گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ صنعت مد در ایران با ظرفیتها و چالشهای متعددی روبهرو است که فهم نادرست آن میتواند مسیر سیاستگذاری در این حوزه را به بیراهه بکشاند. مد بهعنوان یک پدیده اجتماعی - نه صرفاً جلوهای از ذوق فردی - بلکه بازتابی از مناسبات قدرت، هویت اجتماعی و نظام اقتصادی ماست. پدیدههایی چون مد، به طور ناگزیر در تقاطع نیروهای اقتصادی، اجتماعی و گفتمانی قرار دارند. در این میان، مد میتواند به سه کارکرد عمده اشاره داشته باشد: اعطای جایگاه اجتماعی به افراد، امکان تمایز فردی در جامعه و ایجاد همبستگی گروهی. اما آنچه این پدیده را پیچیدهتر میکند، پیوند آن با نظام سرمایهداری است؛ جایی که مد، از انتخاب آزادانه فراتر رفته و به ابزار بازتولید ارزشهای اقتصادی و فرهنگی تبدیل میشود. درک عمیقتر از مسئله مدگرایی ایرانیان و نحوه مواجهه سیاستگذاران با آن، مستلزم تحلیل دقیق مفاهیم فرهنگی و اجتماعی است. ما در گفتوگو با دکتر سید مهدی ناظمی قرهباغ - دکترای فلسفه محض و پژوهشگر فلسفه هنر و سینما - به بررسی این موضوع پرداختیم. ایشان در بخش نخست این گفتوگو؛ تأکید کردند که سیاستگذاری آگاهانه و شناخت عمیق از مسائل اجتماعی، نهتنها در حوزه مد، بلکه در بسیاری از مسائل دیگر نیز میتواند تحولات اساسی ایجاد کند. از منظر ناظمی، مدگرایی در ایران بازتابی از شرایط خاص فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی است که نیازمند رویکردهای مدیریتی متفکرانه است. در بخش دوم این گفتوگو، ما بر چالشهای مدیریتی در فهم این مسئله اجتماعی و ارائه راهحلهای مناسب تمرکز کردهایم. متن کامل این مصاحبه در ادامه تقدیم میشود.
توسعه ابلهانه!
در بخش نخست، شما این را مطرح شد که وقتی دستگاه تبلیغاتی میتواند چند جفت کفش با کاربریهای خاص یا ماشین لباسشویی با کارکرد متفاوت و... به مخاطب بفروشد، به این معنی است که دستگاه تبلیغاتی در عرصه مد توان مدیریت را دارد و اتفاقاً موفق هم بوده است؛ اما شما نظر متفاوتی دارید. به نظر شما این بازار خودش حکمرانی میکند یا حاکمیت برایش تصمیمگیری میکند؟
یکی از دلایل اینکه شبکههایی مانند من و تو و اینترنشنال و... ایجاد شد، همین است که ببینند چهقدر در این عرصه مؤثر هستند.
ناظمی: صداوسیمای ما در این خصوص تصمیم نمیگیرد. جایی که سیاستهای غیرحاکمیتی وجود دارد، صداوسیما تصمیمگیر نیست. اینجا همان عرصه انباشت بیعرضگی در دهه ۷۰ است. مجموعه مدیران کشور تغییر میکنند و ما دچار یک نوع تعارض ایدئولوژیک میشویم و گفته میشود که باید توسعه پیدا کنیم. توسعه امر خیلی خوبی است و هر کس انجام داده به همه آرزوهای خود رسیده و از آنجایی که در احادیث ما به کار و تلاش تأکید شده است، امر مقدسی نیز هست! به همین شدت سطحی و ابلهانه، کشور دارد با روند توسعه همسو میشود. در واقع هیچ ایده سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تولید نمیشود؛ بلکه بر ایدههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی همسو با بازارهای جهانی صحه گذاشته میشود و شما در مقام انفعال قرار میگیرید و در را باز میکنید تا این بازار وارد کشور شود. صداوسیما یکی از آنهاست. در بسیاری از موارد، کل کشور بسیج میشود. بهعنوان نمونه، موفقترین سیاست اجرا شده در کشور، سیاستهای کاهش جمعیت بوده که از دهه ۷۰ شروع میشود و کشور را با سریعترین شیب ممکن در تاریخ بشریت، دچار بحران جمعیتی میکند. این اتفاق چگونه رخ میدهد؟
قاعدتاً همین مسئله کاهش جمعیت، نفع بیرونی دارد و به همین دلیل در اجرا موفق بوده است.
