روایت جوان نخبه فلسطینی از یک سال نسل‌کشی اسرائیل؛
چند روز پس از شروع نسل‌کشی اسرائیلی‌ها، ما در غزه چیزی برای خوردن و پولی برای خریدکردن نداشتیم و مغازه‌ها نیز چیزی به‌صورت نسیه نمی‌فروختند.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ «عبدالله الجزار» [1] - جوان نخبه و تحصیل‌کرده فلسطینی ساکن غزه - در یادداشتی که وب‌سایت «Truth Out» آن را منتشر کرده است، یک سال غم و اندوه ملت فلسطین را در غزه زیر حملات رژیم صهیونیستی روایت می‌کند. او توضیح می‌دهد که رژیم صهیونیستی، چگونه ۶۰ تن از اعضای خانواده و فامیل وی را طی یک سال گذشته کشته و چگونه رؤیاهای وی با نسل‌کشی اسرائیل بر باد رفت.


 
ارزش زندگی ما به چیست؟

قبل از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، من عبدالله بودم. پس از آن نیز من همچنان طبق شناسنامه‌ام عبدالله هستم، اما نمی‌توانم این نسخه جدید از خودم را بشناسم. من که در اثر بمباران از خانه‌ام در شرق «رفح» - شهری در جنوب نوار غزه - به محله «المواسی» خان‌یونس آواره شده‌ام، بسیاری از عزیزانم را در حملات اسرائیل در طول سال گذشته از دست داده‌ام. من در سوگ ۶۰ نفر از اعضای خانواده از جمله دوست صمیمی و پسرعمویم محمود هستم. برادر کوچکم نور - که با لقب احمد هم شناخته می‌شد - از وقتی که در ماه می ۲۰۲۴ خانه‌مان را در رفح تخلیه کردیم، ناپدید شده است. نمی‌خواهم قبول کنم که احتمالاً او هم کشته شده باشد.

من خیلی از عزیزانم را در این جنگ از دست دادم. آیا می‌توانید تصور کنید که ۶۰ عضو خانواده را در یک سال از دست بدهید؟

در مارس ۲۰۲۳، «محمد قاضی» - یکی از نزدیک‌ترین دوستانم - اواخر شب برایم پیامی فرستاد: «سلام عبدالله، من در خانه شما هستم.» تعجب کردم. محمد داشت به دیدنم می‌آمد! با لبخند به او پاسخ دادم: «حتماً شوخی می‌کنی؟» من زیاد اهل معاشرت با دوستانم نبودم، چون مشغول درخواست برای شغل و بورس‌های فوق‌لیسانس بودم. بااین‌حال، با اشتیاق به طبقه پایین رفتم تا در را برای محمد باز کنم و به او خوش آمد بگویم. او از من پرسید «ارزش زندگی ما به چیست؟» من و محمد تمام شب را بیدار ماندیم و با این سؤال دست‌به‌گریبان بودیم. هر کدام از ما در مورد آینده احتمالی زندگی خود رؤیاپردازی می‌کردیم. من در رشته مدیریت برنامه‌ریزی و او در رشته علوم آزمایشگاهی تحصیل می‌کردیم، اما متأسفانه ما هیچ پاسخی نداشتیم که چگونه به آرزوهایمان برسیم. بیش از دو سال از فارغ‌التحصیلی ما گذشته بود و برای مشاغل و بورسیه‌های بی‌شماری درخواست داده بودیم، اما هر بار درخواست‌های ما رد شده بود. بدون هیچ راهی برای پیشرفت، نمی‌توانستم روزی خودم را تصور کنم که ازدواج کنم، به عمه‌هایم هدیه بدهم یا از سایر جزئیات خوشایند زندگی که برای اکثر مردم خارج از غزه ساده به نظر می‌رسند، لذت ببرم. فقط می‌توانستم وجود داشته باشم.


یک روز قبل از شروع نسل‌کشی

در شب ۶ اکتبر ۲۰۲۳، محمد دوباره با من تماس گرفت. کاملاً به یاد دارم که او گفت: «ما به یک معجزه نیاز داریم!» ما فکر می‌کردیم که زندگی نمی‌تواند خیلی بدتر از این شود، اما اشتباه فکر می‌کردیم. یک روز قبل از شروع نسل‌کشی اسرائیل، زندگی من ناقص به نظر می‌رسید، اما حداقل هنوز خانه، خانواده و دوستانم را داشتم.

