گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ ثروت بیشتر شما را خوشحالتر نمیکند، اما شما را خودخواه و دروغگو میکند. یادداشت زیر به بررسی تحقیقات انجام شده در خصوص تاثیرات ثروت بر شخصیت و روان افراد پرداخته است. این یادداشت برای اولین بار در نشریه اینترنتی THE WEEK منتشر شده است.
وقتی ۱۴ ساله بودم، با مردی آشنا شدم که توانایی داشت حس انصاف را به جامعهای با نابرابریهای گسترده و فزاینده در ثروت بازگرداند. نام او جک کنی بود و یک کمپ تنیس به نام تاماراک در کوههای شمال نیوهمپشایر ایجاد کرده بود. بچههایی که به کمپ تنیس تاماراک میرفتند، بیشتر از خانوادههای مرفه ساحل شرقی بودند، اما خود کمپ جای افراد ثروتمند نبود.
خود کنی به عنوان یک تنیس باز حرفهای از یک حرفه عجیب و غریب کوتاه مدت لذت برده بود - او حتی یک مسابقه دوبل روی یخ با فرد پری بازی کرده بود -، اما او حالا ۶۰ سال را رد کرده بود و مدتها بود که علاقهای که به شهرت و ثروت داشت را رها کرده بود.
او نمیخواست کمپ تنیسش محلی برای باج دادن به ایده آمریکایی که یک فرد میتواند در آن واحد موفق و خودخواه بماند، باشد. به همین دلیل آن را به مکانی تبدیل نکرد که تنها به فکر پرورش قهرمانان آینده تنیس باشد بلکه تلاش کرد تا آنجا را به پادزهری برای مقابله با ماتریالیسم آمریکایی تبدیل کند.
حمله جک کنی به نابرابری میان نوجوانان آمریکایی از صبحانه اول صبح آغاز شد. زنگ زود به صدا درآمد و بچهها همگی از تختهای دو طبقه لکهدار قدیمیشان بیرون آمدند، نیش پشههایی که تمام شب آنها را کلافه کرده بودند را خاراندند و به سمت سالن غذاخوری رفتند. روی هر میز جعبههای کوچکی از غلات وجود داشت، به اندازهای که هر بچه یک جعبه داشته باشد، اما به اندازهای نبود که هر کسی بتواند بسته غلات مورد نظر خود را داشته باشد. همچنین بیش از چند جعبه آغشته به سبوس تیره که فقط توسط افراد مسن مبتلا به یبوست مصرف میشد روی میزها گذاشته بودند.
صبح دوم، وقتی زنگ صبحانه به صدا درآمد، مسابقهای دیوانه وار در راه بود. بچهها از تختخوابهایشان بیرون آمدند و از اتاقکهایی که در جنگلهای نیوهمپشایر بود به سمت سالن غذاخوری حمله کردند. برندهها و کسانی که زودتر رسیدند غلات بیشتر و بازندهها صرفا یک ملین گیرشان آمد. تا صبح سوم، مشخص بود که در مسابقه برای رسیدن به غلات و صبحانه بهتر، برخی از بچهها یک مزیت طبیعی داشتند. آنها بزرگتر و سریعتر بودند. یا اتاق آنها به سالن غذاخوری نزدیکتر بود. یا شاید آن مهارت خاصی را داشتند که برخی افراد برای به دست آوردن هر آنچه میخواهند دارند؛ بنابراین برخی از بچهها همیشه غذای بهتر را دریافت میکنند و برخی دیگر همیشه ملین دریافت میکنند. زندگی در کمپ اکنون رسما ناعادلانه بود.
پس از سومین صبحانه، کنی بر روی تپهای مشرف به زمین تنیس مجلسی را تشکیل داد و از بچهها خواست تا همه برای شنیدن حرف هایش دور او جمع شوند. کنی با ظاهری نامرتب و کمی عجیب و غریب در مجلس حاضر شد. موی خاکستری روی پیشانیاش ریخته بود و انگار یک هفته است حمام نکرده است. اما چون همچنان مهربان و ملایم و بامزه بود بچهها فوراً احساس کردند که حرفهای چنین آدمی ارزش شنیدن دارد و میخواهند حرفهای او را بشنوند.
