلاستیسیته مفهومی است که این روزها در علوم اعصاب اجتماعی تعریف جدیدی از مغز آدمی ارائه می‌کند؛ تعریفی که تاکنون وجود نداشت. از ۱۹۹۰ به بعد کسانی مثل آنتونیو داماسیو - دانشمند بلندآوازه پرتغالی - در کتاب «خطای دکارت و کارهای دیگرش» نشان داد که مغز طوری نیست که اگر در کودکی هر شکلی بود تا آخر عمر همان‌طور باقی بماند. تا چند سال پیش فکر می‌کردیم که کودکی پرونده مغز را می‌بندد؛ ولی امروزه عصب پژوهان می‌گویند که این‌طور نیست. دوران کودکی بسیار مهم است؛ ولی بدین معنا نیست که پرونده ما بسته شود. هر لحظه‎ای از عمرتان و تصمیماتی که می‌گیرید، زندگی شما را می‌سازد.

تا چند سال پیش فکر می‌کردیم که کودکی پرونده مغز را می‌بندد؛ ولی امروزه عصب پژوهان می‌گویند که این‌طور نیست. دوران کودکی بسیار مهم است؛ ولی بدین معنا نیست که پرونده ما بسته شود

این مثال‌ها را برای فهم بهتر این موضوع که چرا علوم‌انسانی و اجتماعی می‎خوانیم زدم. برای اینکه تصور جدیدی از کلیت انسان و تاریخ انسانی به دست بیاوریم. پزشک و مکانیک و مهندس این تصور را نمی‌تواند داشته باشد؛ ولی ما می‌توانیم به تصور جدیدی برسیم. این تصور چه کاری می‌کند؟ این تصور، بنیان زندگی بشر را تغییر می‌دهد. آنتونیو داماسیو که انقلاب علمی را در علوم اعصاب با پژوهش‌هایش آغاز کرده، نشان می‌دهد که مغز همه‌کاره بدن است و توضیح می‌دهد که تصور قدیمی که ما یک قلب و یک مغز داریم، اشتباه است. این که یک عاطفه و یک عقل داریم، اشتباه است. مغز ما عاطفی و اجتماعی است. عواطف و عقل (شناخت) یکی است. کاری که داماسیو می‌کند چیست؟ او می‌خواهد بگوید گزاره «زن‌ها احساسی و مردها عقلانی هستند» غلط است. مغز بشر از این نظر یکسان است. هر نوع شناخت و آگاهی، عاطفی است و هر عاطفه‌ای عقلانی است. کسانی که دنبال تفکیک جنسیتی هستند و کسانی که به اشکال گوناگونی زن و مرد را جدا می‌کنند، کسانی که سرکوب‌ها و ظلم‌ها را بر زنان در طول تاریخ تا اکنون سوار می‌کنند، بر پایه یک تصور غلط این کارها را می‌کنند. علم به ما می‌گوید مغز این‌طور نیست. مغز آگاهی و احساس دارد و این‌ها درهم‌تنیده هستند.

چرا علم اجتماعی می‌خوانیم؟ برای اینکه به شناخت واقع‌بینانه‎ای از وجود انسان برسیم تا دیگر ظلم نکنیم، فریب ندهیم و نابرابری‌ها را به نام دین، ایدئولوژی یا هر نام دیگری توجیه نکنیم. واقعیتی که علم به ما می‌آموزد، همین است. چرا جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و انسانی شناسی می‌خوانیم؟ برای اینکه انسان را بشناسیم.

 

پاداشِ جامعه‌شناسی نسیه است

تمام علوم‌انسانی یک کار می‌کنند: اینکه به ما بگویند انسان چیست و اگر این را ندانیم بر پایه‎اش می‌توانیم هر دروغ و ظلم و نابرابری را استوار کنیم

کتاب «دانش‌های ناروشن» اثر «بروس مازلیش» درباره همین سؤال است که علم انسانی به چه درد می‌خورد؟ مازلیش در این کتاب کل تاریخ علم انسانی را مرور می‌کند و پاسخی جالب و عجیب می‌دهد؛ تمام علوم‌انسانی یک کار می‌کنند: اینکه به ما بگویند انسان چیست و اگر این را ندانیم بر پایه‎اش می‌توانیم هر دروغ و ظلم و نابرابری را استوار کنیم. البته همه شما می‌توانید بگویید این به ما چه ربطی دارد؟ ظلم و تبعیض باشد. جامعه، شناخت درستی از انسان ندارد؟ نداشته باشد. ما در جهل زندگی می‌کنیم؟ بکنیم. اشکالی ندارد؛ می‌توانیم این‌طور فکر کنیم ولی باید یادمان باشد که آدرس را اشتباه آمده‎ایم. نباید رشته علوم اجتماعی و انسانی را انتخاب می‌کردیم. در این صورت خشت اول گر نهد معمار کج اتفاق افتاده و از اساس اشتباه آمده‎ایم. به همین دلیل است که بعضی از ما هیچگاه از دانش خود خرسند نبوده؛ زیرا انتظاری که داشتیم برآورده نمی‌شود. چون چیزی انتظار داشتیم که در این علم نیست. اگر کسی اندکی اهل مطالعه باشد، نمی‌تواند کتاب «سپیده‌دمان همه چیز» را تحسین نکند، می‌تواند نقد کند؛ اما نمی‌تواند بینش و تصور جدیدی که از گونه بشر می‌سازد را تحسین نکند.