قبل از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، من هنوز برادرم نور را داشتم که برای من نه‌تنها هم برادر و هم خواهر بود، بلکه بهترین دوستم نیز بود. آخرین چیزی که او در ۵ می امسال به من گفت، درحالی‌که ما با دستور تخلیه از خانه خود در رفح مواجه شدیم، این بود: «فردا به دنبالت خواهم آمد». او بیشتر ماند تا وسایل ما را جمع کند. نور قول داد که در «المواسی» در خان‌یونس - جایی که ما به دنبال سرپناهی بودیم - با من ملاقات کند؛ اما فردا فرارسید و فرداهای زیادی در پی آن روز آمد ولی از وی خبری نشد. تا به امروز نمی‌دانیم که چه بر سر او آمده است.

 یادم می‌آید که نور به من گفت: «تو باید کنار من باشی، چون برادر بزرگ‌تر من هستی. تو پشت‌وپناه من برای آینده‌ای بهتر هستی و من برای آینده خودم به کمک تو نیاز دارم». اگرچه او شغلی به‌عنوان افسر پلیس داشت، اما دستمزدش بسیار کم (فقط معادل ۲۱۰ تا ۳۱۵ دلار در ماه) بود. من برای تأمین هزینه تحصیل او در دانشکده پلیس کار کرده بودم و او اطمینان داشت که اگر یکی از اعضای خانواده ما شانس موفقیت را داشته باشد، آن فرد من هستم. سخنان او مرا تحت‌تأثیر قرار داد، اما نمی‌دانستم چگونه پاسخ بدهم. من می‌خواستم به او و به تمام خانواده‌ام و به خودم کمک کنم، اما من نتوانستم. من واقعاً نتوانستم.

 

چیزی برای خوردن نداریم

چند روز پس از شروع نسل‌کشی اسرائیل، نور وارد اتاق من شد و گفت: «عبدالله! در آشپزخانه چیزی برای خوردن نمانده است. ما باید کاری برای خانواده انجام دهیم». هیچ‌کس در خانواده پس‌انداز نداشت. وضعیت لحظه‌به‌لحظه ناامیدکننده‌تر می‌شد. من جواب دادم: «چه کار کنیم؟ حتی بازارها هم با کمبود مواد غذایی روبه‌رو هستند.» پیشنهاد دادم مغازه‌های محله را بررسی کنیم تا ببینیم آیا کسی به ما غذا می‌دهد یا نه؟ بلافاصله بیرون رفتیم و در هر مغازه‌ای را زدیم، اما همه گفتند: «من کالا را برای خانواده‌ام ذخیره می‌کنم و به هر حال، نمی‌توانم چیزی به‌صورت نسیه بفروشم.» من و نور به سمت خانه رفتیم درحالی‌که چشمانمان پر از اشک بود. ما هیچ ایده‌ای نداشتیم که بعداً چه کار کنیم.

جنگ غزه چنان من را چنان در هم شکست که هرگز تصور آن را نیز نمی‌کردم.

دست‌خالی به خانه رسیدیم. من فقط به‌خاطر این که غذا نداشتیم، ناراحت و افسرده نبودم؛ بلکه من از درون ویران شده بودم. من در مقابل برادرم شکست خورده بودم. برادرم به من مانند یک ابرقهرمان نگاه می‌کرد. این جنگ به شیوه‌هایی من را در هم شکست که فکرش را هم نمی‌کردم. اما همچنین من را به عمل وادار کرد و برادرم هم از من پیروی کرد. نور، درب‌خانه پدربزرگ ما را به روی خانواده‌های آواره‌ای که از شمال غزه گریخته بودند، باز کرد. ما پذیرفتیم که هفت خانواده را در خانه خود جای دهیم. آب، ضروری‌ترین نیاز آنها بود؛ بنابراین شروع به جمع‌آوری کمک مالی برای خرید بطری‌های آب کردم. این موضوع منجر به تأسیس یک ابتکار به نام «ریشه‌ها» (با حمایت یک مربی آمریکایی) شد که من هم تأسیس‌کننده‌اش بودم. این ابتکار به خانواده‌ها لباس‌هایی ارائه می‌داد. همچنین ما برای یک زن، اجاق گلی ساختیم تا او بتواند برای خود و دیگران، نان بپزد. نیاز دیگر، برق برای شارژکردن تلفن‌ها و وسایلی مانند یخچال‌ها بود تا غذایی که داریم سریع فاسد نشود. با حمایت جنبش «ما فقط عدد نیستیم» [2] و «اتحاد کودکان خاورمیانه»، به تیمی پیوستم که پنل‌های خورشیدی را برای خانواده‌های نیازمند تأمین می‌کرد.

