گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ ابوالفضل پروین: دوازدهم خرداد ۱۳۱۳شمسی، تنها مسافرت خارجی رضاخان به ترکیه آغاز شد. این سفر یک ماهه، انگیزههای او را برای تقلید ناقص از آتاتورک تشدید کرد. رضا شاه پس از بازگشت از ترکیه دست به اقدامات زیادی زد تا به اصطلاح ایران نیز همانند ترکیه به تمدن و پیشرفت رهنمون شود. اقداماتی که در هیچیک از موارد به ثمر ننشست. چرا؟ چون بدون توجه به ایران و آنچه ایرانیان میخواستند، تنها اجبار شده بود. در این یادداشت به رهاوردهای رضاشاه از سفر ترکیه و اوضاع ایران در آستانه تابستان ۱۳۱۳شمسی میپردازیم.
ساعت ۴ بعد از ظهر- تابستان ۱۳۱۳شمسی-ایستگاه راهآهن آنکارا
زمانی که اکثر اقتباسهای سینمایی از نوشتههای استیون کینگ به شکست منجر میشد؛ یک نقل قول معروفی دست به دست میچرخید به این صورت که:
"نکتهای که بسیاری از اقتباسها از آثار استیون کینگ در درک آن عاجزند این است که داستان اصلی راجع به هیولاها نیست، راجع به عکسالعمل مردم معمولی به هیولاهاست. " مسئلهای که در اقتباس ناشیانهی رضاشاه از نمونه حکومت ترکیهای که داعیهی مدرنیته را داشت؛ نادیده گرفته شد.
رضاشاه زیست متفاوت نیروی انسانی و مهم موجود در قلب داستان را رها کرد و تنها روی بخش ترسناک و استبدادی آن تمرکز کرد. نتیجهی این کار هم، حکومتی خودکامه و آشفتهای شد که نمیدانست میخواهد یک حکومت نوین و نوگرا باشد یا بازگشتی به حکومتهای توتالیتر.
شالودهی این اقتباس ساعت ۴ بعد از ظهر سهشنبهی تابستان ۱۳۱۳ در ایستگاه راهآهن آنکارا پیریزی شد. درست زمانی که در ژانویهی یک قارهی دیگر آدولف هیتلر، صدراعظم آلمان شد. پرچمها و نشانههای رنگی ایران و ترکیه آویزان از در و دیوارها و سر ستونهای ایستگاه باد میخوردند و گارد قشون آنکارا، به صف پلک نمیزدند و انجمن دیپلماتیک ترکیه همه با فراک و ژاکت فرنگیمآب، در جایگاههای ویژه پابهپا میشدند. با ورود رضاشاه و هیئت ۱۷نفره اش، که اغلب نظامی بودند، سرودهای ملی دو کشور زیر طاقی راه آهن طنین انداخت؛ و خورشید آنکارا میرفت که غروب کند. غروبی در مقابل رضاشاه که میتوانست نشانهای باشد برای سلطنت او. جمعیت زیادی برای خوشامدگویی که در راسشان مصطفی کمال پاشای آتاتورک بود، جلو آمده بودند. از طرف مطبوعات ترکیه رضاشاه مهمان بزرگ لقب داده شده بود.
به نحوی که عباس مسعودی، سردبیر روزنامه اطلاعات در یکی از تلگرافهای لحظهای خود به تهران اینطور مینویسد: «همهی جمعیت شهر در خیابانهای پایتخت از شاه استقبال کردند!»