او سخنرانی خودش را با این جملات آغاز کرد که: «همه شما در مکان مهمی زندگی میکنید که توسط افراد مهمی احاطه شده است». «وقتی من در شهری بزرگ هستم، هرگز چهره مردم را نمیفهمم و درکی از آنها ندارم، به خصوص افرادی که میخواهند موفق باشند. آنها خیلی نگران و خیلی ناراضی به نظر میرسند». به اینجای کلامش که رسید چشمانش بسته شد و دستانش را به هم نزدیک کرد و هوای مقابلش را نیشگون گرفت و گفت: «در شهر مردم را میبینید که میگیرند، میگیرند، میگیرند. گرفتن، گرفتن، گرفتن؛ و این خیلی سخت است! همیشه گرفتن و گرفتن و گرفتن و در حال بدست آوردن. اما هر چقدر هم که داشته باشند، هرگز به اندازه کافی ندارند. آنها هنوز نگرانند. آنها همیشه درباره چیزهایی که هنوز ندارند نگران هستند. آنها همیشه دستشان خالی است و همیشه همین حس را دارند.»
او با چشمان بسته، همانقدر با خودش حرف میزد که با ما، برای ما زندگی نه چندان آرام را توصیف میکرد آنقدر ادامه میداد تا اینکه همه بچههای روی تپه فکر میکردند این چه ربطی به بکهند دو دستی و فنون تنیس حرفهای دارد.
سپس چشمانش را باز کرد و سخنرانیش را اینگونه تمام کرد: «تو یک انتخاب داری. متوجه نمیشوی، اما یک انتخاب داری. میتوانی بخشنده باشی یا میتوانی گیرنده باشی. میتوانی پر شوی یا خالی. شما هر روز انتخاب میکنید. شما این انتخاب را هنگام صبحانه هر روز انجام میدهید، زمانی که عجله میکنید تا غلات مورد نظر خود را بردارید تا دیگران نتوانند آنچه را که میخواهند داشته باشند». او بلافاصله بعد از پایان سخنرانی اصلیش به این موضوع ادامه داد که چرا هیچکس نباید در تنیس با دو دست راکت را بگیرد و ضربه بزند.
روز چهارم، واکنش بچهها به سخنرانی دیروز جالب توجه بود تقریبا هیچ کس صبحانه بهتر را نخورد. بچهها جعبههای رنگارنگ را به هم فشار میدادند و مانند قهرمانان جنگی که روی نارنجکهای دستی میپریدند روی غلات ضد یبوست میپریدند که در روزهای اول فقط نصیب کسانی میشد که دیرتر از بقیه رسیده بودند یا ضعیفتر بودند. در حقیقت با یک شوک مغزی، بافت زندگی در این کمپ تنیس تغییر کرده بود، از فصلی از ماجرای ارباب مگسها به قصه احساس بین خطوط والدن منتقل شده بود. جالب بود که حتی خودخواهترین بچهها هم هر کاری که میتوانستند انجام دادند تا به رفاه عمومی محل کمک کنند، و ذرهای شک وجود نداشت که همه از این کار خوشحالتر بودند. البته تمایز بین دارندگان و نداشتهها، برنده و بازنده، هنوز کاملاً از بین نرفته بود. اما دیگر چیزی که اهمیت داشت تمایز بین بخشنده و گیرنده بود که بچهها عموما تلاش میکردند و ترجیح میدانند بخشنده باشند تا گیرنده.
آنچه در مورد افراد ثروتمند و پول آنها واضح است - و واضحتر میشود - این است که چگونه ثروت منشا تغییر رفتار آنها میشود یا به عبارت دیگر ثروت و موقعیت چگونه آنها را تغییر میدهد. مجموعهای از تحقیقات عجیب، اما متقاعد کننده به دنبال درک تأثیرات ثروت و امتیازات بر رفتار انسان بوده اند. یکی از منابع به خصوص در این حوزه، تحقیقاتی است که در آزمایشگاه روانشناسی دانشگاه کالیفرنیا در برکلی زیر نظر استادی به نام داکر کلتنر انجام شده است.
در یک مطالعه، کلتنر و همکارش پل پیف، یادداشتبرداران و دوربینهایی را در تقاطعهای خیابانهای شهر با تابلوهای توقف چهار طرفه نصب کردند. افرادی که خودروهای گران قیمت داشتند، چهار برابر بیشتر از رانندگان خودروهای ارزان قیمت تخلف کرده و حق تقدم دیگران را در عبور و مرور زیر پا میگذاشتند. محققان سپس رانندگان را تا گذرگاههای شهر تعقیب کردند و خود را به عنوان عابران پیاده و منتظر عبور از خیابان نشان دادند. در این موقعیت نیز رانندگان خودروهای ارزان قیمت همگی به حق تقدم عابران پیاده احترام میگذاشتند. رانندگان خودروهای گران قیمت ۴۶.۲ درصد از مواقع عابران پیاده را نادیده میگرفتند - یافتهای که توسط تیم دیگری از محققان در منهتن تکرار شد و دریافتند رانندگان خودروهای گران قیمت به مراتب بیشتر از بقیه در هنگام پارک کردن تخلف کرده و پارک دوبل میکنند.
