مفهوم شناسی فساد اجتماعی در گفتگوی منتشرنشده از مرحوم دکتر محمدامین قانعی راد؛
ممکن است قواعد کار در یک سازمان نادیده گرفته شود، اما اختلاسی نیز در آن صورت نگرفته است. این سازمان درجه‌ای تباه شدگی را در خود دارد که آغاز راه است. چگونگی نادیده گرفته شدن این قواعد سازمانی و رخ دادن فساد‌های فردی در این راستا البته قابل اهمیت است.
گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ مرحوم محمدامین قانعی‌راد از جامعه‌شناسان بنام ایرانی بود که خردادماه سال ۱۳۹۷ دار فانی را وداع گفت. او عضو هیئت‌علمی دانشگاه تهران، رئیس انجمن جامعه‌شناسی در دانشکده علوم اجتماعی و عضو هیئت‌علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور بود. قانعی راد روزگار را در دانشگاه می‌گذراند.
گفتگوی پیش رو، مصاحبه‌ای منتشرنشده از دکتر محمدامین قانعی راد در باب فساد است که در منزلش آن مرحوم انجام‌شده بود. منزلی در شهرک فرهنگیان که فضای گرم آن ما را در شنیدن سخنان او مشتاق‌تر می‌کرد. متن تلخیص شده‌ای از گپ و گفت ما با موضوع فساد، پیش روی شماست.

مفهوم فساد در فضای جامعه شناسی امروز، یک مفهوم بسیار کلی است. مفهومی که افراد بسیاری درباره آن صحبت می‌کنند، در حالیکه اطلاع چندانی از مرز‌های دقیق آن ندارند. نقطه شروع بحث ما می‌تواند شناسائی مفهوم فساد باشد.
در جامعه معاصر مسئله سازمان‌ها یا در کنار آن، نهاد‌ها اهمیت زیادی پیدا کرده است. نهاد‌ها پیش از این دوران البته اهمیت زیادی داشتند و این سازمان‌ها هستند که در دوران متاخر اهمیت زیادتری یافته اند. گروه‌های خویشاوندی، فرقه‌های مذهبی، خانواده و نهادهائی از این دست، در جامعه ریشه دارند.
اما در جوامع معاصر سازمان‌ها تشکیل می‌شوند؛ Organization‌ها که کارکرد‌ها و وظایف اجتماعی را بر عهده دارند و در اصطلاح جامعه شناسی به این اتفاق تفکیک کارکردی می‌گویند. تا پیش از این نهاد بزرگی به نام دولت در جامعه وجود داشت، اما امروز در درون این نهاد، سازمان‌های کوچک تری شکل گرفته که هریک از این‌ها وظایف و کارکرد‌های مختص به خود را دارا هستند و انجام می‌دهند. بانک، اداره یا بوروکراسی نمونه‌های این سازمان‌ها هستند که طیف آن‌ها نیز گسترده است. بوروکراسی‌های نظامی، کشوری و مدنی، انواع وزارتخانه ها، سازمان‌های قضائی نیز از انواع دیگر این سازمان‌ها هستند. در ایران البته بخشی از سازمان‌های دولتی وظایف اقتصادی را نیز به عهده دارند. همچنین سازمان‌های خصوصی نیز وقتی به سطح مشخصی از رشد می‌رسند، این وظایف را عهده دار می‌شوند؛ بنابراین ما با مجموعه‌ای از سازمان‌ها مواجهیم که امور مربوط به ما را صورت می‌دهند. جامعه جدید، جامعه ایست که سازمان یابی اجتماعی در آن خیلی قوی است. در حالیکه پیش از این نهاد‌های اجتماعی معمولی بودند که وظیفه ساماندهی به زندگی اجتماعی را بر عهده داشتند.
پرسش ما در اینجا درباره مرجع بحث فساد است. گاهی ما فساد را در رابطه با عملکرد افراد می‌بینیم و گاهی در ارتباط با سازمان ها. نگاه جامعه شناسی من، تاکید را روی فساد سازمانی می‌گذارد. درباره فساد افراد البته باید به این نکته اشاره کنم که فساد فردی بازتابی از فسا سازمانی است. وقتی سازمان‌ها فاسد می‌شوند، افراد نیز دچار فساد شده و رفتار‌های فاسد از آنان بروز می‌کند. البته ممکن است که تزریق افراد با ایده‌های خاص به سازمان ها، نیز همان سازمان دچار فساد شود. اما محوریت خاص را به بحث فساد سازمانی اختصاص می‌دهیم.
ممکن است قواعد کار در یک سازمان نادیده گرفته شود، اما اختلاسی نیز در آن صورت نگرفته است. این سازمان درجه‌ای تباه شدگی را در خود دارد که آغاز راه است

