گروه راهبرد «سدید»؛ میلیونها نفر از شهروندان روس و اروپای شرقی اکنون بر این باورند که در دوران کمونیسم وضعیت بهتری داشتند. این به چه معناست؟ آیا نشانه شکست سیاستهای بازار آزاد پس از سقوط دولتهای کمونیستی و روی کار آمدن راست گرایان طرفدار نظام سرمایه داری در این کشورها میباشد؟ چرا دولت مردان و دستگاههای تبلیغاتی غرب علیه مارکسیسم و نظامهای کمونیستی سابق، دائما تولید محتوا میکنند؟ آیا جنایاتی که در نظامهای کمونیستی رخ داد در نظامهای سرمایه داری تکرار نشده است؟ آیا کمپینهای «ضد کمونیسم» واقعا ضد کمونیسم هستند یا اهداف دیگری را دنبال میکنند؟
کریستن آر قدسی، استاد مطالعات روسیه و اروپای شرقی در دانشگاه پنسیلوانیا و نویسنده کتاب «خماری سرخ: میراث کمونیسم قرن بیستم» (۲۰۱۷) و اسکات سئونیس، استاد فلسفه در کالج بودوین در این یادداشت به بررسی تلاش مدافعان نظام سرمایه داری برای حفظ وضع موجود در ایالات متحده و اروپا پرداخته اند.
حافظه عمومی مردم در خصوص کمونیسم در قرن بیستم مانند یک میدان جنگ است. دو ارتش ایدئولوژیک در شکافی از بی اعتمادی و سوء تفاهم به یکدیگر خیره میشوند. اگرچه جنگ سرد تقریباً ۳۰ سال پیش به پایان رسید، اما مبارزه برای روایت حقیقت در مورد گذشته کمونیستی بلوک شرق، در سراسر ایالات متحده و اروپا همچنان ادامه دارد.
در یک سمت این جبهه کسانی ایستاده اند که با آرمانهای سوسیالیستی همراهی دارند به علاوه افکار عمومی صدها میلیون شهروند روس و اروپای شرقی که نسبت به گذشته خود حسی نوستالژیک و مثبت دارند. در جناح دیگر هم، ضد توتالیتارها ایستاده اند، و اصرار دارند که تمام پیشنهادها و راه حلهای نظریه مارکسیسم ناگزیر با فاجعهای به نام «گولاگ» (گولاگ شبکهای از اردوگاههای کار اجباری زندانیان بود که در سرتاسر نواحی عظیم و لم یزرع اتحاد شوروی گسترده شده بود) خاتمه خواهد یافت. در این جنگ روایتها در واقع یک طرف، ماجرا را خاکستری را میبیند، اما طرف دیگر جهان کمونیسم را مطلق و سیاه و سفید روایت میکند.
به خصوص در ایالاتمتحده، این جنگ بسیار پررنگ و جدی در جریان است. حامیان قانون کار و کارگران و آزادیخواهان اجتماعی که خواهان نقش گسترده دولت برای نجات کودک نوپای سوسیال دموکراسی از دست اقتدارگرایان هیات حاکمه هستند در یک طرف ماجرا ایستاده اند؛ و محافظهکاران و سرمایه داران نیز در طرف دیگر ماجرا دائما علیه کمونیسم موضع تند و انتقادی میگیرند تا حتی معتبرترین استدلالهای طرف مقابل به نفع سیاست توزیع مجدد منابع و ثروت و امکانات را بیاعتبار کنند.
مسیر سیاه نمایی مطلق علیه کمونیسم با وجود پیمایشهایی که از اروپای شرقی به عمل آمده است ناهموارتر از چیزی است که مخالفان کمونیسم تصور میکنند. در حقیقت تحقیقات مردم شناسی در اروپای شرقی با روایتهای ساده و سطحی و یک جانبه در از دوران کمونیسم در تضاد است.
حتی در اوایل سال ۱۹۹۲، روزنامهنگار کروات، اسلاونکا دراکولیچ که خودش از منتقدان کمونیسم است، گفته: «نگران بودم که چه اتفاقی برای همه چیزهای خوبی که در دوران کمونیسم داشتیم - مراقبتهای پزشکی، مرخصی زایمان با حقوق یکسال، سقط جنین رایگان- خواهد افتاد».
