گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ دکتر نعمتالله فاضلی - انسانشناس، نویسنده و استاد پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی است. فاضلی مدرک تحصیل خود در مقطع دکتری در رشته انسانشناسی اجتماعی را از مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن در سال ۱۳۸۳ اخذ کرد. ایشان آثار متعددی در حوزه انسانشناسی، مطالعات فرهنگی، مطالعات شهری و فرهنگ ایران معاصر تألیف و ترجمه کرده و عمده فعالیتهای پژوهشی خود را نیز در زمینه انسانشناسی ترتیب داده است. در بخش نخست این گفتار «چرایی توجه به علوم انسانی و الزامات خوانش علوم اجتماعی» مورد بحث قرار گرفت. دکتر فاضلی در این گفتار از تفاوت علوم اجتماعی با سایر دانشها میگوید. همچنین الزامات خوانش علوم اجتماعی در جامعه ایرانی، اقتضائات زندگی بر مدار مطالعه جامعهشناسی و جایگاه این علوم نزد عامه مردم از دیگر مباحثی است که در این گفتار مورد بررسی و مداقه ایشان قرار گرفته است.
علوم اجتماعی و جاودانگی
کار علوم اجتماعی، دوری از فراموشی است. کار علوم اجتماعی جاودانه کردن است
فرانس دوآل - زیستشناس و عصبشناس شهیر - کتابی به نام «دوران همدلی» دارد که در آن تعریف جدیدی از هویت بشر ارائه میکند. بشر و هر موجود دیگری بر همدلی و دوستی زندگیاش را استوار میکند. وقتی آن کتاب و تحقیقات گستردهای که انجام داده را میخوانید، نگاهتان به جهان تغییر میکند. حالا ممکن است کسی بگوید من نمیخواهم جهان را متفاوت ببینم. خب اشکالی ندارد. این فرد راه دیگری را باید طی کند. علم انسانی و اجتماعی شامل همه علوم است. کاری که میکند این است که ما را از نو ابداع میکند. هرکسی فردیت خودش را تعریف میکند و این کار کوچکی نیست. کار علوم اجتماعی، دوری از فراموشی است. کار علوم اجتماعی جاودانه کردن است؛ نه فقط بعد از حیاتشان بلکه در زمان حیات و بعد از مرگشان ما متوجه جاودانه بودنشان میشویم. این افراد در زمان حیاتشان خودشان جاودانه بودند و ما نمیدانستیم. کسی که میاندیشد و مینویسد یعنی خودش جاودانگی را تجربه کرده و برای همین حاضر است رنج را تحمل کند.
اندیشه همان عشق است
عشق تجربه تلخی است؛ اما هیچ عاشقی با تمام رنجهایی که کشیده، حاضر نیست بگوید من اشتباه کردم. اندیشیدن، نام دیگر عشق است. در علوم اجتماعی ما میاندیشیم، میآفرینیم، میخروشیم و تعریف میشویم. این کاربست علوم اجتماعی و انسانی در ابعاد مختلف است. مشهورترین مثال ما ابن خلدون است. کتاب مقدمه و کتاب تاریخ العرب و العجم که ۱۶ یا ۱۷ جلد است تا ۵۰۰ سال بعد از حیاتش شناخته شده نبود. در اوایل قرن ۲۰ بود که مورخان و جامعهشناسان به عظمت کتاب «مقدمه» ابن خلدون در کشورهای عربی و ایران پی بردند. این شخص بنیانگذار علم عمران یا جامعهشناسی است. او خودش میدانست دارد چهکار میکند. روزی خواهد رسید که همگان ارزش هر علمی را متوجه شوند. هیچ کار ارزشمندی در تاریخ بیارزش نخواهد ماند و هیچ کار بیارزشی هم مگر در ایدئولوژی علمش کنند، برای همیشه نخواهد ماند. روزی تشت رسوایی آن عمل از بام خواهد افتاد.