سازمان مجموعه‌ای از نقش‌ها بعلاوه یکسری قواعد انجام کار است. سازمان سالم و فاسد هم در همین راستا تعریف ساده‌ای دارند. وقتی سازمان‌ها بر مبنای قواعد درونی شان کار می‌کنند، دچار سلامت سازمانی هستند. اینکه سازمان‌ها درون گرا باشند و بر مبنای قواعد درونی خود کار کنند. سطح دیگری از سلامت سازمانی نیز از طریق تعاملات سازمانی ایجاد می‌شود. سطحی که از درون گرائی فراتر رفته و به سوی برون گرائی می‌رود. این سطح نیز شرایط و ویژگی‌های خاص خود را داراست؛ بنابراین ما با سازمان‌های مواجهیم که قواعد دارند و برمبنای آن قواعد کار می‌کنند. این سازمان‌ها از تعاملی با سازمان‌های بیرونی برخوردار هستند. این شرایط سلامت سازمانی را برای اجتماع فراهم می‌کند.
در ابتدای این بحث درباره سطح اول؛ یعنی کارکرد سازمان‌ها براساس قواعد خود صحبت می‌کنیم. وقتی این قواعد نادیده گرفته شوند، فساد سازمانی و تباه شدگی اتفاق می‌افتد. در این تعریف فساد لزوما به دزدی و حیف و میل و اختلاس معنا نمی‌شود. ممکن است قواعد کار در یک سازمان نادیده گرفته شود، اما اختلاسی نیز در آن صورت نگرفته است. این سازمان درجه‌ای تباه شدگی را در خود دارد که آغاز راه است. چگونگی نادیده گرفته شدن این قواعد سازمانی و رخ دادن فساد‌های فردی در این راستا البته قابل اهمیت است.
بحث ما به طور روشن درباره کشور ایران است. باید ببینیم که چه رخدادهائی در ایران منجر به عدم کارکرد سازمان‌ها بر مبنای قواعد خود می‌شود. ممکن است شما درباره تاکید بر قواعد سازمان‌ها سوال کنید. بانک یک سازمان است که کارکرد اقتصادی دارد. کارکردی که بانک را در خدمت سیاست‌های پولی و مالی قرار می‌دهد. این اشتباه ماست که بانک را یک نهاد اقتصادی می‌دانیم. نهادی که باید ثروت افزائی را در دستور کار خود قرار بدهد.

انتظاری که این سازمان را تبدیل به یک بنگاه می‌کند!
بله. بنگاه تعریف و ویژگی‌های دیگری دارد که اصلا در تعریف بانک آورده نشده است. هدف بانک اصلا افزایش سود نیست. در حالیکه ما در سالیان گذشته شاهدیم، چون بانک‌ها به بنگاه داری پرداخته اند، هم فاسد شده و هم تباه شده و هم ورشکسته شده اند! مشاهده وضعیت روزانه بانک‌های کشور گواهی بر این مدعاست. وضعیتی که هر روز آن‌ها را به ورشکستگی نزدیک‌تر می‌کند. وضعیتی که از یکسو درآمدسازی‌های بزرگ را به همراه داشته و از سوی دیگر ورشکستگی‌های بزرگ را برای این سازمان‌ها داشته است. دلیل این وضعیت هم این بوده که بانک‌ها فکر کرده اند باید سود را هر روز افزایش دهند. پس باید درآمدزائی کنند و برای این درآمدزائی نیاز به منابع بیشتری دارند. آن‌ها مشارکت مردم را با افزایش سود جلب کرده اند. پس به سوی خرید و فروش زمین، ساختمان سازی و امور دلالی و شبه دلالی رفته اند. وضعیتی که باید مطالعه زیادی درباره آن داشت. البته پرسش مهم در این راستا اینکه آیا بانک مرکزی درباره فساد نظام بانکی کشور دغدغه‌ای داشته است؟! آیا به این مسئله فکر کرده که از وقتی نظام بانکی کشور به سمت و سوی دلالی رفت، فساد به سیستم آن راه پیدا کرد؟! حتی در زمانیکه اختلاس در این سیستم رخ نداده بود باید به این مسئله فکر می‌شد. اتفاقی که رخ نداد.
نگاه سیاسی داشتن به سازمان‌های دیوانی و اقتصادی، یکی از عوامل فساد است. عاملی که خود را در انتخاب مدیران مختلف نشان داده است

پیش از مصاحبه درباره شهرداری صحبت می‌کردیم. شهرداری طبق تعریف و قواعد سازمانی، وظیفه مشخصی به نام فراهم کردن شرایط زندگی جمعی مردم در واحدی به نام شهر، دارد. وقتی که این نهاد کارِ خود را تبدیل به تجاری سازی شهر و کسب درآمد‌های پایدار کرد، فعالیت‌های خود را بر فروش تراکم و فضای زندگی شهری بنا کرده، پس این نهاد فاسد شده است. هرچند که درون آن اختلاسی رخ نداده باشد!
این زاویه نگاه را می‌توان در نمونه‌های متعدد نشان داد که بسیاری از سازمان‌های دیوانی ما نیز دچار این وضعیت شده اند. سازمان هائی که وظایف خاصی بر عهده داشته اند و متاسفانه امروز دچار فساد شده اند. مثلا شما در همین شهرداری فساد را مشاهده می‌کنید. ممکن است که تعریف من از فساد متفاوت باشد، اما فساد به معنای رایج در میان عموم مردم جامعه نیز در این سازمان‌ها قابل مشاهده است.