اگر برنامه اصلی شما تقویت سیاستهای سرمایه داری بازار آزاد، محافظت از ثروت ابرثروتمندان و از بین بردن آنچه از شبکههای تامین اجتماعی باقی مانده است، باشد، بهترین کار این است که فعالان و مخالفان نظام توزیع کنونی را، به عنوان مارکسیستهای وحشی به دیگران معرفی کنید که قدرت گرفتنشان مساوی با نابودی تمدن غرب خواهد بود
پس از کمونیسم در این مناطق دولتهای مدافع بازار آزاد و نظام سرمایه داری، شبکههای تامین اجتماعی را از بین بردند و فقر در سراسر منطقه گسترش یافت، و همین افزایش فقر و کاهش خدمات اجتماعی باعث شد تا شهروندان عادی به طور چشم گیری نسبت به گذشته سوسیالیستی کشورهای خود، حس مثبتی پیدا کنند. این وضعیت باعث شد شهروندان با وجود تحمل سختیهای زیاد در رژیم گذشته، انتقادهای کمتری از آن اوضاع داشته باشند.
یک نظرسنجی در سال ۲۰۰۹ در هشت کشور اروپای شرقی این سوال را مطرح کرد که آیا وضعیت اقتصادی مردم عادی "بهتر، بدتر یا تقریباً مشابه با شرایط کمونیسم" است. نتایج این نظرسنجی ناظران و محققان را شگفتزده کرد: ۷۲درصد مجارستانیها و ۶۲درصد از اوکراینیها و بلغاریها بر این باور بودند که وضعیت اکثر مردم پس از سال ۱۹۸۹ بدتر شده است. نظرسنجیهای بعدی و تحقیقات کیفی در سراسر روسیه و اروپای شرقی صحت و تداوم این احساسات را تأیید میکنند، زیرا نارضایتی مردم از وعدههای شکستخورده طرفداران بازار آزاد، بهویژه در میان افراد مسنتر افزایش یافته است. افراد مسن کسانی هستند که دقیقا سالهای حکمرانی کمونیستها را به خاطر دارند و به راحتی این دو برهه را با یکدیگر مقایسه میکنند.
در پاسخ و واکنش به این نظرسنجیها و تحقیقات، دولتهای محافظهکار و راستگرای اروپای شرقی چه کاری انجام میدهند؟ آنها بیشتر دست به اقدامات تبلیغاتی علیه کمونیسم زده اند برای مثال موزهها، یادبودها و روزهای بزرگداشت را برای گرامیداشت قربانیان کمونیسم به راه انداخته اند. در همین خصوص، در سال ۲۰۰۸، سیاستمداران محافظهکار «اعلامیه پراگ»، درباره وجدان و کمونیسم اروپایی را امضا کردند تا اقدامات تبلیغی و آموزشی در مورد جنایات کمونیسم را افزایش دهند، و به دنبال آن در سال ۲۰۱۱ پلتفرم حافظه و وجدان اروپایی ایجاد شد، کنسرسیومی از سازمانها که تلاش میکنند دیدگاه خود را نسبت به جنایات کمونیسم در قرن بیستم ترویج کنند. یکی از این اقدامات این بوده است که در کتابهای درسی تاریخ در اروپا: کمونیسم همراه با نازیسم، به عنوان یکی از دو نظام برآمده از توتالیتاریسم، معرفی شده است. این اقدامات همگی در جهت ضدیت با کمونیسم انجام گرفته است.
در لهستان و اوکراین، دولتهای دموکراتیک نمادها، شعارها و آهنگهای کمونیستی را ممنوع کردهاند، و دولت اوکراین نام روستاها و شهرهایی که بیش از حد کمونیستی به نظر میرسد را تغییر داده است. در شدیدترین حالت، اوکراینیها یک تاریخ رسمی در مورد گذشتهای نزدیک که بسیاری از شهروندان امروزی در آن زندگی کرده اند، وضع کرده اند. اگر روزنامهنگاری سعی کند در خصوص جنبههای مثبت زندگی در بازه زمانی ۱۹۱۷ و ۱۹۹۱ صحبت کند، قانون به دولت اجازه میدهد روزنامه، مجله یا وبلاگ او را تعطیل کند و خودش نیز به ۵ تا ۱۰ سال زندان محکوم میشود. جالب است که در این جوامع، سرمایه داری و بازار آزاد به همراه خود آزادی مطبوعات را برای موافقان نظامهای پیشین به رسمیت نمیشناسد.
