جنگ با رژیم صهیونیستی و چشم‌انداز توسعه ایران در گفت‌و‌گو با علیرضا پیروزمند/ بخش دوم؛

وقتی «واقعیت میدانی» قربانی روایت سیاسی می‌شود

وقتی «واقعیت میدانی» قربانی روایت سیاسی می‌شود
یکی از هنرنمایی‌های دشمن عملیات فریب و کتمان است. یعنی چه؟ یعنی هنوز کفن این شهدا خشک نشده و صدای صفیر این موشک‌ها هنوز در گوش مردم هست، دوباره شروع می‌کنند در چهره دموکراسی، دیپلماسی و اینکه ما می‌خواهیم به شما کمک کنیم تا مشکلات مردم حل شود خود را پنهان می‌کنند. می‌گویند یک اقلیتی مزاحم در این کشور هستند که نمی‌خواهند مشکلات مردم حل شود.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ حمله نظامی رژیم صهیونیستی به کشور ما، صرفاً یک رخداد امنیتی - نظامی نبود؛ بلکه آوردگاهی برای بازسنجی برآوردهای استراتژیک و آزمون انسجام ملی بود. این رویداد، دوگانه‌هایی چون «توسعه - مقاومت» و «مذاکره - مبارزه» را بار دیگر در کانون توجه نخبگان فکری و سیاسی کشور قرار داد. اینکه چرا پس از هر رویارویی، بخشی از جریان فکری کشور مجدداً بر طبل سازش و مذاکره می‌کوبد و پیروزی‌ها را نقطه‌ضعف جلوه می‌دهد، و از سوی دیگر، تفاوت دیدگاه‌ها در جبهه انقلاب بر سر مسائلی چون «صبر استراتژیک» از چه جنسی است، پرسش‌های کلیدی این روزهاست. برای بررسی ابعاد این موضوع و تحلیل پیامدهای آن بر چشم‌انداز توسعه ایران، در گفت‌و‌گو با حجت‌الاسلام دکتر علیرضا پیروزمند، عضو هیئت‌علمی دانشگاه عالی دفاع ملی، به واکاوی این مسائل پرداخته‌ایم. در ادامه بخش دوم این گفت‌و‌گو را از نظر خواهید گذراند.

 

جنگ برآوردهای غلط را آشکار ساخت

شما در بخش پیشین گفتگو بر این باور بودید که جنگ با رژیم، یک «آزمون واقعی» و میدانی بود که پیش‌فرض‌های گفتمان توسعه‌گرا را به چالش کشید. همچنین طرح کردید که این رویداد نشان داد که برآورد خوش‌بینانه حامیان توسعه از غرب و امکان تعامل بدون درگیری، اشتباه بوده و اثبات کرد که غرب با موجودیت یک جمهوری اسلامی مستقل و عزتمند مخالف است. در نتیجه، این جنگ، حقانیت نگرش گفتمان مقاومت را در میدان عمل تأیید کرد. حالا در ادامه بحث پیشین سؤالی وجود دارد. این یافتی که شما در بخش پیش طرح کردید و یافت درستی هم هست که تهدید برای کشور ما وجودی است و اصل حیات ما را هدف گرفته نه آنکه ناشی از یک سری کارهای ما باشد یا بتوان از طریق تعاملات و چرخش‌هایی صورت مسئله را تغییر داد، این باعث شد که در واقع انسجامی هم به وجود بیاید؛ این تهدید وجودی و یافتن این تهدید توسط مردم و نخبگان که احساس کردند که به‌قول‌معروف یک تهدید وجودی است و برای همه آمده است، دیگر نیامده که مثلاً فقط بخش خاصی از جامعه را مخدوش کند، سؤال مشخص آن است که این یافته تا چه سطحی و تا چه عمقی می‌تواند نفوذ بکند؟ خصوصاً آیا نظام آکادمیک ما ظرفیت فهم این یافت را دارد که بتواند آن را در درون خودش ببرد و هضم بکند یا نه؟ از باب مثال افراد ابتدا به واسطه یک شور وطن پرستانه سخنانی را طرح می‌کنند، اما همین‌که شعله‌های جنگ فروکش کرد، سریعاً دوگانه‌سازی امت-ملت مطرح شد و باز  بعد از فروکش کردن این فضا، وارد مشروعیت‌بخشی به مذاکره شدند. شما این را چگونه توضیح می‌دهید؟