ناظمی: بله قطعاً. هیچ کدام از اتفاقاتی از این دست، بدون وجود شبکه خارجی ممکن نیست رخ بدهد. الان منظور از بازار، بازارهای سنتی نیست؛ بلکه منظور من، بازوی اصلی نظام سرمایهداری است که آن هم برای خود کاملاً سیاست دارد؛ همانطور که در اتاق بازرگانی و بخشهای مختلف نهادهای اقتصادی، مدیران اقتصادی کشور و جهتگیریهای سیاسی آنها مشخص است. ۹۹ درصد این مدیران، هیچوقت به شخصیتهای اصولگرا در انتخابات رأی نمیدهند و کاملاً برایشان روشن است که نباید به آنها رأی بدهند؛ مگر اصولگرایی که اصلاحطلب است.
مهندسی اجتماعی، نشدنی نیست
سیاستهای کاهش جمعیت چگونه در کشور اجرا میشود؟ وزارت بهداشت پیشران آن است و شبکه بهداشت تا دورافتادهترین روستاها با عنوان نماینده حاکمیت عمل میکند و حرفش، حرف حاکمیت است. حال این حرف را چه کسی در دهانش میگذارد؟ وقتی کشور بعد از جنگ، برای سرمایهگذاری و ساختوساز، نیاز به وام دارد، وامها به این شرط داده میشود که شما سیاستهای جمعیتیتان را واگذار کنید. بر آن اساس، در وزارت بهداشت و چند سال بعد در وزارت علوم، مرکز تحقیقات جمعیت توسط نهادهای بینالمللی تأسیس میشود که مستقیماً کارشناسان نهادهای بینالمللی آن را اداره میکنند. آنها یک اتاق رصد در کشورمان داشتند و از وضعیت موجود گزارش میدادند و در ادامه نیز صداوسیما و... همسو با این سیاست، فعال میشوند. اما زمانی که شما متوجه میشوید کشور دچار بحران جمعیت شده است و میخواهید عکس این اقدامات را انجام دهید، امکاناتی ندارید؛ چون نخبگان شما جذب آن طرف شدهاند و همینطور شبکه بهداشت و افراد رسانهای، آن طرفی هستند. البته به این معنا نیست که حل این مسئله، نشدنی است. من تأکید میکنم که این کارها با هیچ منطقی، نشدنی به نظر نمیرسد. حداقل در برخی موارد دیدهام که از آن ۱۰۰ درصد، ۱۰ درصد اجرا شده است. پس چیز شگفتآوری نیست.
بازوی غرب برای تضعیف ایران تا حد قابلتوجهی، خود ایرانیهاست. خیلی از آنها ایرانیانِ ساکن خارج از کشور هستند و برای دشمنان، برجستهسازی و اولویتبندی میکنند و همکاریهایی هم با داخل کشور دارند و نظام اولویتهایشان را بالا و پایین میکنند. اصلاً یکی از دلایل اینکه شبکههایی مانند من و تو و اینترنشنال و... ایجاد شد، همین است که ببینند چهقدر در این عرصه مؤثر هستند.
البته اینها به هیچ دلیل و تحت هر عنوانی، باهوشتر، باسوادتر و وطنپرستتر از ما نیستند و هیچ اهرم خاصی ندارند، جز اینکه شکاف خاصی که ما نمیتوانیم آن را پوشش بدهیم و وضعیت آن خیلی حاد است را آنها بهتر میتوانند پوشش دهند. ضمن اینکه در عموم جامعه، هیچ اهرمی بیشتر از ما ندارند و فقط دارای ساختار مدیریت روشن بر فعالیتهایشان هستند. وقتی تصمیم گرفته میشود که مثلاً سگ تبدیل به یک عنصر مهم در کشور شود، از سالها قبل در اشکال مختلف برای عادیسازی آن مرحلهبهمرحله اقداماتی را انجام میدهند تا سگ را وارد خانههای مردم ایران کنند و اتفاقاً نتیجه هم میگیرند.