همان اول کار، دیدن رژهی مختلط، اعم از دختر و پسر در گارد قشون ترک، رضاشاه را به تعجب وا داشت و البته این تعجب به مذاقش خوش نشست. قدرت و ظاهر قشون نظامی ترکیه، علقهی نظامیگری رضاخان را بیش از پیش به جانش انداخت و این هوس، گلولهی برفیای بود که در آن ۲۶ روز، بعد از سر زدن به مقر حزب خلق، ساختمان ریاست جمهوری و وزارت خارجه ترکیه، سربازخانهها، رژههای هوایی، دریایی و زمینی، مدارس دختران و پسران و چند مجلس موسیقی و رقص و آواز و در نهایت نظارهی نظام لائیکی ترکیه؛ بزرگ و بزرگتر میشد و در نهایت به بهمنی تبدیل شد که میتوانست خیلی از واقعیات را مدفون کند. درواقع برنامهها از طرف ترکها طوری چیده شده بود که قدرت ارتش مدرنیزاسیون ترکیه بیش از هر چیزی به چشم بیاید. همینطور هم شد. ضمن اینکه ترکیه از فرق سر تا نوک پا ظاهر فرنگیها را به خود گرفته بود. دیدنیهایی که پوست ماجرا بودند و شکافها و شقاقهای عمیق قومیتی ناشی از سکولاریسم دیده نمیشد. این ویژگی، آنچنان رضاخان را شیفتهی اقدامات آتاتورک که اعم از کشف حجاب و حتی تغییر خط ترکی به لاتین و تغییر تعطیلی روز جمعه به روز یکشنبه و همچنین مبدأ تاریخ از هجری به میلادی کرد که پای میز شام، دلیل خود را از این سفر اینطور تشریح کرد که: «مدتهاست با کمال خوشوقتی ناظر ترقیات عظیم ملت دوست و همجوار خود لزوم دوستی با ترکیه را احساس میکردم و به همین مناسبت خوشبختانه امروز مشاهده میکنم که این دوستی در آتیه از هر تزلزل مصون خواهد بود و دو ملت همسایه و برادر میتوانند با کمال اعتماد و اطمینان به یکدیگر متکی بوده و وظیفه مقدس خود را که ادامه ترقیات و توسعه تمدن است ایفا نمایند.» و این احساس عقبماندگی از همهی بلادهای دنیا در تمام سفر با او بود. طوری که مستشارالدوله صادق، سفیر ایران در ترکیه، میگوید: «رضاشاه پس از ضیافتی که حزب خلق ترکیه به مناسبت حضور او ترتیب داده بود، به عمارت این حزب در آنکارا رفت و تا ساعاتی که از نیمهشب گذشته بود نخوابید و در تالار عمارت قدم میزد و فکر میکرد و هر از چندگاهی با صدای بلند میگفت عجب! عجب! وقتی شاه متوجه شد که من در گوشه تالار ایستادهام، من را صدا زد و گفت تصور نمیکردم ترکها تا این حد پیشرفت و ترقی کرده باشند و در اقتباس تمدن از اروپا پیش رفته باشند. حال میبینم که ما خیلی عقبماندهایم بهخصوص در قسمت تربیت زنان. من در جواب شاه گفتم در سایه حضور شما ملت و مملکت پیشرفت بسیاری کرده است، اما رضاشاه جواب داد: هنوز عقب هستیم و باید بهسرعت و با تمام قوا در زمینه پیشرفت اقدام عاجل کنیم…»
قلدرِ قزاقِ چماق به دست و استبداد اندیش
اگر بخواهیم ذرهبین بهدست به ماجرا نگاه کنیم، مشاهدهی همهی اقدامات متوسل بهزورِ کمال آتاتورک، رضاشاه را به تنظیمات کارخانه برگرداند. به سال ۱۳۰۳ زمانی که روزنامه مورنینگ پست در شماره ۱۲ اکتبر ۱۹۲۴ خود، به شیفتگی رضاخان به آتاتورک اشاره میکند و در مقالهای مینویسد: «رضاخان نسبت به کارهای بزرگ و عملیات نظامی همسایه ترک خود مصطفی کمال بسیار شیفته شده و در تقلید از برنامه سیاسی او نیز تردیدی به خود راه نداده است»؛ و این شیفتگی دیگر بعد از سفر به ترکیه به نهایت خود رسید. البته