آیا می‌توان نگاه عمومی به مفهوم فساد را نتیجه تعریفی که شما ارائه کردید، دانست؟!
بله. فساد همان چیزی ست که وجود دارد، می‌توان آنرا دید و باید آنرا درمان کرد. قواعد کار سازمان‌ها باید شناخته شده و قابل اجرا باشد. لحظه‌ای تخطی از آن توسط نهاد‌های ناظر تحمل نشود. شما فرد بی تجربه‌ای در فلان حوزه و سازمان را می‌آورید و در طی یک شبانه روز او را به ریاست یک سازمان می‌رسانید. او درکی از ماموریت سازمانی خود ندارد. ما هم از سوی دیگر این ماموریت‌ها را به درستی تعریف نکرده ایم و آنرا روشن نساخته ایم. همچنین به خوبی پای این ماموریت‌ها نمانده ایم و در نتیجه امروز شاهد چنین فسادی در سازمان‌ها هستیم.
جوانی را به خاطر دارم که در دوره ریاست جمهوری سابق، یک شبه به مدیریت سایپا رسید! بعد به مجلس رفت و ... او فردی جوان است که شاید در عرصه سیاسی خوش خدمتی هائی داشته و در نهایت پاداش این خوش خدمتی‌ها را در این سازمان‌های مهم اقتصادی دیده است. خلاصه اتفاقی که در ایران رخ داده، این است که نگاه سیاسی داشتن به سازمان‌های دیوانی و اقتصادی، یکی از عوامل فساد است. عاملی که خود را در انتخاب مدیران مختلف نشان داده است. عناوین گوناگونی مثل جوان سازی و سرمایه پروری و ... نیز برای این انتخاب‌ها در فضای افکار عمومی مطرح می‌شود. انتخاب هائی که هیچ توجیهی به جز سیاست نداشته و ندارد. این اتفاق حتی در مورد سازمان تامین اجتماعی نیز رخ داد. وقتی آقای مرتضوی به ریاست این سازمان منصوب شد، یک انتخاب سیاسی با هدف مدیریت منابع آن سازمان رخ داد. منابع سازمان تامین اجتماعی باید در زمینه‌های موردنظر صاحبان انتخاب به کار گرفته می‌شد. سیاست‌های جناحی یک جریان خاص که به جای اختصاص این منابع به نیاز‌های مردم و تقویت آن منابع، در راه منافع خود می‌کوشید. نگاه سیاسی به سازمان‌ها همواره درصدد است که منابع سازمانی را در اه اهداف خود به کار گرفته و از آن بهره برداری کند. همینجاست که قواعد سازمانی به سرعت شکسته می‌شود. چرا؟ چون این قواعد تاکید دارد که منابع سازمانی باید برای اهداف سازمانی به کار گرفته شود. در این سازمان رویه‌های استخدام بهم خورده و تبدیل به یارگیری می‌شود! اگر بخواهیم سازمان‌ها را از لحاظ استخدام، سالم کنیم، باید آزمون‌های استخدامی بیطرفانه و مبتنی بر قواعد داشته باشیم. آزمون هائی که مرتبط با فعالیت سازمان هاست و افراد را مبتنی بر این شرایط به کار می‌گیرد. این در حالیست که امروز شاهدیم آزمون‌های استخدامی تعطیل شده! فرد مدیر اختیار وارد کردن صد‌ها نفر به سازمان را پیدا کرده، زمینه‌های فساد فراهم آورده می‌شود. مصداق بارز این اتفاق را زمانی می‌توانید مشاهده کنید که یک معاون وزیر اختیار پیدا کرد تا ۳۰۰۰ نفر را با عنوان بورسیه وارد فضای دانشگاه کند! افرادی که به عنوان دانشجوی دکتری به این جامعه معرفی شدند. اتفاقی که با هدف یارگیری در فضای دانشگاه رخ داد و کلیه ضوابط را برهم زد. در این جریان دانشگاه تبدیل به نهادی شد که نباید مبتنی بر قواعد خاص خود عمل می‌کرد! بلکه مجموعه‌ای از منابع در نظر گرفته شده بود، که می‌بایست در جهت اهداف مقدسی، چون مدیریت جهان و عدالت و ... به کار گرفته می‌شد!
در این شرایط اتفاق دیگری نیز رخ می‌دهد که بسیار ویرانگر و وحشتناک است؛ اگر فردی تخلف کرد و این تخلف نیز آشکار شد-فردی که قواعد سازمانی را شکست و از منابع سازمانی نابجا استفاده کرد و در واقع فساد سازمانی را دامن زد- جناح‌های سیاسی مختلف، بر حسب نسبت شان با آن فرد، صرف نظر از ارتکاب فساد او، به مخالفت می‌پردازند؛ لذا پدیده فساد هم تبدیل به یک پدیده سیاسی می‌شود.

هم منشاء و هم روند ارزیابی پدیده فساد، سیاسی می‌شود...
قوه قضائیه ما امروز درگیر داستانی ست که خود ایجاد کرده است. چراکه قوه قضائیه آقای مرتضوی را از جریان کهریزک تبرئه کرد. اما وکیلی که در همان جریان آقای مرتضوی از او شکایت کرد را به ده ماه زندان محکوم کرد! یعنی این برخورد به غایت سیاسی شده بود. همچنین در جریان حقوق‌های نجومی نیز برخوردی مشابه با این جریان رخ داد.
وضعیت امروز، اما به صورتی شده که آقای احمدی نژاد و بقائی و مشائی هدف اتهام قوه قضائیه هستند. قوه قضائیه برآنست که این افراد دچار فساد مالی بوده اند و مشکلات زیادی در این راستا دارند، اما این سه نفر نیز از سوی دیگر داستان را سیاسی کرده اند. به جای اینکه به صورت مشخص، پاسخگوی اتهام هایشان باشند، فساد طرف مقابل شان را بازگو می‌کند. آن‌ها صحبت هائی را مدام تکرار می‌کنند که کلیت داستان را سیاسی کرده است. در این وضعیت همه افراد همدیگر را فاسد می‌نامند. آن‌ها وقتی از فساد می‌شنوند، فساد دیگران را عیان می‌کنند. این در حالیست که برخورد درست با فساد نباید سیاسی باشد.