نکته‎ای که می‌خواهم بگویم این است ما چرا علوم اجتماعی می‌خوانیم؟ برای اینکه هر کس بتواند خود را از نو ابداع کند و بتواند جامعه و فرهنگ را بازسازی و بازآفرینی کند. البته واقعیتی وجود دارد که تمام افراد مانند وبر، دیوید گری‌بر و کارل ماینهام نمی‌شوند. همه نمی‌توانند حافظ، گوته یا ابوریحان بیرونی شوند. این دلیل بر نابغه بودن آنها نیست؛ بلکه تفاوت در رنجی است که آنها از اندیشیدن کشیده‌اند.

اگر کتابی که دکتر ادیبی درباره سی رایت میلز - جامعه‌شناس عدالت‌خواه - نوشته را مطالعه کنید، خواهید دانست که او در آمریکای مهد دموکراسی به‌خاطر تحمل فشارهای فکری، فقر و فلاکت، مرگ زود هنگامی را تجربه کرده است. رنجی که این افراد تحمل می‌کنند دور از تصور است؛ اما تا دنیا دنیاست امیل دورکیم، امیل دورکیم است. تا دنیا، دنیاست وبر، وبر است و فردوسی، فردوسی است. این افراد جان جهان هستند و ما به آنها تکیه داریم. ما توقع نداریم وبر، کانت یا هگل شویم؛ اما مسیر و جهتمان می‌تواند به آن سو باشد به شرطی که تحمل رنج را داشته باشیم و بدانیم که در دانش هیچگاه هراس جایی نداشته و نخواهد داشت.

 

مولوی در همه جهان اثرگذار است

همه نمی‌توانند حافظ، گوته یا ابوریحان بیرونی شوند. این دلیل بر نابغه بودن آنها نیست؛ بلکه تفاوت در رنجی است که آنها از اندیشیدن کشیده‌اند.

صحبت من در سطح دانش است و ارتباطی با سطوح خدماتی علم ندارد. خدمات دقیقاً برعکس است. هر جا سرویس‌دهی وجود داشته، باید همان جا هزینه را پرداخت کنید. پزشک در مطب هزینه را دریافت می‌کند؛ زیرا تمام پاداشش همانی است که آنجا می‌گیرد. بنا، معمار یا کسی که خدمتی می‌دهد، پاداشش نقد است؛ اما ما پاداشمان نسیه است. کسی می‌تواند این دانش‌ها را بخواند که زندگی نسیه را بفهمد. در داستان زندگی مولوی می‌خوانیم که مولانا و پدرش در عثمانی و قونیه جایگاه والای رهبری دینی را داشتند و فقیه بودند. شمس به او می‌گوید که برای رسیدن به جایگاهی که در سر داری باید تمام این مقام و منصب‌ها را کنار بگذاری. حتی از آبرویی که در این مسیر به دست آورده‌ای هم باید بگذری. پس او را به میکده بزرگ شهر می‌فرستد تا کوزه‌ای شراب تهیه کند. در آن زمان تعداد ۴۰۰۰ شاگرد در مجلس درس مولوی شرکت می‌کرد که با پیچیدن آوازه خریدن شراب وی از میکده شهر، دیگر کسی به کلاس درس او نیامد. او بدنام شد و حتی مورد سوءقصد قرار گرفت. این فقط مولوی نیست؛ بلکه تمام اندیشمندان واقعی نیز این‌گونه بودند. این روایات تاریخی برای آگاهی ذهن نسبت به این واقعیت است که علم انسانی و اجتماعی برای ساختن فرهنگ است.

امروزه مولوی فرهنگ می‌سازد. در سال ۲۰۰۲ فیلمی درباره زندگی مولوی در آمریکا ساخته شد. کارگردان در مصاحبه با نیویورک‌تایمز گفت: در زمان ساخت فیلم تصور نمی‌کردم که فیلمم بیننده‌ای داشته باشد؛ اما هنگام اکران به سینما که رفتم متوجه شدم برای دیدن فیلم زندگی مولانا، نزدیک به سه یا چهار کیلومتر صف تشکیل شده است. این یعنی زندگی و رفتار مولوی به‌عنوان یک کاراکتر تأثیرگذار اجتماعی، نقطه جذابی برای مردم دارد.

 

/ انتهای بخش اول / ادامه دارد... 

ارسال نظر
captcha

جنگ پنهان هویتی در درون اسرائیل

چرا قوانین داخل خانه تغییر نمی‌کند؟

قتل و ترور، یقه سیاستمدار غربی را گرفته است!

راست افراطی با اروپا و آمریکا چه می‌کند؟

سواری‌گرفتن مخاطب از سلبریتی!

نابودی هژمونی لیبرال غربی در دانشگاه‌های آمریکا

عرفی شدن، نخستین گام جنسیت‌زدگی

در برابر عادی‌سازی شرارت و بی‌عدالتی اسرائیل مقاومت کنید

عصر کاهش جمعیت؛ چالش‌ها و راهکارها

دانشگاه‌های آمریکا، بازوهای دولت پلیسی

علم؛ قدرتی که آمریکا دارد از دستش می‌دهد!

مسئله نافهمیِ تحلیل‌های اجتماعی: کجا ایستاده‌ایم و چگونه برویم؟!

چگونه با اطلاعات نادرست مقابله کنیم؟

مدیریت مُد در بن‌بست؛ نمی‌توانیم یا نمی‌خواهیم؟

چه چیزی باعث خشونت سیاسی در آمریکا می‌شود؟

جنگ غزه مرا در هم شکست

«هاروارد» بی‌طرف نیست!

چرا ترامپ به سمت رمزارزها متمایل شد؟

قصه‌هایی از بیم و امید زنان فراری از مصائب اعتیاد!

جهان در کنار عدالت می‌ایستد یا قانون جنگلی که آمریکا از آن حمایت می‌کند؟

پرونده ها