کتاب «تاریخ اجتماعی معرفت» نوشته «پیتر برک» در این زمینه فوقالعاده است. او در قرون شانزدهم و هفدهم از نویسندگانی صحبت میکند که به همین دلایل ایدئولوژیک کاری از پیش نبردند. برک بهسادگی بیان میکند که حکومتها بلدند آدمهایی که پشیزی ارزش ندارد را عَلَم کنند و کتابهایی که هیچ ارزشی ندارند را بهعنوان کتابهای ارزشمند معرفی کنند. اگر هر کسی علم انسانی را دنبال کند، خودش و فرهنگ را میآفریند و جاودانگی را در زمان حیات خودش تجربه میکند و بعد از حیاتش دیگران او را جاودانه میکنند. برای همین است که آدمی که با اصالت میاندیشد تا پای جانش میایستد و کشتهشدن هم برایش مهم نیست. چون شیرینی حقیقت به جانش مینشیند. ابداع خودش و ابداع جاودانگیاش را میفهمد و میداند دنیا نیز این را خواهد فهمید.
عشق تجربه تلخی است؛ اما هیچ عاشقی با تمام رنجهایی که کشیده، حاضر نیست بگوید من اشتباه کردم. اندیشیدن، نام دیگر عشق است.
برگردیم به این سؤال که ما چرا علوم اجتماعی میخوانیم؟ اول برای اینکه خودمان را بیافرینیم و دوم برای اینکه جامعه و فرهنگ را بازآفرینی میکنیم و هر دو به یک اندازه مهم هستند. چرا ما باید خودمان را از نو تعریف کنیم؟ چون انسان تنها گونه جانداری است که از زمانی که به دنیا میآید، برای خودش مسئله میشود. البته همه برای خودشان مسئله نمیشوند؛ ولی آنهایی که هشیار میشوند، برای خودشان مسئله میشوند. آنها میگویند من یکبار به دنیا میآیم و باید بدانم که انسان یعنی چه؟ اگر این پرسش برای هر آدمی ایجاد شود، افق بزرگی برایش ایجاد میشود که شر چیست؟ هر کسی باید از نو این را برای خودش پاسخ دهد.
من قائل به مسئولیت اجتماعی عالم هستم. اولین مسئولیت این است که هر کس باید خودش را ابداع کند و دوم اینکه بتواند فرهنگ را بازآفرینی کند. چرا و چگونهاش بماند. کسی که خودش را در اختیار ایدئولوژی و بازار قرار میدهد، این دو راه را به ما نشان میدهد که یا در خدمت بازار باش و چیزی یاد بگیر و در قبال آن پولی دریافت کن و یا در خدمت ایدئولوژی باش. تفاوتی هم میان فاشیسم، نازیسم، سوسیالیسم یا هر نام دیگری نیست. اما من میگویم علم اجتماعی و انسانی اول برای اینکه خودت را بیافرینی و دوم برای اینکه فرهنگ را بیافرینی، قابل احترام و آموزش است. این کارِ شجاعانه و مسئولانهای است. علم انسانی و اجتماعی ما را مسئول و پرسشگر میکند و ما را در موقعیت جدیدی قرار میدهد که شهامت میخواهد.
علومانسانی مجالِ ریا نیست!
علم انسانی و اجتماعی ما را مسئول و پرسشگر میکند و ما را در موقعیت جدیدی قرار میدهد که شهامت میخواهد.
کتاب «شهامت تدریس» نوشته «پارکر جی پالمر» میگوید چرا تدریس شهامت میخواهد و پاسخ میدهد کسی میتواند مدرس و معلم خوبی باشد که در حین تدریس خودش را بیافریند و دانشجو این را ببیند، از شوق معلمش به شوق بیاید و از معلمش یکتایی و تک بودن را به جای تکرار و کلیشه دریافت کند. ابراز وجود خود در کشورهایی مانند کشور ما شهامت میخواهد. در کتاب «انسان کژ گونه» فصلی درباره اینکه چرا ما ریاکار میشویم وجود دارد. «هنریچ» در آنجا میگوید جایی که نمیتوانیم ریا کنیم، علومانسانی است. ما میتوانیم در بیرون از این علم ریا کنیم؛ ولی در یادگیری و یاددادن آن نمیتوانیم ریا کنیم؛ زیرا اگر ریا کنی، یاد نمیگیری. بخشی از اینکه چرا نمیتوانیم با این علوم ارتباط برقرار کنیم این است که نمیتوانیم در آن ریا کنیم و دروغ بگوییم. اگر میخواهی این متن و این گفتگو به جانت بنشیند، باید خیلی بیریا باشی. لحظاتی مانند مراقبه و نیایش است و برای همین است که با کار خدماتی متفاوت است. شما میتوانید یک کار تکنیکی را ریاکارانه یاد بگیرید؛ چون مهارت است؛ ولی علومانسانی - اجتماعی قابلیت است. یعنی چیزی است که به ظرفیتهای وجودی ما ربط دارد. تکنیک نیست. برای همین، کسانی که کارگاههای مقالهنویسی و چیزهای دیگر میروند، هیچچیز یاد نمیگیرند. چرا کسی در کلاسهای روش تحقیق، محقق نمیشود؟ هیچ کس از کلاسهای مقالهنویسی، مقالهنویس و نویسنده نمیشود. اگر کسی نویسنده باشد، کلاسهای مقالهنویسی کمکش میکند. دلیلش این است که علومانسانی - اجتماعی قابلیت است. جامعه ما جامعهای است که نیاز دارد این علم را بفهمد. ما علوم اجتماعی میخوانیم که بفهمیم باورهای بد چه هستند و بتوانیم در میان ۸ میلیارد نفری که در زمین زندگی میکنند، متفاوت باشیم. بهخاطر اینکه از جنس تکثیرشدهها نباشیم. البته حرفهای من خیلی قابلنقد است؛ چون ایدئولوژی و بازار میگویند چیزی باید باشد که به درد ما بخورد. یکی میخواهد قدرت را به دست بگیرد و دیگری هم میخواهد کالا درست کند. یکی میخواهد تحت سلطه باشید و یکی میخواهد سرمایه و انباشت پول باشید؛ اما کسی نمیخواهد شما در خدمت خودتان و جامعه باشید. این، کار را برای کسی که علوم اجتماعی میخواند سخت میکند.
آیا در ایران کسی نگرانِ علوم اجتماعی است؟
نکته مهم دیگری که در این راستا باید به آن اشاره کنم، این است که ما نباید علم اجتماعی را به جامعهشناسی تقلیل دهیم. چرا علوم اجتماعی به تعبیر برخی نتوانسته خودش و جامعه را ابداع کند؟ واقعاً علومانسانی و اجتماعی در ایران بود و نبودش یکسان بوده؟ لطفاً به این پیشفرض بیشتر فکر کنید. اگر بخواهم صادقانه بگویم، این حرف صددرصد غلط است. این حرف هم از حرفهای ایدئولوژیکی است که به ما زدهاند. برای سرکوب و کنترل علوم اجتماعی بهترین حرف این بود که بگوییم این علوم به درد نمیخورد یا غربی و بیگانه است! یا بومی نیست و ضد ماست. البته حالت خنثی ترش این است که میگویند به کار ما نمیآید. حالت دیگرش هم این است که بگویند ابزاری نیست و این حرف از بس تکرار شده، فکر میکنیم درست است؛ در حالی که از بنیان غلط است. اگر پزشکی و مهندسی نبود، آنقدر آسیب نمیدیدیم که اگر علومانسانی - اجتماعی نبود.
برای سرکوب و کنترل علوم اجتماعی بهترین حرف این بود که بگوییم این علوم به درد نمیخورد یا غربی و بیگانه است! یا بومی نیست و ضد ماست.
ما امروز با زبانی حرف میزنیم، مجموعهای از مفاهیم مانند علم، جامعه، فرهنگ و علم اجتماعی را استفاده میکنیم و با زبانی هم میاندیشیم. زبانی که با آن میاندیشیم از کجا آمده؟ فکر میکنید ۵۰، ۱۰۰، ۲۰۰ یا ۳۰۰ سال پیش این اتفاق میافتاد که مردم دور هم جمع شوند و از مفاهیم مختلف مثل جامعه، اقتصاد، مردم و... صحبت کنند؟ چنین اتفاقی هرگز نیفتاده است. برای همین است که یاد میگیریم از مفاهیم جدید صحبت کنیم. این مفاهیم را علومانسانی - اجتماعی آورده است. ما از شهرنشینی و مفاهیمی مثل برابری اجتماعی و عدالت اجتماعی و اشکال گوناگون مفهوم فردیت صحبت میکنیم. این مفاهیم از کجا آمده است؟ از بروکراسی، سازمان، نظم اجتماعی یا قانون؛ ما ۲۰۰ سال پیش مفهوم قانون را نداشتیم. نقشی که مفهوم قانون در جامعه ما ایفا کرد، از الکتریسیته بیشتر است. اما به دلیل آنکه الکتریسیته نور دارد، همه آن را میبینیم. میدانیم ادیسون یا تسلا لامپ را درست کردند؛ ولی نمیدانیم مفهوم قانون از کجا آمده است؛ درحالیکه مانند الکتریسیته از آن استفاده میکنیم. درباره مفهوم شهر صحبت میکنیم، ولی نمیدانیم مفهوم شهر از کجا آمده است. چه شد که در زندگی عمومی ما به کار رفت؟ از شهرداری و مدیریت شهری صحبت میکنیم درحالیکه نمیدانیم از کجا آمده است. اگر علوم اجتماعی نبود، این مفاهیم نبود. اگر این مفاهیم نبود با الکتریسیته هم نمیتوانستیم کاری کنیم. چون ما انسانها مثل حشرات نیستیم که فقط وقتی نور به ما برسد، زنده بمانیم. این نور زمانی معنی میدهد که در کتابفروشی باشیم و یک زبان و مفهوم مشترک داشته باشیم. این زبان اجتماعی مدرن را علومانسانی و اجتماعی اختراع کرده است.