وجود فساد سیستمی در ایران آیا دلیل این امر است؟ اینکه فساد موجود در این سیستم افراد را به صورت ناخودآگاه به سمت و سوی فاسد شدن و از فساد صحبت کردن می‌برد.
بله. در هر سیستم و هر کشوری، فساد به صورت موردی وجود داشته و دارد. اما در موقع دیگری کار به صورت سیستمی است. یعنی به افراد وابستگی ندارد. در این زمان، بحث سلامت افراد مطرح نیست. ما از ابتدای انقلاب با این شیوه جلو رفتیم؛ سعی کردیم افراد متعهد را به ریاست سازمان‌ها برسانیم و به این نحو فساد سازمان‌ها را درمان کنیم. در واقع فساد سازمان‌ها را ناشی
ما از ابتدای انقلاب با این شیوه جلو رفتیم؛ سعی کردیم افراد متعهد را به ریاست سازمان‌ها برسانیم و به این نحو فساد سازمان‌ها را درمان کنیم. در واقع فساد سازمان‌ها را ناشی از رئیس آن‌ها می‌دیدیم. این در حالیست که امروز ما سازمان‌های زیادی داریم که روسای آن‌ها کمابیش از سلامت برخوردارند، اما نظام زیردست آن‌ها دچار فساد است
از رئیس آن‌ها می‌دیدیم. این در حالیست که امروز ما سازمان‌های زیادی داریم که روسای آن‌ها کمابیش از سلامت برخوردارند، اما نظام زیردست آن‌ها دچار فساد است. دلیل این مسئله هم سیستماتیک بودن فساد در جامعه ماست. این نوع فساد با تغییر افراد نیز به همین صورت باقی می‌ماند و دچار دگرگونی نمی‌شود.
من معتقدم فساد آموزش در کشور ما بسیار مهم است. نظام آموزشی ما از سطح مدرسه دچار فساد است. اگر شما همه این معلمان را هم تغییر دهید، افراد سالمی را به جای آن‌ها بگذارید و، اما مختصات سازمانی را تغییر ندهید، فساد همچنان دوام خواهد داشت. این تصور ما که با تغییر افراد و رفت و آمد آنها، معضل فساد حل می‌شود، در عمل جوابگو نبوده است. تزریق افراد سالم به درون این سازمان ها، چه بسا فرآیند پیشرفت فساد را نیز تسریع کرده است؛ بنابراین اصلا نباید به این گزاره فکر کرد که با تغییر مدیریت یا ریاست یک سازمان، می‌توان مشکل فساد را حل کرد. مثلا درباره قوه قضائیه در قانون اساسی آمده است که رئیس این قوه باید مجتهدی عادل باشد. ما در واقع گمان کرده ایم که اگر مجتهدی عادل را بر مصدر این امر قرار دهیم، مسئله فساد قضائی حل می‌شود. این در حالیست که ممکن است شما یک لیسانسه حقوق را بر این صندلی بنشانید و او بهتر از دیگران قادر به درک و بهبود عملکرد در رویه‌های قضائی و مختصات این سازمان باشد! در واقع این نشان دهنده غلط بودن تصور تغییر از بالاست. تصوری غیراجتماعی که درباره زندگی اجتماعی تصمیم می‌سازد و در نتیجه در بسیاری از موارد نیز موفق نبوده و نیست. ما از ابزارهائی استفاده می‌کنیم که درصدد است با نگاه فردی مسائل را درمان کند، اما در نهایت منجر به فساد می‌شود.

در فرمایشات شما به این اشاره شد که هرگونه کج کارکردی در سازمان ها، منجر به فساد می‌شود. ولو اینکه در ظاهر فساد به معنای عمومی اتفاق نیفتاده باشد. سوالی که در این راستا پیش می‌آید این است که؛ در بسیاری از موارد قواعد سازمانی یا نهادی منجر به مسئله سازی می‌شوند. مثلا در نظام بانکی کشور، یکسری از قواعد مسئله ساز هستند. قواعدی که نه عقلانی هستند و نه با فلسفه آن سازمان یا نهاد همخوانی دارند. مسئله‌ای که در واقع نسبت به قاعده گذاری پسینی است-اجرای قواعد- و در دیگر سو نیز بعد پیشینی را داریم-قاعده گذاری-. آیا می‌توان اینطور گفت که در بعد پیشینی می‌توانیم دچار فساد شویم؟! یعنی در حوزه قاعده گذاری؟!
ما با یک نگاه بدی طراحی سازمانی انجام می‌دهیم. سازمانی را طراحی و تعریف می‌کنیم، اما قواعدی برای آن در نظر می‌گیریم که به کارکرد سازمان کمک نمی‌کند و حتی برای آن ایجاد مزاحمت نیز می‌کند. در نتیجه از همان ابتدا سازمان را به درستی تعریف نکرده ایم. مثل بانک که شما مثال زدید. در واقع ما از ابتدای پایه‌های فساد را در طراحی‌های سازمانی در نظر می‌گیریم. در این زمینه هم موارد بسیاری دیده می‌شود.
دستگاه‌های سیاستگذار ما امروز، میل به مهندسی اجتماعی دارند. میلی که در جریان آن بسیاری از نهاد‌ها و سازمان‌های اجتماعی مثل خانواده، مدرسه یا دانشگاه، بازتعریف می‌شوند. در همه این بازتعریف ها، نگاه ابزاری به سازمان‌ها دیده می‌شود. نگاهی که از موضعی پرداخت شده که البته مورد احترام مردم است. بعد از این هم سازمان‌ها و نهاد‌ها را دوباره تعریف می‌کنیم. من در کتاب زوال پدرسالاری، بخشی از سیاست‌های دولت درباره تحکیم خانواده-از موضع دخالت‌های دولتی- را مورد نقد قرار داده ام. استنادم البته به اتفاق‌های خوب و مثبت نیز بوده است. طرحی مثل اسلامی کردن خانواده می‌تواند در این راستا مورد بررسی قرار گیرد. خانواده ایرانی البته ممکن است که زرتشتی، یهودی یا مسیحی باشد! در واقع فاکتور اسلامی کردن به همه حوزه‌ها وارد شده و این عجیب است که هرجا این فاکتور وارد شده، شاهد موفقیت آن در عمل نبوده ایم. وقتی صحبت از اسلامی کردن بانک به میان آمد، شاهد دریافت بالاترین نرخ‌های ربا در همین بانک‌ها شدیم و این یک اتفاق عجیب است!
 