در ایالات متحده، در اکتبر ۲۰۱۶، بنیاد یادبود قربانیان کمونیسم با نصب هفت بیلبورد در قلب شهر نیویورک، جبهه جدیدی را در نبرد با کمونیسم گشود. ماریون اسمیت، مدیر اجرایی این طرح در توییتر خود نوشت: «تبلیغات ما که سابقه هولناک جنایات کمونیستی را فاش میکند به تازگی در میدان تایمز منتشر شد.» این بیلبوردها حاوی چنین شعارهایی بودند: «۱۰۰ سال، ۱۰۰ میلیون کشته». "کمونیسم میکشد"؛ و "امروز از هر ۵ نفر ۱ نفر تحت رژیم کمونیستی زندگی میکنند."
مسیر سیاه نمایی مطلق علیه کمونیسم با وجود پیمایشهایی که از اروپای شرقی به عمل آمده است ناهموارتر از چیزی است که مخالفان کمونیسم تصور میکنند. در حقیقت تحقیقات مردم شناسی در اروپای شرقی با روایتهای ساده و سطحی و یک جانبه در از دوران کمونیسم در تضاد است
حدود یک سال بعد، نوشته برت استفنز با عنوان «کمونیسم از طریق عینکهای رز رنگ» در نیویورک تایمز، به اصرار «روشنفکران مترقی» بر تمایز بین نازیسم و کمونیسم حمله کرد و سناتور آمریکایی برنی سندرز و حزب کارگر بریتانیا را مورد آزار قرار داد. او همچنین جرمی کوربین رهبر حزب کار بریتانیا را متهم به خاطره بازی با کمونیسم و مروج سیاستهای کمونیستی دانست.
در مرحله بعد نیز، دونالد ترامپ رئیس جمهور سابق ایالات متحده، اعلام کرد که ۷ نوامبر را به عنوان روز ملی قربانیان کمونیسم نام گذاری میکند. بیانیه رسمی کاخ سفید در این خصوص اینگونه توضیح داد:
"در طول قرن گذشته، رژیمهای توتالیتر کمونیستی در سراسر جهان بیش از ۱۰۰ میلیون نفر را کشته و تعداد بیشماری را در معرض استثمار، خشونت و ویرانیهای بیشمار قرار دادهاند. این جنبشها، به بهانه دروغین آزادی، به طور سیستماتیک حقوق خدادادی مردم بی گناه در مورد انجام مناسک مذهبی، آزادی تشکلها و بسیاری از حقوق انسانی دیگر را نقض کرده و مانع انجام فعالیتهای مردمی در این موارد شده است. این حقوق برای ما امری مقدس است و همه باید به آنها احترام بگذارند. "
اینکه در دوران کمونیسم سیاستهای اشتباه زیادی وجود داشته که منجر به آسیبهای بسیاری شده است جای تردید نیست، اما سوال اصلی این است که چرا باید اصرار داشته باشیم که تاریخ کمونیسم در قرن بیستم تاریخ «ویرانی مطلق و ناگفته» است؟ آیا این فعالیتهای ضد کمونیسم واکنشهای دیرهنگام به بحران مالی جهانی است؟ یا واکنشهایی است به موفقیتهای انتخاباتی سندرز و کوربین؟ یا چیز دیگری در میان است؟
البته، در جواب محافظه کاران و طرفداران نظام سرمایه داری، ممکن است اصرار داشته باشند که صرفاً در حال نشان دادن و یادآوری نقصهای واقعی کمونیسم به مردم هستند، تا مبادا مردم به واسطه شعارهای فریبنده آن مجددا به دامان کمونیسم سقوط کنند. آنها استدلال میکنند که کمونیسم را باید به هر شکلی رد کرد، زیرا میترسند که اشتباهات نظام شوروی، اینبار در قلب ایالات متحده و اروپا تکرار شود. اوضاع کنونی اقتضا میکند که استدلالهای مخالفان کمونیسم را بررسی کنیم تا ببینیم تا چه اندازه راوی واقعیتهای تاریخی میباشند.