پیروزمند: اینکه تصور من این باشد یا انتظارم این باشد که بر اساس این واقعیتی که اتفاق افتاد، کلاً جناح غرب‌گرا عقب‌نشینی کند و بگوید: آقا ما دیگر فهمیدیم که چهره واقعی غرب چیست، دستمان بالاست، و از این به بعد دیگر با همان خط فرمانی که انقلاب پیش آمده جلو می‌رویم؛ نه، این اتفاق نمی‌افتد. چه اینکه اشاره کردید، وقتی مقداری از جنگ فاصله گرفتیم، بلافاصله این زمزمه‌ها شروع شد. تجدید این زمزمه‌ها بر اساس دو برآورد به تصور بنده غلط شکل گرفت.

اینکه تصور من این باشد یا انتظارم این باشد که بر اساس این واقعیتی که اتفاق افتاد، کلاً جناح غرب‌گرا عقب‌نشینی کند و بگوید: آقا ما دیگر فهمیدیم که چهره واقعی غرب چیست، دستمان بالاست، و از این به بعد دیگر با همان خط فرمانی که انقلاب پیش آمده جلو می‌رویم؛ نه، این اتفاق نمی‌افتد.

یک برآورد نسبت به خود و یک برآورد نسبت به حریف. برآورد نسبت به خود، این است که ما نمی‌توانیم، نداریم. ذخایر ما از آب، از انرژی، از فناوری تا سرمایه‌هایمان، این‌ها نمی‌تواند جوابگوی نیاز کشور باشد و ما ناچاریم که کسری آن را از ارتباط با دنیا تأمین بکنیم. برای اینکه این اتفاق بیفتد، طبعاً باید دست از این شعارها برداریم؛ این برآورد نسبت به خود. اما برآورد نسبت به طرف مقابل این است که او زور و  قدرت دارد، او همه دنیا را بسیج می‌کند، راه تنفس شما را می‌بندد و ادامه حیات شما مختل می‌شود.

این جنگ، دست‌کم در مقطع خود، هر دو برآورد را بر هم زد؛ هم برآورد نسبت به اینکه او قدرتش به اندازه‌ای است که می‌تواند خود را تحمیل کند و هم اینکه ما نمی‌توانیم، حداقل در این بازه و در این میدان. او همه توان خود را به کار گرفت و با کریه‌ترین و صریح‌ترین چهره، خود را ظاهر کرد. یعنی تهاجمش فقط به مراکز نظامی نبود؛ امنیتی هم بود، انتظامی هم بود. فقط این نبود؛ مراکز سیاسی هم بود. بالاترین و مهم‌ترین مراکز سیاسی شما را هدف قرار داد. تمام توانش را به کار گرفت؛ نه با لحاظ حضور مستقیم خودش، بلکه تمام توانش را با حفظ نیابت اسرائیل به کار گرفت.

برگ برنده رژیم، به اصطلاح توان هوایی آن بود و از این توان هوایی، حداکثر استفاده را نمود؛ البته با این قید که سیاست اسرائیل این نبود که از ما کشته انبوه بگیرد. ما نیز همین سیاست را داشتیم. آنها می‌خواستند به‌زعم خودشان به این مملکت بیایند و بگویند ما نماینده شما هستیم. تصور می‌کردند مردم قیام می‌کنند، لذا باید این پیام را منتقل می‌کردند که مردم ما حامی شما هستیم، لذا اگر می‌آمدند مثلاً وسط بازار تهران، وسط جمعیت در نماز جمعه و ... هزاران شهید می‌گرفتند که دیگر اصلاً جایی برای آینده نداشتند. حتی آن برهه که تجریش را زد، می‌توانست با لحاظ وارد آوردن تلفات بیشتر بزند، او خواست یک چشمه نشان دهد و بگوید ببینید، فشار می‌آورم؛ اگر تسلیم نشوید، من جنگ را به بیمارستان‌ها و به خیابان‌ها می‌کشانم تا مسئولین ما را برای عقب‌نشینی تحت فشار قرار دهد.

حالا به بحث خود بازگردیم. می‌خواستم بگویم که این هر دو برآورد غرب‌گراها از خود و از دیگری در این جنگ، باطل شد. اینکه او هر کاری بخواهد می‌کند و رأی خود را تحمیل می‌کند، معلوم شد که چنین خبری نیست. اینکه ما نمی‌توانیم، چه ناتوانی نظامی و چه ناتوانی اجتماعی، باطل شد. یعنی این تصور که آیا ما یک جامعه از هم گسیخته هستیم که هرکس حرف خودش را می‌زند، قرار بر تشریک مساعی، انسجام، هویت ملی و اسلامی نیست، خیر معلوم شد وجود دارد.