دلیل رخ دادن این اتفاق بنظر شما چیست؟! همه نظام‌های سوسیال دموکرات، نئولیبرال و. نظام ارزشی و هنجاری خاصی دارد که در حوزه‌های مختلف مثل اقتصاد سیاسی و ... بازتاب دارد. این‌ها به پارامترهائی رسیده اند که در قواعد مدیریتی و اجرائی بازخورد داشته است. واقعیت این است که اسلامی کردن امور در ایران، ناموفق بوده است. چه در حوزه دانشگاه و چه در سازمانی به نام بانک!
اساس سازمان بر مبنای هنجار است. مجموعه از ارزش‌ها و هنجار‌ها که قاعده رفتاری را شکل می‌دهد. اصلا این معنای هنجار است؛ بنابراین همه سازمان‌ها مشحون از قواعد رفتار هستند. این قاعده رفتار در درون سازمان طراحی و اجرا می‌شود. چنین نیست که نهاد بیرونی یا دولت، در این زمینه وارد شوند. من در ابتدای کلام نیز به این مسئله اشاره کردم. سازمان‌های درون گرائی که می‌توانند ارتباط‌های سازمانی برقرار کنند، یعنی نهاد آموزش ما بتواند ارتباط سازمانی با دولت داشته باشد و بالعکس، با تحمیل سیاست‌های ایدئولوژیک برای یک سازمان از بالا متفاوت است. مثلا درباره نهاد مدرسه نحوه استخدام، برخورد با دانش آموزان و تعیین ارزش‌های تدریس شده در آن‌ها از سوی دولت یک نمونه این جریان است. البته درباره مدارس ما باید ایدئولوژی کنکور را نیز در نظر داشت. قرار نبود که این ایدئولوژی در دبستان نیز برقرار باشد! قرار بر این بود که این دانش آموزان در یک محیط تعاملی با همتایان و معلمان شان، به فراگیری دانائی بپردازند. در حالیکه دانش آموزانِ امروز تنها به فکر یادگیری مهارت تست زنی هستند.
در ایران چیزی به نام اخلاق حرفه‌ای وجود ندارد. سازمان یا نهادی که بر مبنای اخلاق حرفه‌ای نیرو‌های خود را تربیت نکرده، مرتکب اشتباه شده است. چراکه استاد باید به صورت حرفه‌ای حامل این اخلاق باشد
همین دانش آموزان البته برای به دست آوردن امکانات مختلف در حاشیه کنکور، دست به عضویت در برخی تشکلات نیز زده اند!
لذا آن چیزی که حرف اول را در مدرسه می‌زند، رابطه معلم و دانش آموز نیست. محور اصلی در این فضا کنکور است. آموزش از ابتدا برای تعالی انسان و حرکت به سوی خدا تعیین شده است. آموزش مدرسه در واقع در دستگاه دین تعریف شده است. یک دستگاه آموزشی مستقل که با نهاد دین ارتباطات تعاملی داشته باشد، بسیار مثبت است، اما وقتی این دستگاه اساسا در دستگاه دین تعریف شود، یعنی تعریفی شبیه به یک پایگاه دینی که محل اتصال با خدا تعریف شده، برای دستگاهی شبیه مدرسه تعریف می‌شود. این اتصال به خدا البته بسیاری تعریفی انتزاعی است که عملیاتی کردن آن مشکلات زیادی دارد. پس همه می‌توانند شعار آن را داده و، اما به آن متعهد نباشند. زیرا سنجش این مسئله معیار واحدی ندارد؛ لذا این سنجش به فرم‌ها منتقل می‌شود و مدرسه درگیر فرمالیسم می‌شود. در نتیجه افراد به فرم‌ها اسیر می‌شوند و محتوای واقعی ذهن شان را به روی این فرم‌ها نمی‌آورند.
در این راستا یک مثال واقعی برای شما تعریف می‌کنم؛ چند روز پیش که به رادیو گوش می‌دادم، یک گوینده درباره فواید ورزش صحبت می‌کرد. اینکه ورزش هم برای سلامتی مفید است و هم برای افتخارآفرینی کشور و. او در حالیکه از اهمیت ورزش صحبت می‌کرد، با یک جمله حدود و ثغور نامشخص در فضای اجتماعی ما را به شنوندگان نشان داد. پس از پایان صحبت هایش اینگونه گفت که قهرمان اصلی آن بسیجی سیزده ساله ایست که. یعنی او جدا از فضای ورزش، به مسئله‌ای پرداخت که قرابتی با بحث اصلی نداشت!