نباید از نظر دور نگه داشت که در دورهی پیش از سفر ترکیه و رد نشدن خر رضاشاه از پل؛ حکومتش برخی از خواستهای روشنفکران ایران را در زمینه ایجاد پایههای دولت مدرن، ملیگرایی ایرانی، زنده کردن شکوه ایران باستان، اصلاحات دیوانسالاری و تمرکز سیاسی را برآورده کرد. اما پس از سفر به ترکیه، در او تحولاتی حادث شد که دورهی دوم پادشاهیاش، از پادشاهی مطلق به استبدادی تغییر پیدا کرد. تغییر از دست آهنین ناسیونالیستهای متجدد به قلدرِ قزاقِ چماق بهدست که میگفت مجلس و عدلیه و دولت، تعارف و کشک است. در واقع سنگ بنای رویای تجدد رضاخانی استبداد بود. چند آجری هم در آن میان متعلق به آبادانی بود، اما هرچه بود در راستای همین آرزو و برای همین هدف بود. چیزی تقریبا شبیه به سلطنت سولا در روم. رئیس فرهنگ سیاسی نخبگان ایران این دوره را در چهار خصیصه تعریف کرده است: «بدبینی سیاسی، بیاعتمادی شخصی، احساس عدم امنیت آشکار و سوءاستفاده بین افراد» تا پیش از این رضاشاه در ظاهر رابطهی نسبتا خوبی با روشنفکران خود داشت که بعد از این سفر با اکثرشان سرشاخ شد. روشنفکران نامی آن سالها، که در صدرشان کمالالملک نقاش، واعظ قزوینی و مستوفی الممالک قرار داشتند. همگی کمکم از صحنهی حکومت محو شدند. ملکالشعرای بهار، بزرگترین شاعر کلاسیک آن دوران هم، دستگیر و زندانی شد و تماما مورد غضب رضاشاه بود. فروغی از قدرت کناره رفت و فرمانفرما در زندان روزگار گذراند و تعداد کثیری از روشنفکران چپ و راست منکوب شدند. در واقع دستگاه سرکوب بیستوچهار ساعته فعالیت میکرد!
ورود زنانِ محجبه به سینما و حمام، ممنوع!
بعد از سفر به ترکیه، رضاشاه همینکه پایش را در خاک ایران گذاشت، تصاویری از چیزهای متناقض در کنار هم در ذهنش حک شد و مکنوناتی که با زیست ایرانی در تضاد بود. بلافاصله دستور داد که کلاه یک لبه که به نام کلاه پهلوی شناس بود، ناگهان ممنوع شود و به کلاه تمام لبه (شاپو) تبدیل شود. این دستور از همان تقلید ناقصی میآمد که ترکها بعد از به قدرت رسیدن کمال پاشا از آن استفاده میکردند. رضاشاه اعتقاد به این داشت که فقط با چنین تغییرات ظاهری، ایرانیها به اروپاییها نزدیک خواهند شد. بیکه توجهی به سیستمهای فاسدی که در اطراف و اکناف این مملکت مشغول به کجکارکردی بود و کسی هم به فکر این کجیها نبود.
اقدامات بعدی که در دستور کار دستگاه تبلیغاتی پهلوی قرار گرفت؛ کشف حجاب بود. رضاشاه دستور داد زنها چادر سیاه سر نکنند. برای شروع هم خانوادهی سلطنتی و مسئولین بالارتبه در ۱۷ دی ۱۳۱۴، در دانشسرای مقدماتی همگی بدون حجاب حاضر شدند و به تمام زنان حاضر در جلسه دستور داده شد که بدون حجاب اسلامی در مراسم حاضر شوند. زان پس، از ورود زنان محجبه به مکانهایی مثل سینما و حمام بهوسیله زور و کتک جلوگیری میشد. کار طوری بالا گرفت که یک ماه بعد، ورود زنان محجبهی ایرانی به حرم امام رضا نیز ممنوع شد. چادربرداریها جنجالی میان خانوادهها راه انداخته بود که حتی بعضی از ترس کشف حجاب اجباری، مهاجرت میکردند. البته مذهبیون با رضاشاه از در مخالفت درآمدند و زیر نظر روحانیون مطرح به بستنشینی رو آوردند. رضاشاه هم با طرق مختلفی آنها را گوشمالی داد.
از اقدامات پرعجلهی دیگر رضاشاه اندیشهی مدرنیزاسیون ارتش بود که این هم نیز از جمله مواردی بود که از علقهی نظامیگری رضا شاه نشات میگرفت. قدرتمندی ارتش و شهربانی را در اولویت قرار داد. به نوعی رتقوفتق امور مملکت را به دست مامورها سپرد. طوری که عملا پلیس سیاسی تشکیل داده شد. البته این دستگاه پلیس سیاسی دستودلباز و متنوع عمل میکرد و از گزینههای شکنجه گرفته تا مسموم کردن، ترور، اعدامهای بیدلیل، تزریق آمپول هوا و کشتن با میکروب تیفوس روی میز کارش داشت و برای هیچکدام هم جواب پس نمیداد. طوری که مامورین بالارتبهی شهربانیها فقط خود از زندگی مستفید بودند و در واقع فرشتههای مرگی بودند که به آنی بالای سر مخالفان حاضر میشدند. یک نقل قولی هم وجود دارد که «وقتی زندانیان جانسخت از شر این فشارها، جانی بهدر میبردند و به عرض شاه میرساندند، (شاه) میگفت: مگر هنوز او زنده است؟ ده سال کافی برای مردن او نیست؟ مگر مهمانخانه ساختهام؟»
احسان طبری، فضای خفهی آن دوران را اینگونه تشریح میکند: «بیم و هراس و بیاعتمادی چنان بر روحیه مردم مسلط شد که در خانههای خود از ترس جاسوسان شهربانی جرأت حرف زدن نداشتند؛ رؤسای شهربانی در تمام کشور هر یک دیکتاتور مطلق و همه کاره بودند.»
محمدرضا قدس هم در این بابت، نقل قولی را از سرلشکر حسن ارفع آورده است: «من مرتب بهطور مستقیم در تماس با او (رضاخان) بودم؛ زندگیام، کارم، خوشحالیام، یا پریشانیام مستقیماً به او بستگی داشت». اوج سرکوبهای رضاخانی را میشود در حادثهی مسجد گوهرشاد مشاهده کرد. چیزی شبیه حادثهی خونین "شب چاقوهای بلند" آدولف هیتلر. زمانی که اعتراضهای مردم نسبت به کلاه و بیحجابی اجباری بالا گرفته بود و جمعیت کثیری در مسجد گوهرشاد مشهد بستنشینی اختیار کرده بودند. پس از چند روز اعتراض، بالاخره صبح جمعه ۲۰ تیر تصمیم بر این گرفته شد که با کمک چندین مامور تحصن شکسته شود که نتیجهای در بر نداشت و مقاومت مردم ادامه پیدا کرد تا که زد و خورد شروع شد و درگیریها بالا گرفت و قزاقها طبق دستور، بیهیچ مسامحهای مردم را به رگبار بستند و مسجد به خاک و خون کشیده شد.
یکی دیگر از یغمادهیهایی که سفر رضاشاه به ترکیه به بار آورد، پیمان سعدآباد بود. عصر روز سهشنبه ۳۱ فروردینماه ۱۳۱۷ شمسی در کاخ سعداباد تهران بدهبستانهایی صورت گرفت که از هر لحاظ به ضرر ایران تمام شد. چرا که بخش مهمی از ارتفاعات آرارات و منابع نفتی غرب ایران و قسمتی از شط العرب را بین ترکیه و عراق بذر و بخشش کردند.
کوتاهسخن اینکه رضا شاه چندصباحی موثرترین فرمانهایش را از لولهی تفنگ بیرون داد، اما نمیدانست چیزی که از لولهی تفنگ هرگز بیرون نمیآید، اقتدار است؛ بنابراین با سقوط حکومت رضاشاه، قانون کشف حجاب اجباری و همچنین قراردادهای مابین ایران و ترکیه همگی ملغی شدند و آنچه امروز برای تاریخ مانده، یک رویِ سیاه و بار کج است.
/انتهای پیام/