کار ما سربالایی و کار آنها سرازیری است. چون قدرتها و سرمایههای جهانی را در اختیار دارند و ادبیات موضوع، ساختهوپرداخته شده و صیقلخورده و آماده است. البته اینگونه هم نیست که ما ادبیات نداشته باشیم. هر ادبیاتی که در دنیا، جهانی میشود؛ در جهان خودش، آلترناتیو آن ایجاد میشود و اتفاقاً آلترناتیوهای بسیار باهوش، قوی و پختهای هستند و در هر زمینهای، گروههای چپ و طرفدار محیطزیست و مذهبی و... در مقابل این سقوط بزرگ، دارند کار میکنند. فقط کافی است ما روی ادبیات آن چکشکاری کنیم. پول هم بهاندازهای که بخواهیم کار کنیم، داریم.
یعنی از نظر شما، مشکل ما فقط نداشتن فهم مدیریتی است؟! یعنی مسئله دغدغه داشتن چندان مهم نیست؟
قسمتی از مسئولیتپذیری سیاسی کاملاً بر عهده بخش خصوصی است. نه اینکه شما بر عهده او قرار دهید؛ بلکه آن بخش، باید به طور طبیعی آن را انجام دهد. بخش خصوصی در خصوص فرهنگ مسئول است.
ناظمی: اتفاقاً ما دغدغه هم داریم، ولی فهم مدیریتی نداریم! ما مدیریت مهندسی اجتماعی بلد نیستیم و فکر میکنیم من مدیر فلان بخش هستم و در سال فلان قدر بودجه دارم و چه نیازی به شما دارم که با بودجه کمتری کار میکنید. حداکثر هنر من این است که با شما حرف بزنم و تلاش کنم بهگونهای شما را فریب بدهم که شما در کار من مشارکت کنید. مدیرانی که در جمهوری اسلامی کارشان اینگونه است، محبوب هستند. این برای ما شاخص مدیریت موفق در جمهوری اسلامی شده است و کسی نمیگوید که مدیر آن شبکه و این دانشگاه و... بر اساس کدام نقشه، کدام معضل اجتماعی جمهوری اسلامی را حلوفصل میکند؟ اصلاً گویا ورود به این عرصه نداریم! آن وقت زمانی که به من مأموریت داده میشود که طبق نقشهای مدون، با سگ گردانی و مدگرایی و... مبارزه کنم و فلان مسئله را تصحیح کنم، اولین وظیفه من بهعنوان یک ارگان یا نهاد این است که دریافت روشن و دقیقی از آن مسئله بر اساس اسناد بالادستی و ستادی کشور به دست بیاورم. معمولاً اسناد بالادستی ما از نظر دقت، اسناد بدی نیستند، فقط ضریب صفر دارند. اگر ما یاد بگیریم که کار را بهصورت جمعی و به شکل مجموعهای از ابعاد کلان انجام دهیم، این امر، شدنی است. البته مهندسی اجتماعی یک امر حاکمیتی است و امر حاکمیتی هم آدمهای خودش را میخواهد که دور یک میز بنشینند و نقشه راه مشخصی را معین کنند و این نقشه راه با حداکثر مسئولیتپذیری محقق شود؛ نه با تعارف و مداهنه و دروغ، بلکه به شکل کاملاً واقعگرایانهای اجرایی بشود.
ما گاهی اوقات متهم میشویم که دچار توهم توطئه هستیم و فکر میکنیم که تمام تغییراتی که سالها در برابر آن مقاومت کردیم و در تحولات جهانی به آن دچار شدیم - مانند مسئله پوشش، نگهداری سگ و گربه در منزل و... - از جایی سازماندهی میشود و به سمت ما میآید. آیا این مدل سازماندهی قابلاثبات است؟ یا جنس سازماندهی آن از جنس سیستم سرمایهداری است که همه قطعات پازلش را کنار هم دیده و چیده است؟
ناظمی: بله اثبات آن کار دشواری نیست. کافی است مهندسی معکوس کنید؛ چون شرایط اجتماعی و فرهنگی جوامع، بسیار روشن است. مانند مسئله رنگ سال که یک زمانی مشخص شد محصول مرتبط با آن در بازار است. پس تبلیغات روی آن صورت میگیرد و این همان سازماندهی است. کسانی که مهندسی اجتماعی را بلد هستند، کاملاً سازماندهی شده، مهندسی اجتماعی را انجام میدهند و مسئله، سازماندهیشدن یا نشدن نیست و اینگونه نیست که در سطوح مدیریتی قابل پنهانکردن باشد.
