گروه راهبرد «سدید»؛ تصور کنید پیاده به سمت محل کار خود میروید. در حین پیاده روی متوجه میشوید که کودکی در دریاچه نزدیک جاده در حال غرق شدن است. یک لحظه به لباسهای لاکچری خود که برای شرکت در جلسه کاری پوشیده اید نگاه میکنید، مطمئن هستید که اگر برای نجات جان کودک به درون آب بروید همه لباس هایتان خیس و کثیف میشود و باید همه را به خشکشویی بدهید، آیا در این وضعیت حاضر هستید کودک در حال غرق شدن را نجات دهید؟
این آزمایش ذهنی به ظاهر میتواند پیامدهای جدی در زندگی و انتخابهای روزانه شما داشته باشد.
این آزمایش در حقیقت بخشی از کتابی است که پیتر سینگر، فیلسوف اخلاق استرالیایی با عنوان «زندگی که شما میتوانید آن را نجات دهید» نوشته است، این کتاب یکی از تأثیرگذارترین آثار مدرن فلسفه اخلاق است. سینگر شاید تاثیرگذارترین روشنفکر عمومی در طول زندگی من باشد. کتاب آزادی حیوانات او به ایجاد جنبش حقوق حیوانات در آمریکا کمک کرد و این کتاب او نیز نقش مهمی در ایده «دیگر دوستی موثر» و توسعه مفهومی آن داشت.
سینگر سعی میکند با مثالهای ساده و استدلالهای شفاف زندگی اخلاقی را به تصویر بکشد. حرفهای او در عین سادگی تبعات زیادی برای مخاطبانش دارد. زندگی اخلاقی آنقدرها هم که فکر میکنید ساده نیست. سبک زندگی اکثر ما به نوعی است که روزانه به غرق شدن کودکان بسیاری رضایت میدهیم و بی تفاوت از کنار آنها عبور میکنیم. در حالیکه اگر به استدلالهای سینگر معتقد شویم باید تغییرات زیادی در سبک زندگی خودمان ایجاد کنیم.
آنچه میمیخوانید مصاحبه ازرا کلاین با پیتر سینگر نظریه پرداز «دیگر دوستی موثر» و فیلسوف اخلاق است:
برای شروع به نظرم خوب است درباره آزمایش ذهنی کودک در حال غرق، برایمان صحبت کنید، زیرا این مثال در مباحث شما نقش مهمی دارد.سینگر: ماجرا از این قرار است که شما باید خودتان را در یک پارکی تصور کنید که یک حوض کم عمق وسط آن قرار دارد. شما در حال قدم زدن هستید که صدای مبهمی از سمت حوض به گوشتان میرسد. دقت که میکنید متوجه میشوید یک کودک درون آب افتاده و در حال دست و پا زدن است. گرچه حوض کم عمق است، اما برای کودک به اندازه کافی عمیق است و میتواند منجر به غرق شدن او شود. در مرحله اول اطراف را نگاه میکنید و دنبال والدین یا پرستار کودک میگردید، اما کسی نیست. به نظر میرسد فقط شما و کودک در پارک حضور دارید. فکر بعدی شما این است که بهتر است به سمت حوض بدوم، به داخل آن بپرم و بچه را بیرون بیاورم. این کار انجامش برای من سخت نیست و خطری هم برایم ندارد، زیرا عمق حوض به نسبت قد من کم است.
ما در زندگی روزمزه به میزان قابل توجهی بیش از اندازه لازم ثروت و پول در اختیار داریم. در همین حال، در جامعه ما یا کمی دورتر در جوامع دیگر میلیونها کودک سالانه جان خود را از دست میدهند. مرگ آنها تقریبا به دلایلی است که پیش گیری از آنها کاری سخت نیست
اما در یک لحظه به ذهن شما میرسد که درون آب رفتن باعث میشود تا کفشهای گران قیمت و برند شما خراب شود؛ و برای اینکه کفش دیگری بخرید هزینه زیادی متقبل خواهید شد. به همین دلیل به ذهنتان خطور میکند که چرا به پیاده روی خودم ادامه ندهم و هزینه زیادی روی دست خودم بگذارم؟ در چنین موقعیتی سوالی که برای همه پیش میآید این است: اگر کسی این کار را انجام دهد، آیا فکر میکنید که واقعاً انتخاب اشتباهی کرده است؟ آیا فکر میکنید که اشتباه جدی انجام داده اید که باعث غرق شدن کودک شده اید؟ اکثر افرادی که من از آنها این سوال را میپرسم، میگویند که این کار وحشتناکی است. عموما خراب شدن کفشهای برند را در نسبت با نجات جان کودک امر بسیار کم اهمیتی میدانند.