ناظران و مخاطبان اهل تفکر باید به هر روایت تاریخی که جهان را سیاه و سفید روایت میکند مشکوک باشند. دانیل کانمن، روانشناس برنده جایزه نوبل، در کتاب «تفکر، سریع و آهسته» (۲۰۱۱)، در مورد نقصهای شناختی قابل پیش بینی که توانایی ما را برای تفکر منطقی مهار میکند، هشدار میدهد، او در همین زمینه به وضعیتی اشاره میکند که نام آن را "اثر هاله " گذاشته است:
اثر هاله نوعی سوگیری شناختی است که در آن تصور کلی ما از یک شخص بر احساس و تفکر ما در مورد آن تأثیر میگذارد مثلا به این گزارهها دقت کنید: افراد خوب فقط کارهای خوب انجام میدهند و افراد بد همه بد هستند... به همین دلیل اساساً، تصور کلی شما از یک شخص (او خوب است!) بر ارزیابی شما از ویژگیهای خاص آن شخص تأثیر میگذارد (او همچنین باهوش نیز میباشد!). ادراک از یک ویژگی واحد میتواند به نحوه درک افراد از سایر جنبههای آن شخص نیز منتقل شود.
در سال ۱۹۸۴، کلیفورد گیرتز، انسان شناس در مقالهای تاکید کردکه شما میتوانید «یک مخالف ضدیت مطلق با کمونیسم باشید بدون اینکه طرفدار کمونیسم باشید»
یک مثال عالی از اثر هاله در عمل، برداشت کلی ما از افراد مشهور است. از آنجایی که مردم آنها را جذاب، موفق و اغلب دوستداشتنی میدانند، تمایل دارند که آنها را باهوش، مهربان و بامزه نیز بدانند.
اثر هالهای باعث میشود که ادراک یک کیفیت، منجر به قضاوت مغرضانه در مورد کیفیتهای دیگر آن چیز شود.
از آنجایی که تفاوتهای ظریف در روایت داستان کمونیسم قرن بیستم ممکن است «سادگی افکار و وضوح احساسات ما را کاهش دهد»، ضد کمونیستها هرگونه یافتههای آرشیوی، مصاحبهها یا نتایج نظرسنجیها و تحقیقاتی که دستاوردهای بلوک شرق در علم را به یاد میآورند، مورد حمله قرار داده و آنها را بیاعتبار میکنند. خدمات کمونیسم در حوزه فرهنگ، آموزش، مراقبتهای بهداشتی یا حقوق زنان همگی باید نادیده گرفته شود. «آنها افراد بدی بودند و هر کاری که میکردند باید بد باشد.»
ما در اینجا از سوگیری شناختی دیگری با نام"اثر چنگال" که عکس اثر هاله است برای بی اثر کردن آن بهره میبریم. اثر چنگال در واقع یک سوگیری شناختی است که در آن یک موضوع به طور کلی بر اساس یک مؤلفه واحد و اغلب شرایطی به طور منفی مورد قضاوت قرار میگیرد. برعکس آنچه در اثر هاله رخ میداد.
با توجه به اثر چنگال، در مواجهه با کسانی که به دنبال ایجاد هراس از تولد مجدد یک نظام توتالیتر، روایتهایی ضد کمونیستی ارائه میدهند ایستادگی میکنیم. مخالفت روشنفکری معاصر با این ایده که «آدمهای بد همه بد هستند»، باعث خشم و اتهام زدن به آنها میشود که شما بهتر از کسانی نیستید که «حقوق خدادادی» ما را از ما سلب میکنند؛ و شما هم یک کمونیست هستید، اما در جواب این گروهها در سال ۱۹۸۴، کلیفورد گیرتز، انسان شناس در مقالهای تاکید کردکه شما میتوانید «یک مخالف ضدیت مطلق با کمونیسم باشید بدون اینکه طرفدار کمونیسم باشید».