اگر شما خیلی قوی هستید، کاری کنید که جامعه به سمت خرید کالای آنها نرود. یعنی فضا را رقابتی کنید. بهعنوانمثال، در گذشته که فضای دانشگاهها رقابتی بود، آن جوانهایی که در فضای دانشگاه فعالیت داشتند، هر کدام کارهای شدند؛ چون فضا رقابتی بود و باید میجنگیدند. یا اگر در یک محلهای که یک نانوایی کافی است، میتوان یک نانوایی دیگری نیز قرار داد؛ آن وقت کیفیت نانوایی اول هم خوب خواهد شد؛ چون قبل از تأسیس نانوایی دوم، هر کاری میخواست انجام میداد، اما الان باید بجنگد.
ما فضا را رقابتی نمیکنیم و ترجیح میدهیم این فضای سالم را نداشته باشیم؛ چرا؟ برای اینکه دچار تبانی دستهجمعی شدهایم؛ کانونهای ذینفع در اقتصاد، فرهنگ، اجتماع، بازار و واردات و... در یک وضع تبانی قرار دارند تا اتفاق مدنظر خودشان رخ دهد و آن مسئولیتناپذیری سیاسی را کاملاً تسری بدهند.
بخش خصوصی هم در فرهنگ مسئول است
قسمتی از مسئولیتپذیری سیاسی کاملاً بر عهده بخش خصوصی است. نه اینکه شما بر عهده او قرار دهید؛ بلکه آن بخش، باید به طور طبیعی آن را انجام دهد. بخش خصوصی در خصوص فرهنگ مسئول است. مثلاً شما صاحب یک کارخانه بزرگ در تبریز هستید. به طور طبیعی درآمد شما از کارگر کارخانه، صد برابر بیشتر است. وقتی پزشک متخصص قلب هستید، درآمد شما از یک پرستار بسیار بیشتر است و... اما در سرمایهسالارترین نقطه جهان - آنجایی که بازار بر آزادترین شکل خود کار میکند و سرمایهداری در آزادترین شرایط خودش کار میکند - شما نصف درآمد و سرمایهای که به دست میآورید، باید مالیات پرداخت کنید. آیا چنین مسئلهای برای پزشکان کشور ما قابلتصور است؟ اساساً پزشکان ما مالیات پرداخت نمیکنند. اما در امریکا به میزان درآمد، مسئولیت مستقیم پرداخت مالیات به دولت را دارید که دولت هم بتواند هزینههای خود را انجام دهد و هم وظیفه غیرمستقیم دارید که در خیریهها فعال باشید. شما باید برای فرهنگ و مسائل اجتماعی هزینه کنید و نمیتوانید بگویید من سرمایهدار هستم و به من ربطی ندارد. شما تا یک حدی میتوانید از پول خودتان بهرهمند شوید. در حال حاضر کل مسائل فرهنگی و اجتماعی در امریکا با هزینه بخش خصوصی و البته درصد کمی هم با بخش دولتی حل میشود.
ادبیات ریاکارانه و دروغین اقتصاد نوکلاسیک مانند یک ویروس کل کشور ما را فلج کرده و نهتنها اقتصاد کشور را ویران کرده، بلکه به مسائل فرهنگی و اجتماعی نیز سرایت کرده است و مسئولیتناپذیری بسیار عمیقی ایجاد کرده است. بهعنوان نمونه، در مسئله لوازمالتحریر، دهها مدیر در کشورمان وجود دارد که بهراحتی میتوانند مشکل کشور را حل کنند. فقط کافی است زنجیره برندهای لوازمالتحریر ایرانی را ایجاد کنید و برای آن ضوابط و شاخصهای اثرسنجی چیده شود و به آن افراد در زمینه وام و... کمک صورت بگیرد. با این اقدامات، مسئله لوازمالتحریر حل میشود.
بر همین مبنا، مدیریت مُد هم در حد کشور ما اصلاً مسئله حادی نیست. ما اسکلههایی داریم که این اسکلهها، اصطلاحاً اسکله قاچاق است و کشتی کالای قاچاق میآید و در آن اسکلهها کالای قاچاق خالی میکنند. اگر گفته میشود قاچاق بد است، جلوی این کار گرفته شود. حاکمیت باید تصمیم بگیرد که کشور را اداره کند و مسئولیت کشور را قبول کند و این ادبیات دروغین ریاکارانه که مستمسکی برای هر چیزی درست میکند را کنار بگذارد. من تأکید میکنم که این مسائل، حلشدنی است؛ منوط بر اینکه مدیرانی پیدا شوند که ۵۰ درصد از اینها حاضر باشند این هزینه را بدهند و برای مهندسی اجتماعی دوندگی کنند. ۵۰ درصد مابقی نیز دنبالشان میآیند.