هدف من از طراحی این آزمایش فکری این است که ذهنها را متوجه وضعیتی کنم که در واقعیت با آن روبرو هستیم.
در حقیقت ما در زندگی روزمزه به میزان قابل توجهی بیش از اندازه لازم ثروت و پول در اختیار داریم. بسیاری از ما زندگی مرفهی داریم و نیازهای اساسی خودمان و پس انداز معقولی برای آینده مان کنار گذاشته ایم. در همین حال، در جامعه ما یا کمی دورتر در جوامع دیگر میلیونها کودک سالانه جان خود را از دست میدهند. مرگ آنها تقریبا به دلایلی است که پیش گیری از آنها کاری سخت نیست. سازمانهای فعال و مورد اعتمادی وجود دارند که با کمال میل کمک مالی شما را پذرفته و برای نجات جان آن کودکان اقدام میکنند.
با این وجود، اگر به نجات برخی از این کودکان کمک نمیکنید، آیا واقعاً با فردی که از کنار کودکی که در حوض افتاده بود عبور میکند تفاوت دارید؟
به بیان دقیق تر: اگر فردا من بیرون بروم و یک جفت کفش گران قیمت بخرم - با توجه به اینکه میتوانستم آن پول را برای خیریههایی که پشه بند برای جلوگیری از حمله مالاریا در آفریقا اهدا میکنند، بفرستم – دقیقا مانند کسی هستم که از کنار کودک در حال غرق شدن بی تفاوت، عبور میکند؟سینگر: بله، شما در حقیقت همین مسیر را انتخاب کرده اید. با خریدی که انجام میدهید و چیزی مازاد بر نیازتان میخرید، بین اهدای آن پول و خرید وسیلهای غیر ضرور، انتخاب میکنید. البته در این میان برخی خواهند گفت چرا مجبور به انتخاب هستیم وقتی میتوانیم هم مبلغی را به کارهای خیر اختصاص دهیم و هم خریدهای لاکچری برای خودمان داشته باشیم؟ که در جواب باید به آنها بگویم هیچکدام از ما حسابهای بانکی با بی نهایت موجودی نداریم، بنابراین همیشه یک دوگانگی وجود دارد و باید یک انتخاب داشته باشیم.
اصل محدود کننده در اینجا چیست؟ تعادل اخلاقی صحیح بین صرف منابع خود - خواه پول یا زمان – برای بهتر شدن زندگی و کاهش رنج دیگران و صرفه جویی در انجام یا خرید کاری که منجر به زندگی خوشایندتر برای خودمان میشود چیست؟
اگر فردا من بیرون بروم و یک جفت کفش گران قیمت بخرم - با توجه به اینکه میتوانستم آن پول را برای خیریههایی که پشه بند برای جلوگیری از حمله مالاریا در آفریقا اهدا میکنند، بفرستم – دقیقا مانند کسی هستم که از کنار کودک در حال غرق شدن بی تفاوت، عبور میکند
سینگر: اگر سوال شما این است که نقطه تعادل این قضیه کجاست و چه زمانی من میتوانم زندگی خودم را اخلاقی بدانم پاسخ من این است که تا هنگامی که نیازهای اساسی و زندگی معمولی شما به خطر نیفتاده است وظیفه دارید کمک به دیگران را در اولویت قرار دهید. اما این نکته را نباید فراموش کنید که مقداری که شما به دیگران میبخشید ارتباط مستقیم با میزان درآمد و ثروت مازاد شما دارد. قرار نیست شما آنقدری ببخشید که خودتان مانند کسانی که به آنها کمک میکنید محتاج کمک دیگران بشوید.