به عبارت دیگر، شما میتوانید بدون دفاع از جوزف استالین در مقابل قلدرهایی مانند جوزف مک کارتی بایستید. اگر استدلالهای کسانی را که تلاش میکنند روایت تاریخی کمونیسم قرن بیستم را کنترل کنند به دقت تحلیل کنیم، این بدان معنا نیست که ما از جنایات کمونیسم یا مرگ و شکنجه مردان و زنانی که به خاطر عقاید سیاسی خود رنج کشیده اند دفاع میکنیم.
بنیاد یادبود قربانیان کمونیسم و دیگر محافظه کاران (که ما آنها را «ضد کمونیسم» مینامیم) با طرح دو نکته علیه کمونیسم استدلال میکنند: (۱) ادعای تاریخی درباره مردن مردم در کمونیسم که منجر به این نتیجه میشود که (۲) کمونیسم باید به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی رد شود.
هنگامی که مدیر اجرایی بنیاد، شعارهای بیلبوردهای نصب شده در نیویورک را اعلام کرد، کاربران مخالف او در توییتر بلافاصله از او پرسیدند: «آیا قصد ندارید سابقه هولناک بردهداری، قتل، و همه جنایات سرمایهداری را نیز افشا کنید؟» اروپای شرقی که از رکود شدید اقتصادی پس از سال ۱۹۸۹ رنج میبرد. ممکن است همین سوال را بپرسد. تحقیقات قومنگاری در مورد تداوم نوستالژی حکومت سرخها نشان میدهد که این نوستالژی بیشتر به دلیل سرخوردگی عمیق از دولتهای طرفدار بازار آزاد به وجود آمده است. چهره کمونیسم امروز در این کشورها خوبتر به نظر میرسد، زیرا برای بسیاری از مردم، سرمایه داری و نتایج آن اوضاع وخیم تری نسبت به آنچه در گذشته بود به وجود آورده است. در این میان جالب است که آمارها در خصوص وجود احتمالی قربانیان سرمایهداری صرفاً در قالب تکنیک جنگ روانی «وات ابوتیسم» (whataboutism، تکنیک پاسخ دادن به یک اتهام یا سوال دشوار با طرح اتهام متقابل یا طرح موضوعی متفاوت.) کنار گذاشته میشود. اصطلاحی که دلالت بر این دارد که فقط جنایاتی که کمونیستها مرتکب میشوند شایسته توجه است؛ و نباید به آمارهای جنایات نظام سرمایه داری توجه شود.
برای درک درست وضعیت، بیایید استدلال ضد کمونیسمهای امروزی را با دقت بیشتری بررسی کنیم. آنها با یک فرض تاریخی شروع میکنند - اینکه رژیمهای مبتنی بر ایدئولوژی کمونیستی ۱۰۰ میلیون نفر را کشته اند. سپس از این مقدمه این نتیجه را استنباط میکنند: کمونیسم را باید رد کرد. استدلال آنها در واقع ناقص است و منطقی نیست به همین دلیل به راحتی میتوانیم آن را رد کنیم، زیرا فرض تاریخی آنها مشکوک است، و استنباط آنها نیز دقیق نیست.
منبعی که در آن از کشتار ۱۰۰ میلیون نفری در رژیمهای کمونیستی صحبت شده است، کتابی است که ترجمه انگلیسی آن در سال ۱۹۹۹ با عنوان The Black Book of Communism (کتاب سیاه کمونیسم) منتشر شده است. در مقدمه، ویراستار، استفان کورتوا، از «تقریبی و غیر دقیق بودن این عدد صحبت کرده و آن را، بر اساس تخمینهای غیررسمی عنوان میکند» در واقع نویسنده هیچ شمارش آماری یا سند سرشماری در خصوص کشتههای دوران کمونیسم ارائه نداده است. این کتاب به محض انتشار در فرانسه جنجال زیادی به پا کرد. در همین زمینه دو تن از مورخان برجسته که در تهیه این کتاب مشارکت داشتند، ژان لوئیس مارگولین و نیکلاس ورث، در صفحات لوموند به کورتوا، ویراستار اثر انتقاد کردند. مارگولین و ورث در مطالب خود عدد ۱۰۰ میلیون کشته را ادعایی اثبات ناپذیر دانسته و بر این باور بودند که وسواس کورتوا برای رسیدن به عدد ۱۰۰ میلیونی منجر به بی دقتی او شده است.