در ایران هم ما این مفاهیم را به کار میگیریم. درست است که ما شاید هنوز به ایدهآلهایمان نرسیده باشیم، اما این حرف، یک نیمه غلط هم دارد که آمدن این مفهوم و ایجادکردن مطالبهاش را انکار میکند. کتاب «انسان پیروزمند» یوهان نوربرگ را مطالعه کنید تا متوجه شوید تصوری که از جهان برای ما ساختهاند، غلط است. یکی از کارهایی که ایدئولوژی میکند این است؛ تصور کلی دنیای مدرن را تباه میکند. نمیخواهم بگویم جهان ایدهآل است؛ اما بهتر از هر لحظهای از گذشته تاریخ خودش است. پس تصور اینکه علوم اجتماعی برای ما کاری نکرده و ما هیچ هستیم از بنیان غلط است.
آیا واقعاً علوم اجتماعی هیچ کاری نکرده است؟
علوم اجتماعی، فرهنگ جدید جامعه مدرن است و حالا شما مفهومی به نام دانشجو دارید. مفهومی که در تاریخ وجود نداشت و به جای آن فقط حوزه علمیه وجود داشت.
شاید برخی این سؤال را مطرح کنند که اگر علوم اجتماعی تأثیرگذار بوده چرا در حال بازگشت به عقب هستیم؟ این هم یک تصور غلط است و از بس تکرار شده فکر میکنیم درست است. کتاب «زندگی خانگی و فرهنگ مصرف» از خانم پاملا کریمی را مطالعه کنید. خانم کریمی در این کتاب توضیح میدهد همین صندلی که شما بهراحتی روی آن نشستهاید تا ۱۰۰ سال پیش ایرانیها روی آن نمینشستند؛ زیرا معتقد بودند غربی است؛ ولی شما روی آن نشستهاید و اصلاً به این موضوع فکر نمیکنید.
در سال ۱۳۱۸ اعلان شد که خزینه برای سلامتی مضر است، زیرا مخزن میکروب وبا است و حتی منجر به کوری میشود. مردم از همان سال تا سال ۱۳۴۸ یعنی سی سال اعتراض میکردند که ما خزینه میخواهیم. در جامعهای که باسوادی بانوان را نادرست میدانستند، چه چیز باعث شد تا امروزه تعداد دانشجویان زن بیشتر از مردان باشد؟ شما دیگر راجع به دوش حمام، نشستن روی صندلی، یک جا بودن زن و مرد باهم، تحصیل زنان و... بحث و گفتگو و فکر نمیکنید. چرا اینطور شد؟ چون علوم اجتماعی، فرهنگ جدید جامعه مدرن است و حالا شما مفهومی به نام دانشجو دارید. مفهومی که در تاریخ وجود نداشت و به جای آن فقط حوزه علمیه وجود داشت.
علوم اجتماعی باب گفتگو در جامعه را باز کرده است. پیش از گشایش این باب، ما گفتگویی نداشتیم. ایدئولوژی در کشور ما سالیان است که میگوید نظریهپرداز کیست؟ این یک حرف غلط است که همهجا پخش میکنند. علوم اجتماعی، فرهنگ گفتگو ایجاد میکند. من کتابی به نام «علوم اجتماعی انسانی در ایران» نوشتم و در آن کارکردهای علوم اجتماعی را گفتم. علوم اجتماعی گفتگو ایجاد میکند. شما گفتگو در جامعة ما را از دوره قاجار میبینید. پشت آن چه کسانی هستند؟ متخصصان علومانسانی.