روشن شد که در ورای این اختلاف‌ها و تفاوت دیدگاه‌هایی که وجود دارد، یک نخ تسبیحی هست که این مجموعه را به یکدیگر پیوند داده است؛ ولو اینکه ممکن است تحت تأثیر این اختلاف‌نظرها به لایه زیرین برود و کمتر به چشم بیاید. این جنگ، علی‌رغم تخریب‌ها و آسیب‌هایی که داشت، حُسنش این بود که این لایه نیمه‌مخفی را عیان کرد و نشان داد که یک هویت ملی-اسلامی وجود دارد که به وقتش می‌آید، یکپارچه می‌شود و می‌ایستد. حالا آیا این اتفاق باعث شد و باعث می‌شود که کلاً غرب‌گراها نسبت به تحلیل خودشان تجدیدنظر بکنند؟ خیر. رژیم صهیونیستی به‌حسب ظاهر عجله و اشتباه کرد که با محاسبه غلط خودش آمد و معتقد بود با این عملیات می‌توان کار را تمام کند و این چهره را از خودشان نشان دادند. نشان دادن این چهره باعث تضعیف امتداد داخلی خودشان در جامعه شد. اما آنها، یکی از هنرنمایی‌هایشان عملیات فریب و کتمان است. یعنی چه؟ یعنی هنوز کفن این شهدا خشک نشده و صدای صفیر این موشک‌ها هنوز در گوش مردم هست، دوباره شروع می‌کنند در چهره دموکراسی، دیپلماسی و اینکه ما می‌خواهیم به شما کمک کنیم تا مشکلات مردم حل شود خود را پنهان می‌کنند. می‌گویند یک اقلیتی مزاحم در این کشور هستند که نمی‌خواهند مشکلات مردم حل شود. مجدد در این لاک فرو می‌روند و از این طریق، آن طیف غرب‌گرا را احیا می‌کنند تا آنها شروع کنند همین حرف‌ها را بزنند.

می‌خواهم بگویم این جنگ باعث نمی‌شود که آنها از این سناریو صرف‌نظر کنند و به همین دلیل، امتداد داخلی‌شان هم از این سناریو صرف‌نظر نمی‌کند. دقت کنید، اتفاقاً غرب‌گراها به‌جای اینکه به آن جنبه توانمندی و پیش‌روندگی جمهوری اسلامی به‌واسطه این آوردگاه توجه بکنند - این کلمه «نابرابر» اش مهم است، به آن بازمی‌گردم؛ - اتفاقاً می‌آیند باز روی نقاط ضعف دست می‌گذارند و می‌گویند: ببینید، هرجا را خواستند، زدند. هر آدمی را خواستند، زدند و این دلیل بر آن است که اگر بخواهند، می‌توانند بدتر از این را هم بزنند، بیشتر از این را هم بزنند. بنابراین، شما به چه چیزی تکیه می‌کنید؟ با چه اتکایی می‌خواهید بایستید؟ حالا فردا اگر خود آمریکا مستقیم آمد، آن که دیگر مانند اسرائیل نیست.  من این را از جانب خودم می‌گویم، ندیده‌ام آن‌ها چنین سخنی را طرح کنند. در چنین حالتی شما از پس اسرائیل بر نیامدید، حالا می‌خواهید آمریکا را شکست دهید. این نعل وارونه زدن است. یعنی از یک پیروزی چشمگیر، یک نقطه‌ضعف چشمگیر به منصه ظهور می‌آورند و بر اساس همین برآورد، آن وقت نسخه می‌دهند؛ نسخه تسلیم می‌دهند. در مورد این نابرابر یک جمله بگویم؛ اصلاً این تصور اشتباه است که فکر بکنیم مثلاً رژیم ده نقطه را زد، ما هم ده جا را زدیم. او بیشتر زد یا ما بیشتر زدیم. ایران در مقابل دو قدرت هسته‌ای ایستاد. ایران در مقابل کل ناتو ایستاد. ایران در مقابل ناتو به‌علاوه همکاری کشورهای وابسته آمریکا در منطقه و امکاناتی که آمریکا در منطقه داشته و از پایگاه‌های آن‌ها استفاده می‌کرده، ایستاده است. به این نابرابری باید توجه کنید تا بعد ببینید صدمه‌ای که توانستید به طرف مقابل بزنید، چقدر ارزش دارد. اگر به این نابرابری توجه نکنید، در محاسبه اشتباه می‌کنیم که و می‌گوییم یکی زدیم، دو تا خوردیم. شما با وجود نابرابربودن، باید بتوانید گونه‌ای واکنش نشان دهید که او به‌عبارتی، دستش را بالا ببرد. آمریکا اگر قبل از اینکه خودش بیاید و مستقیم وارد صحنه بشود، میانجی آتش‌بس می‌شد، با وقتی که خودش آمد وارد درگیری شد و بعد مثلاً  میانجی آتش‌بس شد، زمین تا آسمان فرق می‌کند. وقتی خودش آمده و طرف درگیری شده، یعنی من هم دستم را بالا بردم.