کم‌کم احساس کردم که شاید با وجود ناتوانی در محافظت از عزیزانم، هنوز هدفی برای زندگی‌ام داشته باشم. کم‌کم راهم را برای یافتن پاسخی به سؤالی که من و محمد به آن فکر کرده بودیم، باز کردم: «ارزش زندگی من در چیست؟» بااین‌حال، من خیلی از عزیزانم را در این جنگ از دست داده‌ام. آیا می‌توانید تصور کنید که ۶۰ عضو خانواده را در یک سال از دست بدهید؟ پسرعمویم محمود و برادرم نور، دو تن از دوستان صمیمی من بودند. هر دو در ابتکارات داوطلبانه‌ام به من کمک کردند و اکنون، این بار را خودم به دوش می‌کشم.

 

من سردرگم هستم

من در مورد اینکه چه کسی هستم، سردرگمم. من می‌دانم که ارزش من به کمک به دیگران و در نتیجه تأثیرگذاری بر جهان بستگی دارد؛ اما من برای لبخندزدن تلاش می‌کنم. درونم خلأی وجود دارد که با خاطرات هر کسی که از دست داده‌ام، منعکس می‌شود؛ با این حال، من به کار خود ادامه می‌دهم. من کار می‌کنم، چون نمی‌توانم رنج مردم را ببینم و کاری انجام ندهم. من کار می‌کنم چون چاره دیگری ندارم.

دوست پدرم - «ابراهیم ابوعامر» - به دیدار ما آمد. زمانی که ما کارهای داوطلبانه‌مان را انجام می‌دادیم، او با من و محمود در چادرمان می‌نشست. ابراهیم آنجا بود تا تسلیت خود را به خاطر کشته شدن محمود - که فقط چند هفته پیش اتفاق افتاده بود - ابراز کند. او در همان جایی نشسته بود که همیشه می‌نشست. اما این بار، محمود دیگر در کنار ما نبود. من به او نگاه کردم و پرسیدم: «چطور باید با تمام این آسیب‌های روحی کنار بیایم؟»

همه چیز خیلی سریع تغییر کرده است و من نمی‌دانم چگونه همه این اتفاقات را در ذهنم پردازش کنم، اما باید بپذیرم که عبدالله امروز، دیگر عبدالله دیروز نیست. تنها چیزی که مرا زنده نگه داشته، بورسیه‌ای است که از سوی یک دانشگاه بزرگ در واشنگتن. دی سی به من داده شده است. قرار بود در سپتامبر دوره‌های خود را آغاز کنم، اما گذرگاه مصری از غزه همچنان بسته مانده است. خوشبختانه دانشگاه اعلام کرده است که جایگاه من را تا زمانی که بالاخره بتوانم سفر کنم، حفظ خواهد کرد. گاهی اوقات فکر می‌کنم آن روز هرگز نخواهد آمد. اما به این باور که آن روز خواهد آمد، دل بسته‌ام. من از این نسل‌کشی جان سالم به در خواهم برد و به حرکت روبه‌جلو ادامه خواهم داد. نه‌تنها برای اینکه دوباره خودم را کشف کنم، بلکه من می‌خواهم ارزش زندگی خود را در برابر همه چیزهایی که از دست رفته است، تعریف کنم.

[1] . Abdallah Aljazaar 
[2] . We Are Not Numbers

/ انتهای پیام / 

ارسال نظر
captcha

جنگ پنهان هویتی در درون اسرائیل

چرا قوانین داخل خانه تغییر نمی‌کند؟

قتل و ترور، یقه سیاستمدار غربی را گرفته است!

راست افراطی با اروپا و آمریکا چه می‌کند؟

سواری‌گرفتن مخاطب از سلبریتی!

نابودی هژمونی لیبرال غربی در دانشگاه‌های آمریکا

عرفی شدن، نخستین گام جنسیت‌زدگی

در برابر عادی‌سازی شرارت و بی‌عدالتی اسرائیل مقاومت کنید

عصر کاهش جمعیت؛ چالش‌ها و راهکارها

دانشگاه‌های آمریکا، بازوهای دولت پلیسی

علم؛ قدرتی که آمریکا دارد از دستش می‌دهد!

مسئله نافهمیِ تحلیل‌های اجتماعی: کجا ایستاده‌ایم و چگونه برویم؟!

چگونه با اطلاعات نادرست مقابله کنیم؟

مدیریت مُد در بن‌بست؛ نمی‌توانیم یا نمی‌خواهیم؟

چه چیزی باعث خشونت سیاسی در آمریکا می‌شود؟

جنگ غزه مرا در هم شکست

«هاروارد» بی‌طرف نیست!

چرا ترامپ به سمت رمزارزها متمایل شد؟

قصه‌هایی از بیم و امید زنان فراری از مصائب اعتیاد!

جهان در کنار عدالت می‌ایستد یا قانون جنگلی که آمریکا از آن حمایت می‌کند؟

پرونده ها