اگر بنای این صحبت انتقال حس ایثارگری به دانش آموزان است، چرا باید این مباحث را التقاط کرد؟! این نوع نگاه تولید مشکل در جامعه می‌کند. بیان این صحبت‌های مقدس در فضای ورزشی از یکسو و عیان شدن فساد مالی و اختلاس‌های ورزشی از سوی دیگر، چه اثری روی فضای اجتماعی خواهد داشت؟! ما حریم سازمان‌ها را آنطور که در قانون و عقل و دانش تعریف شده، نادیده گرفته ایم و می‌خواهیم از بیرون آن‌ها را سامان دهیم. هدف ما نیز عمدتا در این فضا، اهداف خیر مذهبی است. ولی پیامد‌های این اهداف، از نیت ما تبعیت نمی‌کند. نیت ما در بسیاری از موارد خیر بوده، اما پیامد‌ها در بسیاری از موارد خیر نبوده است. این پیامد‌ها ویژگی‌های خاص خود را دارد و به همین دلیل است که در بسیاری از عرصه ها، نیروهائی که باور چندانی به ایدئولوژی غالب ندارند، با تمسک به این ظاهر، مواضع قدرت را در دست می‌گیرند و به شیوه‌ای ابزارگرایانه با منابع سازمانی برخورد می‌کنند. آخر این جریان اختلاس یا غیر از این صورت است. اما به هرحال فساد نتیجه این جریان است.
ما در اطراف مان رئیسی در یک سازمان را می‌بینیم که شخص سالمی است. او در زمان مدیریت خود در سازمان متبوعش، هیچ اختلاس یا خلافی مرتکب نشده، اما در دوران ریاست او ۷۵ نفر به این سازمان وارد شده اند که هیچ تخصصی در زمینه جذب خود نداشته اند. این مسئله در گذر زمان و بعد از اتمام دوره مدیریت او دردسر ساز شده و در نتیجه منجر به فساد شده است. این نوعی از فساد است که در معنای عمومی شاید به عنوان فساد شناخته نشود. فسادی که سازوکار نوعی از رفتار را به نیرو‌های وارد شده از این مسیر می‌آموزد که سرمنشاء اقدامات آن‌ها در ادامه راه شان است.
همچنین نکته دیگری که در این راستا باید به آن اشاره کرد، مسئله آموزش‌های سازمانی است. درک مدیران ما از سازمان‌ها بسیار ضعیف است. همه ما همواره به ایدئولوژی کلی استناد می‌کنیم و نوعی از اخلاق عمومی را در دستور کار داریم که البته در جای خودش مفید است. به عنوان مثال دانشگاه دچار فساد علمی شده است. برای حل این درد، باید به محیط نهادی دانشگاه بازگشت. تحولات ایجادشده در این محیط، ناکارآئی ها، ارتباطات این نهاد با سازمان‌های بیرونی مثل دولت و راه حل این ناکارائی‌ها را سنجید و برای آن برنامه ریزی کرد. حتی رابطه این نهاد با سازمان‌های قدرت و مالی را نیز با سنجید.
برخی البته درباره فساد در دانشگاه-مثلا سرقت علمی در این محیط- به نوع دیگری چاره اندیشی می‌کنند. آن‌ها اساتیدی از حوزه علمیه برای اساتید می‌آورند و کلاس هائی برای آن‌ها ترتیب می‌دهند که این افراد را نصیحت کنند. دانشگاهی که استادش الگوی اخلاق نیست، نمی‌تواند مبنای اخلاق در جامعه باشد. به تعبیر دیگر اینکه؛ نمی‌توان اخلاق را از بیرون این محیط برای آن سوغات آورد!
ما به این مسئله باور نداریم که استاد باید دارای یک شان اخلاقی باشد. شانی که از محیط دانشگاه برآمده و استاد و همنوعان او باید حاملان این شان از اخلاق باشند. ما همواره فکر کرده ایم که اخلاق را در تمامی محیط‌ها باید وعظ کرد و اینچنین است که کلاس‌های معرفت شناسی برای اساتید در دانشگاه‌ها برگزار می‌شود!