الان در زمینه مسئله جمعیت از زمانی که قانون جمعیت در کشور ابلاغ شده است، تاکنون موالید ۳ و ۴ در خانوادهها افزایشیافته و شیب سقوط هم تقریباً تثبیت شده است؛ درحالیکه کمتر از ۲۰ درصد قانون اجرا شده است. چرا؟ چون فردی مثل آقای «بانکیپور» تصمیم گرفت که این کار اجرایی بشود و اجرایی نیز شد. اگر با همین روند جلو برویم، این انتظار میرود که قانون تا ۵ سال آینده به طور کامل اجرا شود؛ لذا این مسیر باز است و نشان میدهد که مدیریت مهندسی اجتماعی شدنی است. یعنی شما تمامی عوامل مؤثر در آن پدیده را ببینید و برای تغییرات آن کار راهکار داشته باشید. پس مسئله این نبوده که ما ابهام تئوریک داشته باشیم. مسئله آن است که ما ناتوانی مدیریتی در مهندسی اجتماعی داریم.
من معتقدم که ما علومانسانی را در دانشگاهها کاملاً نابود کردیم و هر دو جناح هم قاصرند و هم مقصرند و دانشگاه را به مغازه سیاسی و اقتصادی باند خود تبدیل کردند. اگر این مشکل در علومانسانی حل نشود، بهتدریج به سایر علوم نیز تسری مییابد. من معتقدم که بحرانهای ایران در حوزه اجتماعی قابلمدیریت است. البته نمیگویم که قابل محوشدن هستند، چون اینها بحرانهایی جهانی هستند. برایناساس، مسئله مهاجرت، مسئله جمعیت، مسائل اخلاقی مانند حجاب و پوشش، ناهنجاریهای جنسی و دگرباشیهای جنسی، مسئله مدهایی مانند سگ گردانی، مسئله قومیتها و مذاهب، مسئله فرقهها و... قابلمدیریت است. در بخشی از اینها نیز مانند مدیریت فرقههای دراویش، ما سوابق درخشانی داریم که امروز رها شده است.
مدیریت مسئله مد بسیار راحت است. این توهین به ماست که میگوییم چرا نمیتوانیم مد را مدیریت کنیم. البته همانطور که عرض کردم، دلیل آن واضح است: چون نمیخواهیم. چون بسیاری از مدیران ما ناتوان هستند. اصلیترین دلیل بدپوششی نیز همین صداوسیما است که آدم بدپوشش را در یک جایگاه بالاتری قرار داد؛ بهطوریکه برای ما اینطور تصور شد که اگر من بخواهم به آن جایگاه برسم، باید پوششم مانند آن فرد باشد. البته صداوسیما در یک سریالهایی نیز سعی کرد به این سمت برود که نقشهای مثبت را با پوشش چادر نشان دهد که همین دست کارهای نصفه و نیمه غیرحرفهای هم در فضای جامعه اثربخش مؤثر بوده است؛ بنابراین اولین مسئله، این است که بفهمیم بهعنوان مدیران کشور، ما حق نداریم کشور را رها کنیم. دومین مسئله این است که بدانیم مدیریت کشور با یک مدیریت منسجم و فراگیر، شدنی است و در این مدیریت، باید همه با هم یک نقشه راه و یک برنامه را عملی کنند و یک نقشه راه روشن، شفاف و قابلسنجش داشته باشند. ما باید بفهمیم که مسئولیت ما، قابل تفویض و رفع نیست. من هر مسئولیتی را عهدهدار شدم، باید نسبت به آن احساس مسئولیت کنم و مسئولیت خود را بپردازم.
گمشده نظام حکمرانی ایرانی - اسلامی؛ عرصه واسط فقه اکبر و اصغر
ما مدتهاست که عنوان ایرانی - اسلامی را در همین نسبتش با همه مقولهها در جمهوری اسلامی ایران میشنویم؛ پوشاک ایرانی - اسلامی، معماری ایرانی - اسلامی و...، اما آیا اساساً مسئله مد، قابل شاخصگذاری است؟ اگر ممکن است قدری در این باره توضیح دهید.