 

عملیات فریب برای تحریف بزرگ

اگر صلاح می‌دانید این بخش را یک جمع‌بندی کنیم.

پیروزمند: می‌خواهم بگویم که یک واقعیت میدانی اتفاق افتاده است. اولاً باید تلاش کنیم که خود این واقعیت تحریف نشود. این واقعیتی که یک عزت و افتخار ملی در دنیای اسلام ایجاد کرده، تبدیل نشود به اینکه یک مملکت مفلوک داریم که دشمن هرکاری بخواهد با آن انجام می‌دهد. این خیلی بی‌انصافی است. رژیم صهیونیستی آمده قطر را زده، نتوانستند یک تُف هم در صورت اسرائیل بیندازند. همه سرانشان را آنجا جمع کردند و یک جلسه نمایشی برگزار کردند؛ حتی نتوانستند اخم کنند. این، ارزش کار ما را نشان می‌دهد. حالا، آن نهاد علم، می‌خواهم بگویم نهاد علم ما باید نسبت به این واقعیت، واکنش مثبت نشان دهد. باید تقریر منصفانه و واقع‌بینانه نسبت به این موقعیت نشان دهد که اگر نشان دهد، آن نظریه‌های علمی که پشتوانه سازش بوده و آن تصمیم‌سازی‌هایی که پشتوانه سازش بوده، حتماً مورد تردید قرار می‌گیرد. البته این جمله را باید حتماً ضمیمه بحث کنیم تا سوءبرداشت نشود؛ اساساً دوگانه مذاکره و مبارزه، دوگانه غلطی است. مذاکرات هم بخشی از مبارزه است.

 

آیا جریان سومی دنیا خواهد آمد

در دوگانه توسعه - مقاومت، نیروهای حزب‌اللهی جریانی هستند که ایده «پیشرفت/مقاومت» را طرح می‌کردند. در حوادث پساطوفان الاقصی و خصوصاً در جنگ دوازده روزه، شاهد تشدید یک دودستگی در میان نیروهای انقلابی بودیم. بخشی از نیروهای انقلابی خواستار مواجهه تندتر و جدی‌تر نظام اسلامی با اسرائیل بودند و ایده تله جنگ را قبول نداشتند. از طرف دیگر جریانی در نیروهای انقلاب بودند که «صبر استراتژیک» را پیش کشیده و خواستار نوعی آهستگی در عملکرد نظام بودند. اینها محدودیت‌های نظام را هم برجسته کرده اما در عین حال قائل به مقاومت نیز هستند. این جنگ اخیر زمزمه همین موضوع را نیز بیش از پیش تقویت کرد. این دسته دوم شاهدیم که با بخشی از جریان توسعه‌گرا که رویکرد انتقادی وی نسبت به غرب تقویت شد، نزدیک شدند به گونه‌ای که تصور می‌شد شاید شاهد جریان سومی در این بین خواهیم بود. نمونه این نزدیکی را شما در بیانیه اصحاب علوم اجتماعی در نقد بیانیه ۱۸۰ اقتصاددان دیدید. برآورد شما از این نزدیکی چیست؟