در مطالعه دیگری، محققان برکلی تعدادی از جمعیت را به آزمایشگاه خود دعوت کردند و آنها را طی یک سری دستورالعملها برای انجام کارهایی آماده کردند. پس از خروج از اتاق آزمایش آزمایشگاهی، مسئولان یک شیشه بزرگ آب نبات را کنار میز جا گذاشتند. جالب بود هر چه فرد ثروتمندتر باشد، احتمال بیشتری وجود دارد که دستش را درون شیشه کرده و آب نبات بردارد - و علامت بزرگ روی شیشه را که میگوید آب نبات برای بچههایی است که از بخش عبور میکنند نادیده بگیرد.
اما شاید آزمایش مورد علاقه من همان آزمایشی است که توسط تیم برکلی انجام شد، آنها یک بازی را با جوایز نقدی طراحی کردند و به نفع یکی از بازیکنان تقلب کردند تا او جایزه اول را برنده شود، جالب است که آن شخص با ثروتمندتر شدن (برنده جایزه دور اول)، احتمال تقلب کردنش نیز بیشتر شد. کلتنر در کتاب آیندهاش که درباره قدرت است، یافتههای خود را اینگونه مطرح کرده است:
اگر ۱۰۰۰۰۰ دلار در حساب بانکی خود داشته باشم، ۵۰ دلار برنده شدن، ثروت شخصی من را به شکل قابل توجهی تغییر نمیدهد در واقع آنقدرها هم برایم مهم نیست. اما اگر من ۸۴ دلار در حساب بانکی خود داشته باشم، برنده شدن ۵۰ دلار نه تنها ثروت شخصی من را به طور قابل توجهی تغییر میدهد، بلکه در تغییر دادن کیفیت زندگی من نیز مهم است - ۵۰ دلار اضافی باعث میشود به این فکر کنم که اکنون با این پول اضافه چه صورت حساب فوق برنامهای را میتوانم بپردازم، چه چیزهای دیگری را در یخچالم میتوانم بگذارم. همچنین میتواند تغییراتی در تفریحات پایان ماه و نوع قراری که با دوستانم میگذارم ایجاد کند، حتی در همین اندازه که آیا میتوانستم برای یکی از دوستانم نوشیدنی بخرم یا نه.
شاید به همین دلیل همه فکر کنیم که، چون ارزش برنده شدن ۵۰ دلار برای فقرا بیشتر است، و به طور ضمنی، انگیزه دروغ گفتن در مطالعه ما بیشتر است. پس شرکت کنندگان فقیر تلاش بیشتری برای تقلب کردن انجام خواهند داد. با این حال این شرکت کنندگان ثروتمند ما بودند که برای شانس بردن پنجاه دلار دروغ میگفتند و حاضر بودند رسما تقلب کنند تا جایزه ویژه را از آن خود کنند.
جالب است اگر بیشتر به دنبال شواهد علیه ثروتمندان بگردید، موارد بیشتری از این دست پیدا خواهید کرد. تیمی از محققان در موسسه روانپزشکی ایالت نیویورک با بررسی ۴۳۰۰۰ آمریکایی دریافتند که با اختلاف زیاد، ثروتمندان بیش از فقرا به دزدی از فروشگاهها تمایل دارند. یا مطالعه دیگری که توسط ائتلافی از مؤسسات غیرانتفاعی به نام «بخش مستقل» انجام شد، نشان داد که افرادی که درآمد کمتر از ۲۵ دلار در روز دارند، به طور متوسط ۴.۲ درصد از درآمد خود را به موسسات خیریه میدهند، در حالی که افرادی که بیش از ۱۵۰ دلار درآمد در روز دارند، تنها ۲.۷ درصد از درآمد خود را به آنها میدهند.