اما بحث در مورد اعداد در واقع دردی از ما دوا نمیکند. آنچه مهم است این است که بسیاری از مردم توسط رژیمهای کمونیستی کشته شدند. ما به سادگی میتوانیم پیشفرض تاریخی ضدکمونیستها را بازنویسی کنیم و بگوییم: دولتهایی که تحت یک ایدئولوژی کمونیستی اداره میشوند، کارهای وحشتناک زیادی انجام میدهند. اما این اصلاح باز هم مشکل استدلال مخالفان را حل نمیکند.
اکنون به مشکل دوم و جدیتر میپردازیم: نتیجهگیری سیاسی که انجام شده است منطقاً از فرض تاریخی که به عنوان پیشفرض استفاده میشود، حاصل نمیشود.
در اصطلاح فلسفی، این استدلال باطل است. زیرا یک مقدمه لازم در این میان نادیده گرفته شده است. برای مثال، فرض کنید یکی گفته است: «ورزشکاران روسی دوپینگ میکنند. بنابراین، ورزشکاران روسی نباید اجازه حضور در المپیک را داشته باشند.» این فرض؛ آن نتیجه را به ما نمیدهد و چنین نتیجه گیری درست نیست، زیرا هیچ ارتباطی بین دوپینگ و اینکه چه کسی باید یا نباید اجازه حضور در المپیک را داشته باشد، وجود ندارد.
این قضیه نیاز به یک مرحله میانی دارد، شاید چیزی شبیه به این گزاره که: «هر ورزشکاری که دوپینگ میکند نباید مجاز به شرکت در بازیهای المپیک باشد.» اکنون این استدلال معتبر است، هرچند ممکن است نقدهای دیگری بر آن وارد باشد.
به طور مشابه، در استدلال ضد کمونیستها شاهد هستیم که هیچ ارتباطی بین کشورهایی که کارهای وحشتناک انجام میدهند و ایدئولوژی که آنها رد آن را نتیجه گرفته اند، وجود ندارد. این بدان معنا است یک مقدمه دیگر برای به نتیجه صحیح رسیدن نیاز دارند که از آن غافل بوده اند. آن مرحله چیست؟ آنها باید بگویند:
فرض تاریخی: کشورهایی که مبتنی بر ایدئولوژی کمونیستی بودند، کارهای وحشتناک زیادی انجام دادند.
فرض کلی: اگر کشوری بر اساس یک ایدئولوژی خاص کارهای وحشتناک زیادی انجام داد، باید آن ایدئولوژی را رد کرد.
نتیجه سیاسی: کمونیسم را باید رد کرد.
با این اصلاحاتی که انجام دادیم اکنون نتیجه به طور منطقی از مقدمات ناشی میشود و مقدمات قابل قبول به نظر میرسند.
اما مشکل ضد کمونیستها این است که فرض کلی آنها میتواند به عنوان مبنایی برای استدلالی علیه سرمایه داری مورد استفاده قرار گیرد، استدلالی که شهروندانی که طعم گذار اقتصادی در اروپای شرقی را چشیده اند به سرعت آن را تأیید میکنند. ایالات متحده، کشوری که مبتنی بر ایدئولوژی سرمایه داری بازار آزاد است، کارهای وحشتناک زیادی انجام داده است: به بردگی گرفتن میلیونها آفریقایی، ریشه کن کردن بومیان آمریکا و نسل کشی سرخ پوستان، اقدامات نظامی وحشیانهای که برای حمایت از دیکتاتوریهای طرفدار غرب انجام داده است و ... امپراتوری بریتانیا نیز دامن آلودهای دارد و فهرست جنایاتش بسیار زیاد است:در اینجا ما فقط به اردوگاههای اسرا در طول جنگ دوم بوئر و قحطی بنگال اشاره میکنیم.
این واکنش ما صرفاً «وات ابوتیسم» نیست، زیرا همان پیشفرض میانی لازم برای بیان استدلال ضد کمونیستی، اکنون علیه سرمایهداری نیز صادق است:
فرض تاریخی: آمریکا و انگلیس بر اساس ایدئولوژی سرمایه داری بودند و کارهای وحشتناک زیادی انجام دادند.