آزادی، مدرسه و دیگر دستاوردهای علومانسانی
اگر متخصصان علومانسانی نبودند، ما در توحش و بربریت دوران قاجار و پیش از آن باقی میماندیم.
اگر متخصصان علومانسانی نبودند، ما در توحش و بربریت دوران قاجار و پیش از آن باقی میماندیم. همان توحشی که میگفت زن حق ندارد به مدرسه برود. همان توحشی که میگفت شما حق ندارید ادعای بشر بودن بکنید؛ چون شما زن هستید. ولی حالا راحت در دانشگاه یک شهر مرزی درس میخوانید. این را علومانسانی و علوم اجتماعی فراهم کرده است. چون گفتگو ایجاد کرده و اگر این گفتگو نبود ما در همان توحش پیشامعاصر زندگی میکردیم. الکتریسیته و پزشکی هم به دادمان نمیرسید؛ چون پزشکی و الکتریسیته، معماری به نام علومانسانی میخواهد. نقشه جامعه را علم انسانی و اجتماعی میکشد. چون زبان را علم انسانی و اجتماعی ایجاد میکند. چرا گفتم آن حرف «نظریهپرداز ما کیست» یاوه است؟ زیرا علم اجتماعی مانند فیزیک نیست. مثلاً در فیزیک میگوییم آلبرت انیشتین یک نظریهپرداز است، درباره طبیعت قانونی کشف کرده که به نام او ثبت شده یا در حوزه علوم پزشکی کسی میکروب را کشف و به نام خودش ثبت کرد. اما در علوم اجتماعی ما معتقدیم مفاهیم و دیدگاههایی که بتواند در یک موقعیت گفتگو ایجاد کنند؛ کار خودشان را کردهاند. مهم هم نیست دو دهه بعد کسی بگوید اینها درست یا غلط است. فکر میکنید اندیشههای مارکس یا وبر کم نقد شدهاند؛ اساساً ارزش آنها همین بوده که در دوره خودشان گفتگو ایجاد کردند و بهراحتی در دورههای بعد از خودشان نقد شدهاند.
علومانسانی، علومی صامت
پیشفرض شما این است که جامعه ایران پیشرفتی نکرده، درحالیکه این حرف غلطی است. نه این که بگوییم چیزی که هستیم خوب است نه اینکه بگوییم ما با کجا و کجا و کجا برابریم. جامعه را باید در بستر تاریخی خودش مطالعه کرد. اگر جامعه را در بستر تاریخی خودش مطالعه کنیم، متوجه میشویم که الان چون رشد یافتیم به نابرابری حساس شدهایم. ۱۰۰ سال هم پیش نابرابری بود و ما حساس نبودیم.
تاریخ اجتماعی میگوید که ما همیشه تن به سلطه داده و هیچگاه از خود اقتدار نداشتیم و چهبسا با استبدادگر همکاری هم داشتیم. این هم از همان غلطهای رایج است. در کتاب «جامعهشناسی خودمانی»، آقای نراقی به این موضوع اشاره میکند که این حرف غلط، ریشههای تاریخی دارد. امروزه محققهای خوب جامعهشناسی مثل آرش حیدری و دیگران، پژوهشهایی کرده و نشان دادهاند این حرف از ریشه غلط است که ما همیشه استبدادی بودیم و همیشه تن به سلطه دادیم. اصلاً چنین چیزی نیست. البته این حرف، طنین عامهپسند خوبی دارد. کجا نشان داده شده که ما همیشه به سلطه تن دادیم؟ کجا گفته شده که تاریخ ما همیشه تاریخ سلطه بوده است؟ اصلاً تعریف سلطه چیست؟ همین الان مردم کجا به سلطه تن میدهند؟ این یک حرف بیهوده است. البته همیشه بیهوده بوده و الان بیشتر بیهوده است.