پیروزمند: در پاسخ به طرح شما، پیرو مباحث پیشین باید عرض کنم که یک بحث، اندیشه است و یک بحث، ارزیابی از میدان. من فکر نمی‌کنم جریان به معنی جریان فکری دیگری به واسطه این اتفاقاتی که در میدان رخ داده، شکل بگیرد. به‌عبارتی در حقیقت، دو جریان اصلی داریم. یک جریان انقلابی که آرمان انقلاب را دارد؛ هم‌زمان با اینکه اهل مبارزه است، اهل صبر بوده؛ هم‌زمان با اینکه شور دارد، شعور دارد؛ هم‌زمان با اینکه شعار می‌دهد، عقلانیت هم دارد. از ابتدا بنا بر این بوده که این دو با یکدیگر تعارضی ندارند و این دوگانه‌ها با همدیگر تزاحمی ندارند. یک جریان هم جریان غرب‌گرا بوده که بر اساس  اینکه در تعامل با دنیا همه چیز درست می‌شود، پیشرفت می‌کنیم، ثروتمند می‌شویم و... شکل گرفته است. جریان انقلابی می‌گوید اینکه استقلال داشته باشیم، پیشرفت داشته باشیم و بر سر آرمان‌هایمان بایستیم، معنایش این نیست که تعامل با دنیا را قطع بکنیم؛ معنایش این نیست که از امکانات علمی و اقتصادی دنیا استفاده نکنیم. منتها صحبتش این بوده که ما سلطه‌پذیر نیستیم و آن طرف، نظام سلطه یک واقعیت است که اتفاقاً در همین جریانات تحریم و جنگ، خودشان را نشان دادند که به‌عبارتی، این‌ها شبکه‌ای بوده و به یکدیگر وصل هستند. در غیر این صورت اروپایی که آمریکا عملاً به حسابش نیاورد و در جریانات اخیر به بازی‌اش نگرفت، در اقدامی که می‌خواست علیه ایران بکند، خب چرا الان اراده خود را به آمریکا وصل کرده و در امتداد منافع و تصمیم‌گیری آمریکا تصمیم‌گیری می‌کند؟ این عملکرد قرینه‌ای است بر اینکه این‌ها شبکه‌ای هستند و به یکدیگر وصل بوده و منافعشان به هم پیوند خورده است؛ حداقل در تخاصم با جبهه انقلاب اسلامی.

می‌خواهم بگویم که یک واقعیت میدانی اتفاق افتاده است. اولاً باید تلاش کنیم که خود این واقعیت تحریف نشود. این واقعیتی که یک عزت و افتخار ملی در دنیای اسلام ایجاد کرده، تبدیل نشود به اینکه یک مملکت مفلوک داریم که دشمن هرکاری بخواهد با آن انجام می‌دهد. این خیلی بی‌انصافی است.

این توضیحی که عرض کردم برای این بود که بگویم این دو جریان، پایدار هستند و تعطیل نمی‌شوند و معیارهای متمایزی هم در تصمیم‌گیری دارند. اما آنچه که شما توضیح می‌فرمایید، به نظرم به این مبحث اندیشه‌ای برنمی‌گردد؛ به برآورد از میدان برمی‌گردد. یعنی چه؟ یعنی اینکه یک عده ممکن است بگویند فرض کنید در همین جنگ تحمیلی دوم، ما چرا زود آتش‌بس را پذیرفتیم؟ باید یک ماه دیگر ادامه می‌دادیم و همین‌جور می‌زدیم تا پرونده اسرائیل را جمع می‌کردیم. حالا که جرئت کرده و بهانه حمله نظامی به ما داده، ما باید می‌رفتیم تا انتهای ماجرا که دیگر داستان جمع شود. اینکه اسرائیل نابود شود، نابودی اسرائیل یک آرزو و هم یک برآورد است. یک حرفی است که خب، جبهه انقلابی همه بر این باورند. ولی اینکه برای نابودی آن، آیا ما قرار است از طریق جنگ نظامی آن را نابود بکنیم و حالا که بهانه به دست ما داده، ما باید این مسیر را برویم یا نرویم، این دیگر تفاوت در تاکتیک است و تفاوت در تاکتیک هم ناشی از تفاوت در برآورد از میدان است. یکی می‌گوید اگر چهار روز دیگر ادامه می‌دادیم، داستان تمام می‌شد. یکی هم نه، برآوردش این است که خیر، تمام نمی‌شد. اولاً که عوامل دیگر کارساز است. ثانیاً اینکه خب ما در جهاتی آسیب‌پذیر بودیم و باید نسبت به ادامه ماجرا محاسبه می‌کردیم.