فرض کلی: اگر کشوری بر اساس یک ایدئولوژی خاص کارهای وحشتناک زیادی انجام داد، باید آن ایدئولوژی را رد کرد.
نتیجه سیاسی: سرمایه داری را باید رد کرد.
البته ضد کمونیستها موافق نیستند که سرمایه داری باید طرد شود. اما متأسفانه نمیتوانند منکر واقعیت تاریخی شوند: ایالات متحده، انگلیس و سایر کشورهای غربی مبتنی بر ایدئولوژی سرمایه داری هستند و کارهای وحشتناک زیادی انجام داده اند. تنها راه انکار برهان، انکار فرض کلی است. اما این دقیقاً همان مقدمهای است که در استدلال خودشان علیه کمونیسم استفاده میکنند، بنابراین به سادگی ضد کمونیسمها خلع سلاح میشوند.
برای جلوگیری از این مشکل، آنها ممکن است یک فرض کلی متفاوت را امتحان کنند:
فرض کلی: اگر کشوری بر اساس یک ایدئولوژی خاص کارهای وحشتناکی انجام داد و اگر آن چیزهای وحشتناک نتیجه طبیعی ایدئولوژی باشد، باید آن ایدئولوژی را رد کرد.
با این حال، اگر این ایده باشد، آنها باید در نکته تاریخی نیز تجدید نظر کنند، در غیر این صورت استدلال دیگر معتبر نخواهد بود. در این صورت استدلال اینگونه میشود:
فرض تاریخی: کشورهای مبتنی بر ایدئولوژی کمونیستی کارهای وحشتناک زیادی انجام دادند و اینها نتیجه طبیعی کمونیسم است.
فرض کلی: اگر کشوری بر اساس یک ایدئولوژی خاص کارهای وحشتناکی انجام داد و اگر آن چیزهای وحشتناک نتیجه طبیعی ایدئولوژی باشد، باید آن ایدئولوژی را رد کرد.
نتیجه سیاسی: کمونیسم را باید رد کرد.
اما دقیقا همین استدلال را علیه سرمایه داری نیز میتوان به کار برد:
فرض تاریخی: آمریکا و انگلیس مبتنی بر ایدئولوژی سرمایه داری بودند، کارهای وحشتناک زیادی کردند و اینها نتیجه طبیعی سرمایه داری است.
فرض کلی: اگر کشوری بر اساس یک ایدئولوژی خاص کارهای وحشتناکی انجام داد و اگر آن چیزهای وحشتناک نتیجه طبیعی آن ایدئولوژی باشد، باید آن ایدئولوژی را رد کرد.
نتیجه: سرمایه داری را باید رد کرد.
هر دو استدلال معتبر هستند و فرض کلی مشترک قابل قبولی دارند. در این میان مدافعان سرمایه داری ممکن است اعتراض کنند که این نکته تاریخی درست نیست: هیچ کس نباید فکر کند که اعتقاد به بازار آزاد به طور طبیعی مستلزم آن است که اردوگاههای اسارت یا برده داری مشروع دانسته شود. چنین چیزهایی انحراف از آرمانهای سرمایه داری است و خلاف اصول اولیه آن است.