در کتاب The Life You Can Save من جدولی دارم که در آن درصدهایی را برای میزان بخشش پیشنهاد میکنم که از ۱ درصد درآمد شروع شده و به یک سوم درآمد برای افراد بسیار ثروتمند میرسد. کاری که من سعی میکنم در آنجا انجام دهم این است که بگویم، چه میزانی میتوانید از اموال خودتان ببخشید که آسیبی به خودتان وارد نشود، اما در عین حال برای حل مشکل دیگران قابل توجه باشد. من فکر میکنم رسیدن به این نقطه تعادل باید هدف ما باشد، مگر اینکه واقعاً از آن دسته افرادی باشیم که فکر میکنیم میتوانیم به گونهای فوق بشری و قدیس گونه ایثار کنیم و در بخشش به دیگران از نیازهای اساسی خودمان هم چشم پوشی کنیم.
سوالم را ادامه میدهم اگر یک فرد بخواهد اخلاقی زندگی کند چه کاری لازم است انجام دهد؟ آزمایش فکری پیشنهادی شما به وضوح نشان میدهد که برخی از تصمیمات بسیار معمولی زندگی ما - مانند تصمیم امروز صبح من برای خرید قهوه در استارباکس - میتواند به عنوان یک تصمیم شیطانی تلقی شود.
سینگر: این بدان معناست که واقعاً یک فرد خوب و اخلاقی بودن بسیار سخت است. در جامعه معاصر، اگر به خانواده خود عشق بورزید، اگر به توله سگها لگد نمیزنید، اگر کمی از وقت و مالتان را به امور خیریه اختصاص دهید یا زمانی را به صورت داوطلبانه به ارتقای جامعه خود اختصاص دهید شما آدم خوبی شناخته میشوید و همین کارها برای اخلاقی بودن کافی است. اما آزمایش فکری شما نشان میدهد که در حقیقت اخلاقی زندگی کردن و خوب بودن کار بسیار سخت و دشواری است.
من فکر میکنم که کمی زیاده روی کرده اید. در شرایطی که خرید قهوه بیتوجه به نیازهای دیگران خودخواهانه است، اما این کار صرفا از روی نادانی است نه اینکه عملی شیطانی باشد، من هیچ یک از این چیزها را شیطانی نمیدانم. بلکه نسبت انسانها با اعمال، وضعیت آنها را مشخص میکند. احتمال دارد خوردن قهوه برای گروه دیگری با وضعیت مالی دیگری کاری اخلاقی باشد.
اما اینکه گفتید خوب بودن سخت است باید بگویم که این یک استاندارد نسبی است. ممکن است در مقایسه با کاری که اکثر افراد جامعه شما انجام میدهند شما بسیار خوب باشید. اگر فرض کنید ۱۰ درصد [درآمدتان]را به فقرا میدهید، و برای این کار مؤثرترین مؤسسات خیریه برای کمک کردن را انتخاب میکنید، از بسیاری از افراد جامعه خودتان بهتر عمل کرده اید.
همینطور فرض کنید، اگر بتوانید ۵۰ درصد از درآمدتان را به فقرا بدهید و هنوز هم نسبت به مردم کشورهای کم درآمد وضعیت بسیار بهتری داشته باشید طبق استانداردها باید این کار را انجام دهید و به بخشیدن ۱۰ درصد اکتفا نکنید در این صورت است که شما واقعا فرد خوبی هستید. اما باز هم میگویم که همه چیز به چارچوب و استاندارد مقایسه شما بستگی دارد.
تعریف شما از زندگی خوب چیست؟
سینگر: من فکر میکنم که سؤالاتی وجود دارد که هرکس در این زمینه باید از خود بپرسد. سوالاتی مانند این که آیا سعی کرده ام مدلی زندگی کنم تا دنیا را به مکانی بهتر تبدیل کنم - برای کاهش رنج انسانها یا حیوانات در جهان کاری انجام داده ام؟ آیا به بهترین روش انجام این کار فکر کرده ام؟ اینها سوالاتی هستند که فکر میکنم باید از خود بپرسید.
در عین حال، فکر نمیکنم اگر وسوسههایی وجود داشت که تسلیم آن شدید یا اگر افرادی بودند که بیشتر از اینکه به غریبهها اهمیت دهید، آنها را دوست داشتید و به آنها اهمیت میدادید، نباید به خودتان سخت بگیرید. اما اگر به این موضوع فکر کردید و زمان یا ثروت زیادی را صرف کمک به دیگران کردید، فکر میکنم میتوانید از کاری که انجام دادهاید راضی باشید و نسبت به خودتان احساس خوبی داشته باشید.