حالا این تحلیل متعلق به صحنه جنگ بود. در موارد مشابه و در میدان‌های دیگر هم همین‌طور است. مذاکره کنیم یا خیر؟ مذاکره را تا کجا پیش ببریم؟ با چه شروطی بپذیریم یا نپذیریم؟ این هم محور دیپلماسی. از محور نظامی و محور دیپلماسی‌اش بیاییم در محور منطقه و جبهه مقاومت. الان تعامل ما با حزب‌الله چه باشد؟ با دولت لبنان چگونه باشد؟ با عراق، یمن، افغانستان و این منطقه‌ای که بازوان جبهه مقاومت بودند، چگونه باشد؟ کلاً خودمان را کنار بکشیم؟ یا محکم ورود کنیم؟ اینکه جبهه مقاومت باید وجود داشته باشد، تقویت بشود، گسترش پیدا بکند، در این جبهه‌ای که شما صحبت می‌کنید، دیگر داخل خودشان محل اختلاف نیست. اگر محل اختلاف هم باشد، ناشی از برآورد از میدان است که الان با توجه به شرایطی که در سوریه اتفاق افتاده، ما در سوریه بمانیم یا نمانیم؟ حالا که سوریه به این وضع دچار شد، موضعمان نسبت به حزب‌الله چگونه باشد؟ حالا که دولت لبنان صراحتاً از خلع سلاح لبنان سخن می‌گوید، موضع چه باشد؟ این‌ها تاکتیک‌هاست. این نوع مسائل، مسائلی نیست که الان هم تازه اتفاق افتاده باشد؛ مشابهش در طول این ده‌ها سال وجود داشته است.

بنابراین، می‌خواهم نتیجه بگیرم که اینکه ما باید با صبر استراتژیک پیش برویم، اینکه باید متناسب با مقدوراتمان استفاده بهینه کرده و قدرت‌افزایی بکنیم، متناسب با فرصت‌هایی که پدید می‌آید یا پدید می‌آوریم، این حرف، رویه‌ای بوده که متعلق به الان نیست که ما تازه به این توجه رسیده باشیم که آمریکا دو تا بمب انداخته و ما واقع‌بین شده‌ایم یا از آن طرف، بخواهیم شعاری و احساسی برخورد کنیم. رویه کلی نظام با محوریت رهبری همین بوده است. لذا ایشان در تصمیم‌گیری‌هایی که می‌کند، طبیعی است که مجموعه عوامل را نگاه کرده و تصمیم‌گیری می‌کند. هم منطقه را می‌بیند، هم توان داخلی را می‌بیند، هم وضعیت مردم را می‌بیند، هم نقطه‌قوت و نقطه‌ضعف حریف را می‌بیند؛ به‌لحظه هم می‌بیند. یعنی می‌گوید که الان در این میدان خاص و شرایط خاصی که اتفاق افتاده، چه تصمیمی باید گرفت. بنابراین، می‌خواهم بگویم این، نقطه‌ای نیست که بخواهد مبدأ جریان جدیدی بشود.

ولی البته، همان‌طور که گفته شد، این واقعه که اتفاق افتاد، امیدوارم که این اثر مثبت را داشته باشد - در کنار آثار تخریبی که به هر حال داشته و ما از آن استقبال نکردیم و نمی‌کنیم - که برآوردهایمان به هم نزدیک‌تر بشود؛ برآوردهایمان از میدان، از توان خودمان، از توان دشمن، به هم نزدیک‌تر بشود. نباید نسبت به توان خود، اغراق‌آمیز تصور کنیم و نباید نسبت به توان دشمن اغراق کنیم. البته توجه داشته باشید که برآوردمان را توجه کنیم و در عین اینکه توجه داشته باشیم، هیچ‌وقت در طول انقلاب، از قبل از انقلاب و بعد از انقلاب، تصمیم‌گیری رهبری انقلاب و همراهان رهبری انقلاب و مردم، متوقف بر وجود یک قدرت برابر بین طرفین نبوده است. این اشتباه است که فکر کنیم الان مثلاً «مرگ بر آمریکا» گفتن و مقابل آمریکا ایستادنمان باید بر مدار این باشد که ببینیم مثلاً توازن امکاناتمان، توازن نیروی انسانی‌مان، اقتصادی‌مان و... اگر برابری می‌کند، بایستیم. اگر این‌گونه بود، پیروزی نباید اتفاق می‌افتاد، پیشروی نباید اتفاق می‌افتاد. این نیست. معادله حرکت ما بر مبنای این نبوده است و بر همین اساس، با حفظ این پیش‌فرض، البته تدریج طبیعی است و برآورد از میدان باید واقعی اتفاق بیفتد.

 

/انتهای پیام/