همچنین جالب است بدانید که بر اساس تحقیقات یک عصب شناس دانشگاه UCLA به نام کیلی ماسکتل مقاله جالبی منتشر شده است که نشان میدهد ثروت، شبکه اعصاب درون مغز که مرتبط با همدلی هستند را بی حس میکند:یعنی اگر به افراد ثروتمند و افراد فقیر تصاویری از کودکان مبتلا به سرطان نشان دهید، مغز افراد فقیر فعالیت بسیار بیشتری نسبت به افراد ثروتمند نشان میدهد. (البته که ناتوانی در همدلی با دیگران برای هر فرد ثروتمندی که به دنبال پست سیاسی است، حداقل در خارج از شهر نیویورک، یک نقطه ضعف است.) در تفسیر این رفتار کلتنر میگوید: «هنگامی که از نردبان کلاس بالا میروید، احتمالاً قوانین جادهای را زیر پا میگذارید، دروغ میگویید، تقلب میکنید، از بچهها آبنبات میگیرید، دزدی میکنید و در بخشیدن به دیگران بسیار سخت گیرانه عمل میکنید. میتوان گفت تحلیلهای اقتصادی ساده در درک این الگوی رفتاری مشکل دارند.» یک سوال واضح در مورد مرغ و تخم مرغ در اینجا وجود دارد. کم کم به نظر میرسد که مشکل این نیست که آن دسته از افرادی که در سمت خوشایند نابرابری قرار میگیرند (گروه بهرهمندان و برنده ها)، از نوعی ناتوانی اخلاقی رنج میبرند که باعث برتری آنها در بازار و رشد و پیشرفت بیشترشان میشود. بلکه این مشکل ناشی از خود نابرابری است: در اصل، نابرابری باعث ایجاد یک واکنش شیمیایی در افراد معدود ممتاز جامعه میشود. مغزشان را معیوب میکند و این تحولات مغزی باعث میشود که آنها کمتر به کسی جز خودشان اهمیت دهند و نتوانند احساسات اخلاقی لازم برای یک شهروند شایسته را تجربه کنند.
حتی این افراد حس شادی و خوشحالی واقعی را نیز تجربه نمیکنند. چندی پیش، یک استاد مبتکر در مدرسه بازرگانی هاروارد به نام مایک نورتون، یک بانک سرمایه گذاری بزرگ را متقاعد کرد که به او اجازه دهد مشتریان ثروتمند بانک را بررسی کند. نورتون و همکارانش در مقالهای که در آینده منتشر خواهد شد، تأثیرات بدست آوردن پول بر شادی افرادی را که قبلاً مقدار زیادی از آن را داشتند، بررسی میکنند:نتیجه تحقیقات آنها این بود که یک فرد ثروتمند وقتی ثروتمندتر میشود، هیچ حس شادی مضاعفی را تجربه نمیکند. یعنی کسب ثروت بیشتر تاثیر خاصی بر افزایش میران خوشحالی و شادی او نمیگذارد.
شواهد بسیار حاکی از آن است که پول، بالاتر از مقدار معینی، قدرت زیادی در خرید شادی و تامین حد بالاتری از خوشحالی را ندارد، با این حال، افراد بسیار ثروتمند همچنان بر این باورند که ثروت بیشتر میتواند آنها را خوشحالتر کند و معتقدند: شادی از پولی حاصل میشود که هنوز ندارند و باید آن را کسب کنند. برای این قاعده کلی که با پول بیشتر از خط ثروت، نمیتوان خوشبختی خرید، یک استثنا وجود دارد. نورتون میگوید: «در حالی که خرج کردن پول برای خود هیچ کمکی به حس خوشبختی و خوشحالی بیشتر فرد نمیکند، اما خرج کردن آن برای دیگران و بخشیدن آن باعث افزایش شادی درون فرد میشود».
وقتی میبینیم که مدرسه بازرگانی هاروارد خانهای برای تحقیقاتی ساخته است که حماقت زندگی سرمایه دارانه که متکی به جاه طلبی بی پایان مادی است را افشا میکند، یعنی چیزی در جهان تغییر کرده است - یا در حال تغییر است. من فکر میکنم این تغییر بدین گونه است که: آگاهی روزافزونی وجود دارد که شکاف بین غنی و فقیر دیگر تنها موضوعی در حوزه عدالت نیست، بلکه ثروت بیش از اندازه به عنوان دشمن موفقیت اقتصادی و خوشبختی انسان شناخته شده است؛ و این شناخت میتواند تاثیرات بسیار مثبتی در مبارزه با سرمایه داری افسارگسیخته داشته باشد.
/انتهای پیام/