شما در کتاب خودتان، افرادی که ارثی برای فرزندانشان نمیگذارند و همه ثروت خود را به دیگران میبخشند (بر فرض زندگی متوسط و طبیعی فرزندان) تایید میکنید. حتی نسبت به کسانی که بیشتر وقت خود را صرف رسیدگی به امور دیگران میکنند و خانواده خود را در اولویت قرار نمیدهند احساس مثبتی دارید و زندگی این افراد را اخلاقیتر از دیگران میدانید.
سینگر: آیا بین این چارچوبهایی که شما برای زندگی اخلاقی ترسیم کرده اید با آنچه برای مثال در ادیان مشاهده میکنیم نسبتی وجود دارد؟ ما در انجیل میخوانیم که عیسی به حواریون خودش میگفت: «اگر کسی نزد من بیاید و از پدر و مادر، زن و فرزندان، برادران و خواهران. حتی از خودش متنفر نباشد، چنین شخصی نمیتواند شاگرد من باشد.»: (لوقا ۱۴-۲۶) آیا ارتباطی بین دیگر دوستی شما با مفاهیم این چنینی در انجیل وجود دارد؟
بین این مفاهیم اشتراکهایی وجود دارد و من منکر وجود شباهتها نیستم، اما در گفتههای عیسی مردم در ازای گذشتن از خود پاداش اخروی دریافت میکنند و در واقع عیسی به نفع شخصی مردم در این رفتار تاکید میکرد، اما من چنین ادعایی ندارم گرچه در ایده من هم مردم از بخشش به دیگران احساس رضایت زیادی میکنند، اما تفاوتهایی بین این دو وجود دارد.
درباره گسترش دایره اخلاقی در زندگی چه دلایل مهمی وجود دارد تا باعث شود که افراد به دیگران و کاهش رنج آنها فکر کنند؟سینگر: من فکر میکنم داشتن یک هدف واقعاً ارزشمند یک دلیل مهم و اصلی برای شروع است. ببینید در واقعیت وقتی شما به نقطهای رسیده اید که توان مالی کافی برای رفع نیازهای اولیه و ضروری زندگی خود و خانواده تان را داشتید میتوانیم بگوییم شما زندگی مرفهی دارید. تحقیقات نشان میدهد که از یک محدوده، دیگر خرج کردن در شما احساس شادی ایجاد نمیکند. مثلاً داشتن ۱۵۰۰۰۰ دلار به جای ۷۵۰۰۰ دلار واقعاً تفاوت پایداری در میزان خوشحالی شما ایجاد نمیکند.
تا هنگامی که نیازهای اساسی و زندگی معمولی شما به خطر نیفتاده است وظیفه دارید کمک به دیگران را در اولویت قرار دهید. اما این نکته را نباید فراموش کنید که مقداری که شما به دیگران میبخشید ارتباط مستقیم با میزان درآمد و ثروت مازاد شما دارد. قرار نیست شما آنقدری ببخشید که خودتان مانند کسانی که به آنها کمک میکنید محتاج کمک دیگران بشوید
من معتقدم، تفکر درباره جهان به عنوان یک کل، و هم ذات پنداری با یک سنت بشردوستانه که سعی در تبدیل جهان به مکانی بهتر دارد، میتواند ما را شادتر کند.
به ایده «نوع دوستی موثر» برگردیم. این جنبشی است که تا حدودی حول محور ایدههای شما رشد کرده است. دوست دارم بدانم نظر شما درباره آینده این جنبش چیست؟
سینگر: من تصور میکنم این ایده تاثیرات شگفت انگیزی داشته است و این تاثیرات افزایش خواهد یافت. در حقیقت میتوانم بگویم این ایده باعث شده تا بین فلسفه و زندگی پیوند مهمی ایجاد شود. یعنی یک ایده فلسفی و برآمده از علوم انسانی توانسته تاثیر مهمی در جامعه و زندگی انسانها بگذارد. در زمانهای که عموما علوم انسانی مورد انتقاد عمل گرایان قرار میگیرد این ماجرا اهمیت زیادی دارد.