امروزه جامعه پیشرفت کرده و علم اجتماعی کارهای وسیعی انجام داده است. این کارها قانعکننده نبودهاند و ما هیچوقت نباید قانع شویم و همیشه باید تلاش کنیم، بهتر شویم و نگاه انتقادی داشته باشیم. حرفهایی که من میزنم برای ستایش خودمان یا سیاهنمایی دیگران نیست. من فقط میخواهم یک واقعیت را بگویم: این که علم اجتماعی با تمام محدودیتها و ناکامیهایش، کامیابیهای وسیعی نیز داشته است.
مرز بین قدرت و سلطه
جان تامسون در «کتاب ایدئولوژی و فرهنگ مدرن» میگوید: ایدئولوژی به معنای بهکارگیری صور نمادین است. صور نمادین مثل علم، هنر، دین و فلسفه در خدمت تولید، توسعه و تداوم سلطه است. علم هیچگاه تحت اختیار سلطه نیست. علم همیشه در اختیار قدرت و مولد آن است. علم انسانی هم هست؛ چون انسانها برای زندگی خودشان نیاز به نیرو دارند. یکی از نمادهای قدرت میتواند سلطه باشد؛ اما تمام اشکال آن نیست. با دنبالکردن بحثهای فوکو متوجه میشویم که قدرت از چه جایی تبدیل به سلطه میشود. من وقتی میگویم ایدئولوژی، آن شکل و ساحتی را میگویم که سلطه به وجود میآورد؛ ولی در جایی که سلطه نیست، تولید قدرت میکند؛ یک قدرت مویرگی که همه از آن برخوردار میشوند، انسانی است و در آن برابری، آزادی و رهایی وجود دارد.
من درباره تمام شاخههای علومانسانی صحبت میکنم که شامل ادبیات، فلسفه، جامعهشناسی، علوم سیاسی، مطالعات فرهنگی و... هم میشود. در عین حال نمیخواستم سهم دیگران را انکار کنم. عوامل تکنولوژیک هم نقش بسیار زیادی داشتند. اما چون بحث درباره علومانسانی و اجتماعی بود، من این عرصه را برجسته کردم. تکنولوژی هم عاملیت زیادی دارد اما عاملیت تکنولوژی پر صدا است. زمانی که تلگراف، رادیو و تلویزیون آمد، همه فکر میکردند جهان عوض شده است. تکنولوژی - مانند موبایل - چون ملموس است، صدا دارد؛ اما ما قدرت مفاهیم را نمیدانیم؛ درحالیکه آنها ماندگارترند.
تکنولوژی پر سروصدا است
واقعیتهای اجتماعی مکانیکی نیستند. باید آنقدر لایههای جامعه را تجزیهوتحلیل کنیم تا بفهمیم مکانیزم، چگونه عمل میکند
رینهارت کوزلک - مورخ مشهور آلمانی که مبدع تاریخ مفهومی است - به ما نکته عجیبی نشان داد. مفهوم بحران، دموکراسی، دولت و ملت به اندازه یک تکنولوژی جدید، جامعه را به سمت آینده سوق داد؛ لذا کاری که این مفاهیم میکنند، مانند موبایل نیست که ما دست بگیریم. ما با چشم غیرمسلح، نقش تکنولوژیک مفاهیم را متوجه نمیشویم که چطور مفاهیم باعث حرکت ما میشوند.
اینکه جامعه الان دچار مشکلاتی است، درست؛ ولی در همین دوره معاصر بعد از صفویه بیش از هر زمان دیگری ما در برابر استبداد مقاومت کردیم. هر چقدر جلوتر آمدیم، مقاومت در برابر استبداد بیشتر شد و نقش مردم پررنگتر و سازنده هم بود. اگر استبداد قویتر شده بود، ما نمیتوانستیم جمع شویم و بحث کنیم. اگر قویتر شده بود، من نمیتوانستم یک کانال داشته باشم و در آنجا بیست و چهار ساعت سخنرانی کنم.
ما باید بهعنوان دانشمند در جامعهشناسی به جایی برسیم که پیچیدگی وضعیت را متوجه شویم. این یک فهم عوامانه است که یا بپذیر استبداد هست یا نیست. نمیتوانی بگویی هم هست و هم نیست؛ در حالی که واقعیتهای اجتماعی مکانیکی نیستند. باید آنقدر لایههای جامعه را تجزیهوتحلیل کنیم تا بفهمیم مکانیزم، چگونه عمل میکند. فقط باید یاد بگیریم که حداقل کاری که علوم اجتماعی کرده این است که مفاهیم را در ایران زیاد کرده است.
/ انتهای پیام /