در واقع این مصداق بارزی از پیاده سازی نادرست اخلاق حرفه‌ای در دانشگاه است؟
من دخالت افراد و سازمان‌های بیرونی با نیت گسترش اخلاق در درون سازمان من جمله دانشگاه را نقد می‌کنم. در ایران چیزی به نام اخلاق حرفه‌ای وجود ندارد. سازمان یا نهادی که بر مبنای اخلاق حرفه‌ای نیرو‌های خود را تربیت نکرده، مرتکب اشتباه شده است. چراکه استاد باید به صورت حرفه‌ای حامل این اخلاق باشد؛ بنابراین یکی از مشکلات ما فقدان اخلاق حرفه‌ای است. همچنین دحالت نهاد‌های بیرونی درون سازمان‌ها برای تعیین هنجار‌های رفتاری درون سازمانی که وظیفه اخلاق حرفه‌ای درون جوش است. این فضائی است که ما از آن فاصله گرفته ایم و به آن بها نمی‌دهیم.

برای تشکیل اخلاق حرفه‌ای درون دانشگاه چه باید کرد؟
زمانی شاهد این اتفاق خواهیم بود که دانشگاه بر اساس قواعد حرفه‌ای خود کار کند. در این صورت اخلاق حرفه‌ای نیز تشکیل خواهد شد. درباره رابطه این نهاد با دیگر نهاد‌های اجتماعی نیز جای نگرانی وجود ندارد. سازمان‌های دیگر با ظرفیت ارتباط داشته باشند. ظرفیتی که اتفاقا ما آن را هم نداریم! مثلا در درون بخش دولت، مشکلی مثل بحران آب وجود دارد که سیاستگذاری و مدیریت آن به تعامل فعال بین دو وزارتخانه کشاورزی و نیرو بستگی دارد. به دلیل فقدان تعامل پویا و پایا و پایداری بین این دو سازمان، حل ناشدنی باقی مانده است! ما درون بخش دولت، سازمان هائی داریم که از جهات مختلف درون آن‌ها دخالت می‌شود، اما خود آن‌ها نیز در روابط درونی دچار خلل هستند. مثلا شاید معاونت پژوهشی دانشگاه و معاونت آموزشی دانشگاه ارتباط مناسبی نداشته باشند و همین نوع تعامل منجر به کاهش کارائی این نهاد‌ها و سازمان‌ها شود. این جریان تعامل ناموفق در حدی است که حتی برخی از کارشناسان این سازمان‌ها و نهادها، اطلاعات سازمانی را نیز در اختیار یکدیگر قرار نمی‌دهند و سعی می‌کنند از کارائی سازمان و معاونت رقیب خود بکاهند!
من نام این وضعیت را ملوک الطوایف سازمانی گذاشته ام! یعنی وضعیتی که در آن رئیس هر سازمانی، انحصار سازمانی ایجاد کرده و منابع سازمان را در انحصار خود درآورده است. او این منابع را به اشتراک نمی‌گذارد، منافع بزرگ‌تر را نمی‌بیند و در نتیجه منجر به فساد‌های زیادی در برون گرا نبودن و درون گرا بودن می‌شود! این درست همان چیزی ست که در بعد دیگر خود که درون گرا نبودن و عدم توجه به قواعد سازمانی نام دارد، نیز منجر به فساد می‌شود.
وقتی شما ملوک الطوایف سازمانی را تشکیل می‌دهید، با یک نوع عدم شفافیت و تیرگی سازمانی مواجه هستید. در این وضعیت نه رویه‌های سازمانی و قواعد مشخص است و نه پیامد‌ها و نتایج اقدامات سازمان. اینجا ابهام سازمانی به وجود می‌آید. وضعیتی که از سوی روسای سازمان‌ها نگاه داشته می‌شود. مدیران در جامعه ما از امنیت کافی برخوردار نیستند، دلیل آنهم تصدی سازمان‌ها بدون واجد شرایط لازم بودن است. آن‌ها برای ماندن تلاش بسیاری می‌کنند که این تلاش دو پیامد مهم دارد؛ یکی انفعال پذیری در برابر دخالت‌های بیرونی و دیگری عدم شفافیت در مقابل سازمان‌های بیرونی. آن‌ها از یکسو اجازه می‌دهند که قواعد سازمان شان درنوردیده شود-چون به این قواعد باور ندارند- و از سوی دیگر نیز نوعی تیرگی سازمانی و عدم شفافیت در رفتار‌های آن‌ها نمود می‌یابد. این‌ها در واقع دو راهبرد مهم برای حفظ سمت مدیریت در این شرایط است! در واقع مدیر موفق بین این دو وضعیت بازی می‌کند و موقعیت خود را با همین شیوه تثبیت می‌کند. این آموزشی ست که آن‌ها از محیط شان گرفته اند. آموزشی که در بهترین کلاس‌های مدیریت استراتژیک نیز آموزش داده نمی‌شود.
همین شیوه مدیریت است که سازمان‌های تحت مدیریت این افراد را روز به روز تباه‌تر می‌کند.