همچنین، این ایده تاثیرات بیرونی و واقعی زیادی داشته است، تا همین امروز صدها میلیون دلار - که به زودی میلیاردها دلار خواهد شد - به سازمانهای خیریه که مؤثرتر هستند داده شده است و کارهای مهمی برای مبارزه با فقر صورت گرفته است که اگر این جنبش وجود نداشت هرگز چنین اتفاقهایی نمیافتاد.
یک نکته مهم در ایده شما این است که روی موثر بودن دیگر دوستی تاکید و سخت گیری زیادی وجود دارد. چگونه میتوانیم موثر بودن را اندازه گیری کنیم و ملاک و معیارمان در این زمینه چیست؟ بگذارید سوالم را اینگونه بپرسم، اگر شما هنگام تصمیم گیری در مورد انتخاب شغل، طرز فکر نوع دوستی مؤثر را که بعدا به آن باور پیدا کردید، داشتید، آیا فکر میکنید در نهایت تحصیل در رشته فلسفه را انتخاب میکردید و در نتیجه تمام کارهای خوبی را که الان انجام میدهید و باعث انجام آن شده اید انجام میدادید؟ یا اینکه به سمت انتخاب شغلی میرفتید که امکانات مالی بهتری در اختیارتان میگذاشت تا بتوانید بیشتر به دیگران خیر برسانید؟
سینگر: باید اعتراف کنم که احتمالاً این ایده من را به سمت انجام کار دیگری سوق میداد؛ که از نظر مالی امکانات بیشتری در اختیارم میبود تا خیر بیشتری به دیگران برسانم.
در این صورت این انتخاب شما باعث میشد که دیگر پیتر سینگری در حوزه فلسفه اخلاق وجود نداشته باشد تا ایده دیگر دوستی موثری که منجر به راه افتادن جنبشی فراگیر شده است را رهبری کند.
سینگر: این درست است گرچه شاید به احتمال زیاد برخی از فیلسوفان میآمدند و شروع به پرداختن به موضوعاتی میکردند که من به آن پرداختم. اما نکته اساسی شما را میپذیرم: شاید دیگر دوستان مؤثر، بیش از حد نگران این هستند که اطمینان داشته باشند که مسیری که انتخاب کرده اند بیشترین خیر را به دیگران میرساند. به نظرم در این مسیر باید ریسک قمار کردن در زمینههای مختلف را بپذیرند. البته من فکر میکنم این جنبش در اول راه است و کم کم نسبت به این سوالات پاسخهای عملی مناسبی ایجاد خواهد شد. یعنی شاید به مرحلهای برسیم که صرفا پول زیاد فقط مورد نیاز این جنبش نباشد و دیگر دوستی موثر نیاز به افرادی در جایگاههای مختلف اجتماعی داشته باشد. در آن زمان شاید دیگر فقط انتخاب مسیری که باعث کسب درآمد زیاد میشود در اولویت اعضای این جنبش نباشد، چون راههای دیگری هم مانند فعال سیاسی بودن یا نفوذ در حوزه قانون گذاری برای پیشرفت و رسیدن به اهداف جنبش مورد نیاز باشد.
سوال مهمی که در ذهنم وجود دارد و دوست دارم از شما بپرسم این است که در مدل زندگی اخلاقی شما آیا پرداختن به حوزههایی که باعث ایجاد جذابیت و سرگرمی و بهتر شدن کیفیت زندگی میشوند مانند موسیقی و هنر مغایرتی با زیست اخلاقی دارد؟ چون علی القاعده به جای هزینههایی مادی و معنوی که در این مسیرها صرف میشود میتوانیم کارهای خیر زیادی انجام دهیم.
سینگر: به نظر من نمیتوانیم به صورت مطلق بگوییم این امور نفعی برای دیگران ندارند، چون بالاخره تاثیرات مهمی در بهتر شدن حال جامعه میتوانند داشته باشند، اما به نظر من این مسائل ارزش ذاتی ندارند. ارزش تنها کاستن از رنج دیگران است و هرچیزی که در این مسیر قرار بگیرد و به این هدف کمک کند دارای ارزش میشود و اگر نسبتی با کاهش رنج دیگران نداشته باشد هیچ ارزشی ندارد حتی اگر به ظاهر امر مطلوبی باشد.
/انتهای پیام/