بله این حرف شاید درست باشد که برده داری و بقیه جنایاتی که رخ داده است از اصول آدام اسمیت و دیوید ریکاردو پیروی نمیکند. اما نکته تاریخی در بحث ضدیت با کمونیسم نیز به همان اندازه مشکوک است. برای مثال، در کجای نوشتههای کارل مارکس و فردریش انگلس میتوان یافت که رهبران کمونیست باید عمداً قحطی یا پاکسازیهای گسترده و جنایت انجام دهند؟
تا کنون، ما تلاش کردهایم تا حداقل برای کسانی که از دانش منطق اطلاع دارند یک نکته بدیهی را مشخص کنیم: لفاظیها علیه کمونیسم پشتوانه استدلالی مستحکمی ندارد بنابراین، ما باید این احتمال را در نظر بگیریم که ضد کمونیستها اساسا تلاشی برای ارائه استدلال ندارند و حتی به دنبال روشن شدن حقیقت تاریخ هم نیستند. آنها صرفاً به احساسات متوسل میشوند، به این امید که «اثر هاله» به آنها کمک کند که کمونیسم را همیشه بد جلوه دهند. اما سوال اصلی ما این است که: چرا الان و در اوضاع کنونی، این اقدامات را انجام میدهند؟
در اینجا توجه به درسهایی که از اروپای شرقی میتوانیم بگیریم بسیار مهم است. در این زمینه، بزرگداشت قربانیان کمونیسم هم برای کاهش انتقادات فزاینده از سرمایه داری و هم برای تبرئه سران جناح راست از ناکارآمدی، خوب عمل کرده است. طبق قانون، اعضای گروههای شبه نظامی اوکراین که در جنگ جهانی دوم با نازیها علیه ارتش سرخ جنگیدند، اکنون قهرمانان استقلال اوکراین هستند. آیا نمیتوان گفت تجدید احساس ضد کمونیستی میتواند در خدمت ناسیونالیسم جناح راست در ایالات متحده و اروپای غربی باشد؟
اقداماتی از این دست امروز در آمریکا و اروپا در حال وقوع است. در واقع دولتمردان راست گرا به شدت به دنبال بهره برداری از تاریخ برای سرکوب مخالفان سیاستهای بازار آزاد و ناسیونالیسم افراطی هستند.
رهبران سیاسی محافظهکار در ایالات متحده و سراسر اروپا در حال حاضر با داستانهای هیولاهای دوقلوی بنیادگرایی اسلامی و مهاجرت غیرقانونی ترس را در دل شهروندان خود برانگیختهاند. از سوی دیگر، کمونیسم دشمنی است که میتواند نقش خوبی در این میان ایفا کند، چون در گدشته نیز دشمن درجه یک و یک طرف جنگ سرد بوده است. اگر برنامه اصلی شما تقویت سیاستهای سرمایه داری بازار آزاد، محافظت از ثروت ابرثروتمندان و از بین بردن آنچه از شبکههای تامین اجتماعی باقی مانده است، باشد، بهترین کار این است که فعالان و مخالفان نظام توزیع کنونی را، به عنوان مارکسیستهای وحشی به دیگران معرفی کنید که قدرت گرفتنشان مساوی با نابودی تمدن غرب خواهد بود.
در حقیقت میتوان گفت بهترین زمان برای احیای شبح کمونیسم، همین الان است. زیرا جوانان در سراسر جهان به طور فزایندهای از نابرابریهای وحشیانه که محصول سرمایهداری است به خشم آمده اند و دیگر راه حل را در نظام سرمایه داری جست و جو نکرده و به آن امیدی ندارند، به همین دلیل مدافعان وضع موجود، برای متقاعد کردن رایدهندگان جوانتر، علیه تفکرات جمع گرایانه تبلیغات منفی میکنند. آنها کتابهای درسی تاریخ را بازنویسی خواهند کرد، بناهای یادبودی خواهند ساخت، و روزهای بزرگداشت قربانیان کمونیسم را اعلام خواهند کرد - همه این کارها و فعالیتهای تخریبی برای این است که به مخاطبان و معترضان وضع موجود بگویند تلاش برای تحقق عدالت اجتماعی یا توزیع مجدد ثروت و منابع، مساوی است با آنچه ما از سرنوشت نظامهای کمونیستی برایتان گفته ایم. یعنی اردوگاههای کار اجباری و قحطی و فلاکت عمومی. پس وضع موجود را تحمل کرده و امید به اصلاح از درون خود نظام سرمایه داری داشته باشید.
اما همه ما و همه شهروندان مسئولیتپذیر و منطقی باید نسبت به روایتهای تاریخی سادهانگارانه، بدبین باشیم، این روایتها هر کس که ایدههای برابری طلبانه و عدالت خواهانه دارد را با برچسب چپ گرایی و کمونیسم، شیطان جلوه میدهند. همه ما باید ایده گیرتز در مورد ضدیت با پروژه «ضد کمونیسم» را بپذیریم. به این امید که تعامل انتقادی با درسهایی که از قرن بیستم گرفته ایم منجر شود تا مسیر جدیدی را پیدا کنیم. مسیری بین جنایات متعدد کمونیسم و سرمایه داری، که بتواند عدالت فراگیر و زندگی بهتری را برایمان به ارمغان بیاورد.
/انتهای پیام/