ناظمی: یکی از استادان حوزه حکمرانی، یک سهگانهای مطرح کرد که دوست دارم در اینجا عنوان کنم. یک: ما عرصهای به نام فلسفه داریم که من نام آن را «فقه اکبر» گذاشتهام؛ یعنی عرصه مطالعات صرفاً نظری و بنیادین که باید باشد و دانشگاهها و پژوهشگاهها در مورد مطالعات نظری مسائل فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی بحث کنند تا به طور طبیعی گفتمانهای قویتر خود را کمکم نشان دهد و اگر این عرصه به بالندگی برسد، خود را بهتدریج در عرصههای دیگر سرریز میکند.
کسانی که مهندسی اجتماعی را بلد هستند، کاملاً سازماندهی شده، مهندسی اجتماعی را انجام میدهند و مسئله، سازماندهیشدن یا نشدن نیست و اینگونه نیست که در سطوح مدیریتی قابل پنهانکردن باشد.
عرصه سومی هم وجود دارد که من اسم آن را «فقه اصغر» گذاشتهام؛ چون منظور از فقه، قانون و حقوق یعنی عرصه کاملاً ریز اجرایی - چه در مسائل شخصی و چه در مسائل عمومی - و اینها معیارهای جزئی روشن دارند؛ اما مسئله ما این است که الان بین عرصه یک و دو، یک گپ بزرگ داریم. یعنی یک فقهی داریم که مطالبی گفته و به آن چندان عمل نمیکنیم یا عملی نمیدانیم و یک مطالبی هم نگفته که ما در مورد آنها بحران داریم. فقه باید به من بگوید که چگونه زندگی کنم و اگر چنین فقهی وجود داشت، ما الان زندگی میکردیم. چرا ما نمیتوانیم زندگی کنیم؟ چون فقه یک چیزهایی را نگفته و جای آن خالی است. آن چیزهایی را هم که گفته، بخشی از آن را میتوانیم انجام دهیم و بخشی را هم نمیتوانیم انجام دهیم. پس ما در عرصه فقه اصغر بحران داریم.
استاد ما گفت که یک عرصه واسطه (عرصه دوم) نیز داریم که اصول ماتقدم آن فقه هستند؛ یعنی این اصول به دو شکل قابلاستحصال هستند: گاهی میتوانید این اصول را از مجموع گفتارهای بنیادین به دست بیاورید و گاهی مهندسی معکوس فرایندهای فقه اصغر است و گاهی تعاملات سهجانبه یا دوجانبه همه اینهاست. شما آنجا که باید محکم بایستید، آن اصول است و جنبه بنیادین مطالعات شماست. مثلاً من امروز یک کتاب مینویسم و منتشر میکنم که نظر خود من است. فردا هم شما یک کتاب مینویسید. ۲۰ سال بعد ممکن است اینها یک گفتمان شود یا مرجوع شود. کسی پیشاپیش چیزی نمیداند.
ما چه به لحاظ شرعی و چه به لحاظ عقلی، هیچ استدلالی برای اینکه بتوانیم از درونِ مطالعات بنیادین، نسخههای عملیاتی تصویب کنیم، نداریم. نه در شرع و نه در اصول عقلی، چنین زمینهای وجود ندارد. آن جایی که فلسفه میتواند به ما کمک کند، این است که این اصول را تدوینگرایانه به دست آوریم. آن چیزی که از مجموعه منابع مختلف، بهعنوان اصول زندگی ایرانی - اسلامی مورد قبول است، چه چیزهایی است؟ به همین خاطر ما در بسیاری از مسائل با اساتید اختلاف داریم.
ما این اصول مستنبطه را که استنباط آن کاری نشدنی نیست، در همه موارد باید استخراج کنیم و پایه قانونگذاری، اجرا و مهندسی اجتماعی قرار بدهیم. پس ایرانی - اسلامی ممکن است، به این شرط که شما فکر نکنید اگر الان «فارابی» بخوانید، میتوانید ایرانی - اسلامی استخراج کنید. اما چرا زندگی ما که منوط به فقه اصغر بوده، دچار بحران شده است؟ چون آن اصول مستنبطه را نداریم و نمیدانیم چه کاری انجام دهیم. تفکیکی در آنجایی که باید حکومت دخالت کند و آنجا که مسئله فردی است، وجود ندارد. ما به این اصول مستنبطه نیاز داریم و شدنی هم هست و این حلقه مفقوده حکمرانی ما در سیاستگذاری است.
/انتهای پیام/