سوالی که شاید برای مخاطبان در این راستا پیش بیاید اینکه بروز مسئله فساد در ساختار‌ها و سازمان‌های مختلف، در دهه اخیر شدت گرفته است. زمینه‌های سازمانی و ساختاری این فساد همواره در کشور ما وجود داشته است. دلیل این تساعد از نظر شما چیست؟
کل تحلیل که من به شما ارائه دادم، یک تحلیل سازمانی بود. اما فکر می‌کنم توجه به سازمان و درجه‌ای از استقلال سازمان در دوران سازندگی و پس از جنگ تحمیلی آغاز شد. کاری به ضعف دولت‌ها در زمینه‌های مختلف مثل سیاست‌های اقتصادی دولت سازندگی ندارم، اما در آن دوران سازمان برنامه و بودجه شکل پیدا کرد و سامانی به سازمان‌های دولتی داد. همچنین سازمان امور اداری و استخدامی نیز از سوی دیگر جریان استخدام و ارتقاء را ساماندهی کرده بود. این سازمان کلاس‌ها و دوره‌های تربیت کارشناس را به صورت جدی برگزار می‌کرد. شاید در این دوران پرورش انسان بوروکرات که کارمند نام گرفت آغاز شد. این انسان ویژگی هائی همچون آموزش، شناخت کار و تعهد به آن و ... را در خود داشت. انسانی بوروکرات که تعریف آن شبیه به تعریف وبر است.
این جریان در دوران پس از سازندگی نیز ادامه داشت و رشد اخلاق سازمانی را شاهد هستیم. رشدی که البته در کنار خود نقاط ضعف جدی نیز داشت. سازمان یابی اجتماعی در بخش دولتی، در حال ایجاد شدن بود و قواعد سازمانی نیز کمابیش روشن بود. در انتصاب‌ها نیز این مسئله تا حدودی رعایت می‌شد. در واقع درجه‌ای شایسته سالاری در کشور جریان داشت. جریانی که ادامه آن می‌توانست منجر به تشکیل یک دیوان سالاری قوی و سالم در ایران شود.
پدیده آقای احمدی نژاد، اما با فروپاشی سازمانی همراه بود. نمونه این مسئله انحلال سازمان برنامه و بودجه و سازمان امور اداری و استخدامی بود. همچنین انحلال ۴۰ شورای عالی در سازمان ها، انحلال موسسات پژوهشی متعدد از نمونه‌های این فروپاشی بود. بعد از آن نیز بدنه کارشناسی دولت و وزارتخانه‌های مختلف بود که به نحوی کانون تفکر دستگاه‌های اجرائی به شمار می‌آمدند. این شورا‌ها اگر هم تعطیل نشدند، در عمل دیگر منبع مراجعه و اعتماد نبودند. روسا و کارکنان این نهاد‌ها درون آن‌ها حضور داشتند، اما کاری در این سازمان‌ها یا نهاد‌ها ترتیب داده نمی‌شد. در این جریان؛ قدرت تصمیم گیری از سازمان به فرد منتقل شده بود. فردی که تصمیمات یک شبه و ناگهانی زیادی در تغییرات مختلف داشت. از تغییر وزیر و سیاستمداران تا خمیر کردن برنامه چهارم توسعه که بزرگ‌ترین بی قانونی صورت داده شده توسط ایشان بود. بی قانونی هائی که صدای هیچ فرد یا نهاد یا سازمانی را در کشور در نمی‌آورد.

در واقع اتفاقی که شما در تحلیل سازمانی خود از فساد ارائه دادید به صورت کامل در جامعه اجرائی شد!
بله! بسیاری از انتصابات که در این دوران شاهد بودیم نمونه‌های کامل این تحلیل بودند. غیرسازمانی کردن سازمان ها، امری بود که در این دوران اجرائی شد. درغیر این صورت به وزارت رساندن استاد راهنمای شما، در دوران ریاست جمهوری تان توجیهی نخواهد داشت! همچنین غیرسازمانی کردن نهاد دولت اتفاق مهمی بود که در این دوران اتفاق افتاد.
سلطانیسم یعنی همه در سازمان یا نهادی که هستند، احساس می‌کنند منبع یا مرجع اتحصاری تصمیم گیری هستند. اخلاقی که به شدت در ذهن ما نفوذ پیدا کرده و ریشه تاریخی دارد

ماکس وبر برآنست که جامعه معاصر، جامعه پیشرفت بوروکراسی است. البته بوروکراسی مشکلات زیادی نیز تولید می‌کند که باید با آن‌ها نیز از راه مناسب برخورد کرد. نهاد‌های کارشناسی در دولت مدرن نقش خاصی دارند و اینکه فرآیند‌های تصمیم گیری را طولانی‌تر و محافظه کارانه‌تر می‌کنند. ولی در عوض اطمینان بیشتری را از پیامد کار فراهم می‌کنند. همچنین نتایج بهتری برای امور به همراه می‌آورند. سازمان برنامه و بودجه نیز در نظام تصمیم گیری کشور چنین نقشی داشت. وزن خاصی به نظام تصمیم گیری کشوری می‌بخشید و این ثبات دقیقا همان چیزی ست که حاکمیت به درجه‌ای از آن نیاز دارد. پس اگر این سازمان یا بوروکراسی ایرادی دارد، راه حل انحلال این سازمان نیست. چون زمانی که انحلال این سازمان رخ می‌دهد، شما به زمان پیشامعاصر باز می‌گردد. امری که در تحلیل‌های من با نام سلطانیسم شناخته می‌شود! سلطانیسم یعنی همه در سازمان یا نهادی که هستند، احساس می‌کنند منبع یا مرجع اتحصاری تصمیم گیری هستند. اخلاقی که به شدت در ذهن ما نفوذ پیدا کرده و ریشه تاریخی دارد. مثلا شما شاهدید که در بسیاری از ادارات وقتی رئیس سازمان تغییر می‌کند، جلسه‌ای برای تغییرات تشکیل می‌شود. تغییراتی که بدون مشاهده پیشینه سازمان ها، اسناد، اساسنامه و ... برنامه ریزی می‌شود و افراد به یکباره و در یک جلسه سازمانی، این تغییرات را از تریبون سخنرانی به گوش دیگران برساند. این نوع از مدیریت منجر به گیجی سازمانی در میان کارمندان می‌شود. سلطانیسم سیاسی و سازمانی در میان ایرانیان البته امری فراگیر است که این سازمان یا نهاد یا ... را ملک شخصی خود می‌پنداریم و برای آن تصمیم میگیریم.
تجربه دوران رئیس جمهور پیشین به هرحال نوعی از بی پروائی را در میان مردم باب کرد که البته مرز‌های فساد را نیز جابجا کرد. امروز روسای بسیاری از سازمان‌ها دست به اقداماتی می‌زنند که در دوران‌های پیش فساد محسوب می‌شد! اما در شرایط امروز و دوران جدید امری عادی محسوب می‌شود. دلیل این جریان هم تکرار پدیده هائی از این دست در فضای عمومی کشور است.
 
/انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha