گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ محمدصدرا غالبی: پیش از تاسیس مدارس ملی در عهد جدید، مدرسه به معنای امروز در میان مردم جایگاهی نداشت. به این معنا که واژه مدرسه تا پیش از قاجاریه و اوایل پهلوی، بر محل تحصیل طلاب دینی اطلاق میشد. واژهای که امروزه در میان مردم به نام «حوزه» شناخته میشود.
هرچند سازوکار آموزش از دیرباز در میان مردم هر جامعهای خصوصا ایران رواج داشته، اما ساختار آن پیچیدگی چندانی نداشته است. به این معنا که سالیان سال مدل مکتب خانه و مدرسه برای رواج سواد خواندن و نوشتن در میان مردم متدوال بوده است. در این باره روایات تاریخی فراوانی وجود دارد که مجال پرداختن به تمامی آنها در این نوشتار ممکن نیست. اما فصل مشترک تمام آنها این چنین مینویسد: «مکتب خانه جز اماکن مقدسه و محل روای حاجات به شمار میآمد و پس از آن مدارس طلاب دین که در آن دروس مذهبی میخواندند. محل مکتب خانه دکان یا اتاق بزرگی در کوچه یا خانهای بود که مکتب دارهای مرد یا مُلا باجیهای زن، آن را اداره کرده به تعلیم و تربیت کودکان میپرداختند.»
نکته قابل توجه درباره این مکتبها این بود که هرچند ملاباجیها به دختران و بانوان آموزش خواندن میدادند، اما یادگیری نوشتن برای دانش آموزان اناث مکتب ممنوع بود. در این باره حتی ضرب المثلی نیز در میان مردم رایج بود که میگفتند؛ دختر مشق که بلد شد، کاغذ پرانی میکند! یعنی اگر دختر نوشتن بلد باشد، نامه عاشقانه مینویسد!
به هرحال سیستم آموزش مکتب تا دوران قاجار تاب مقابله با جریان آموزش جدید داشت و پس از آن به ناچار تسلیم سیستم آموزشی جدید شد.
نخستین مدرسه
نخستین مدرسه ابتدایی و متوسطه در تهران در سال ۱۲۷۶ هجری شمسی تأسیس شد. حاج میرزا حسن رشدیه که روحانی و از پیشقدمان فرهنگ نو در ایران بود، پس از آنکه از مرکز تربیت معلم بیروت فارغ التحصیل شد، در ایروان مدرسهای برپا کرد که مورد توجه قرار گرفت و سپس مدرسهای در تبریز گشود. گرچه این مدرسه هم از سوی مردم استقبال شد، اما چندین بار در اثر مخالفتها باز و بسته شد؛ آنان حتی مدرسه را با باروت و زرنیخ منفجر کردند و میرزا حسن متواری گردید تا آنکه میرزا علیخان امین الدوله که به صدارت مظفرالدین شاه رسید او را به تهران دعوت کرد و مورد حمایت قرار داد. پیش از این البته دارالفنون به دستور امیرکبیر تاسیس شده بود که ماهیت آن را میتوان به دانشگاهها و دانشکدههای امروزی بیشتر شبیه دانست.
روند تاسیس مدارس دبستان و متوسطه تا پس از مشروطه سیر تکاملی خود را طی کرد. به این معنا که تا پیش از مشروطه و در ابتدای امر، مدارس تاسیسی ویژه پسران بود و مدرسهای برای آموزش دختران تاسیس نشده بود. در آن دوران به عوام چنین تلقین میشد که درس خواندن برای دختران لازم و جایز و پسندیده نیست. ثانیاً عامه مردم نظر خوبی به تحصیل در این مدارس جدید نداشتند.
اما پس از انقلاب مشروطیت گفتگوهایی بین نمایندگان صورت گرفت. پارهای از آنان از تأسیس مدارس دخترانه حمایت نمودند و گفتند: «در تربیت بنات و دوشیزگان وطن بکوشیم و به آنها لباس علم و هنر بپوشیم، چه تا دخترها عالم نشوند، پسرها به خوبی تربیت نخواهند شد.»
سرانجام، نخستین بار در سال ۱۳۲۴ هجری قمری، مدرسهای به نام مدرسه دوشیزگان توسط بانو بی بی خانم وزیراف، برای دختران گشایش یافت. اما با وجود ایستادگی بی بی خانم در برابر مشکلات، مدرسه دوشیزگان تعطیل شد.
پس از آن مدرسه ناموس، در سال ۱۳۲۶ هجری قمری توسط خانم طوبی آزموده در خیابان فرمانفرما، نزدیک چهارراه حسن آباد تاسیس شد. آزموده، که با شرایط آن روزگار آشنایی داشت با تدبیری جدید شروع به کار نمود. در ابتدا به تأسیس کلاسهای اکابر برای بانوان اقدام نمود و سپس قرآن و تعالیم مذهبی و علم الحدیث را در دروس گنجاند و سالی یک بار در مدرسه مجالس روضه خوانی ترتیب داد. مدرسه ناموس بعدها به صورت یکی از مهمترین و مجهزترین مدارس متوسطه تهران درآمد. این چنین شد که نخستین مدارس دخترانه تهران به صورت جدی پا گرفتند.
همهی مدارس دولتی شد!
از آنجایی که ارتقاء سطح فرهنگ جامعه از اهداف اصلی انقلاب مشروطه-حداقل به ظاهر- به حساب میآمد، در سال ۱۳۲۷ هجری قمری کلیه دبستانهای تهران دولتی شدند و رسما تحت نظارت اداره فرهنگ قرار گرفتند و ۴۶ باب مدارس دخترانه و پسرانه در شهر تهران تأسیس گردید. اما این رویه چندان برقرار نماند و چندی بعد از آن در اوایل دوران پهلوی، پای مدارس غیرانتفاعی یا ملی به کشور باز شد؛
«مدارس جدید بر دو قسم بودند. دولتی یا مجانی و ملی یا پولی. در مدارس دولتی شهریه و چیزی دریافت نمیشد و در پولی، از ماهی یک قِران برای کلاس ابتدایی و تا ماهی دو قِران و نیم و سه قِران جهت کلاسهای پنجم و ششم شهریه میگرفتند. اضافه بر پول سوخت زمستان که یک قِران، سی شاهی در هر اول زمستان برای تمام فصل سرما که به مصرف ذغال سنگ و خاکه اره و هیزم و چوب سفید میرسید. [بخاریهایی از آهن سیاه ورق که با ذغال سنگ یا هیزم یا خاکه اره گرم میشدند و در هر صورت باید با چوب سفید که از تنهی درخت بید یا تبریزی یا صنوبر به دست میآمد و چوبهای سست زود اشتعال بودند روشن میشدند و برای دوام زیادتر، ذغال سنگ و خاک اره را نم زده در بخاری میریختند.]»
در ادامه در باب این مدارس نوشته اند: «مدارس کلاً در خانههایی استیجاری بود که از ماهی دو، سه، تا پنج شش تومان اجاره شده بود، بجز دو سه خانه که به صورت خیریه، یعنی بلاعوض در اختیار مدرسه گذاشته شده بود.»
به صورت کلی، اما تاسیس مدارس ملی یکی از اقدامات فرهنگی بود که در این دوره به تقلید از مدارس اروپایی انجام شد. این نوع مدارس معمولا به وسیله افراد و شخصیتهای سرشناس به وجود میآمد و برنامه و سازمان مشخصی را دارا نبودند و مدیر و مؤسس هر مدرسهای برحسب ذوق و سلیقه خود موادی را میآموخت.
منهای شهریه!
مدارس خصوصی که به مدارس ملی معروف بودند توسط مردمان خیر و هیئتهای نیکوکار بر پا میشدند و عموماً مخارج آنها از هدایا، موقوفات و ماهیانه شاگردان تامین میشد. دولت نیز به عدهای از آنها مطابق آیین نامه خاصی اعانه میداد و در ازای آن عدهای شاگرد معرفی میکرد که به رایگان در آن مدارس تحصیل کنند. چون دبستانهای دولتی مجانی بود و در دبیرستانها مبلغ ناچیزی از شاگردان به عنوان ماهیانه گرفته میشد، مدارس خصوصی نمیتوانستند وجه قابل متناسب با مخارج مدرسه از دانش آموزان اخذ کنند و از اینرو درآمد آنها معمولاً کافی نبود و با وجود اعانهای که از دولت میگرفتند قادر به ادامه حیات نبودند و شمار آنها در این دوره رو به کاهش رفت ولی هیچ گاه به کلی از بین نرفتند. در اواخر این دوره مدارسی تاسیس شدند که دارای امکانات آموزشی بسیار وسیع بودند و فقط فرزندان اقشار ثروتمند و وابسته به حکومت میتوانستند از این نوع مدارس استفاده کنند زیرا شهریه این نوع مدارس بسیار زیاد بود و به همین دلیل مردم معمولی جامعه نمیتوانستند بچههای خود را به این نوع مدارس بفرستند و اما تعداد این نوع مدارس نیز بسیار اندک و محدود بود.
این روند، اما تا اواخر دوران پهلوی ادامه داشت. پس از انقلاب اسلامی نیز مدارس دولتی در مرکز سیستم آموزشی کشور بود، اما به سبب حادث شدن جنگ تحمیلی و کسری بودجه کشور در آستانه انقلاب و جنگ، برای دیگر بار سخن از مدارس خصوصی یا ملی به میان آمد. سخنی که تا امروز در میان اقشار مردم در افواه است.
مرثیهای برای چپـها!
در میانه سال ۱۳۶۲ بود که بحث رایگان بودن یا نبودن آموزش در مدارس در میان مسئولین مطرح شد. جناح موسوم به چپ، در آن زمان به شدت طرفدار آموزش و پرورش رایگان تا پایان تحصیلات دانشگاهی بود. اما جناح موسوم به راست معتقد بود که؛ اولا دولت نمیتواند بودجه آموزش در مدرسه و دانشگاه را برای همه مردم فراهم کند و ثانیا الزام همه کودکان به تحصیل در مدارس دولتی عادلانه نیست. در واقع این جناح بیشتر طرفدار ادامه کار و توسعه مدارس مذهبی خصوصی مانند مدارس علوی و رفاه قبل از انقلاب بود. این در حالی بود که جناح چپ سخن از الغای مدارس غیردولتی داشت و خواهان سطح آموزشی یکسان و برابر برای همه دانش آموزان بود.
برداشتهای متفاوت دو جناح از اصل سی ام قانون اساسی و اختلاف نظر در میان مسئولان وزارت آموزش و پرورش، اکبر پرورش؛ وزیر آموزش و پرورشِ وقت را بر آن داشت که در آذرماه سال ۱۳۶۲ از شورای نگهبان تقاضا کند تفسیر خود از اصل سی ام قانون اساسی را بیان کند. در بخشی از پاسخ شورای نگهبان در مرداد ۱۳۶۳ تصریح شده که: «.. آموزش رایگان در حد امکان کلا یا بعضا باید فراهم شود... و مستفاد از اصل سی ام قانون اساسی دولتی بودن آموزش و ممنوعیت تاسیس مدارس و دانشگاه های ملی به موجب قوانین عادی نیست.»
این چنین شد که نخستین تایید رسمی برای تاسیس مدارس غیردولتی در تاریخ پس از انقلاب صورت گرفت. اما این آخرین استفسار از این مرجع نبود و چند سال پس از آن نیز، شورای نگهبان در سال ۱۳۶۵ در پاسخ به دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگیِ وقت، در نامهای به امضای آیت الله صافی با صراحت بیشتری نوشت: «... از اصل سی ام قانون اساسی دولتی بودن آموزش و پرورش و ممنوعیت تاسیس مدارس و دانشگاه های ملی مستفاد نمیشود...»
با این تفاسیر زمینه قانونی تاسیس مدارس غیردولتی فراهم شد. پس از پایان جنگ تحمیلی و مقارن با شروع دوران سازندگی، قانون تاسیس مدارس غیرانتفاعی در تاریخ سوم خرداد ماه ۱۳۶۷ در مجلس به تصویب رسید. تصویب این قانون مقدمهای بود برای حذف مدیران مخالف این جریان از وزارت آموزش و پرورش. این چنین شد که چپهای معتقد به آموزشِ دولتی، اندک اندک از آموزش و پرورش کنار گذاشته شدند، مدارس غیردولتی و نمونه مردمی و نیمه دولتی یکی پس از دیگری تاسیس شد و در جریان همین تاسیسات بود که نام مدارس غیرانتفاعی روی زبانها افتاد. مدارسی که در غالب آنها به چیزی جز انتفاع صاحبان فکر نمیشد!
/انتهای پیام/