معلم‌ها و مسئله‌ای به نام بازماندگی از تحصیل یا درس‌خواندن زیر پونز؛
در سال ۱۳۸۹ که رهبری به‌نوعی حکمی را برای تسهیل تحصیل و زیست اجتماعی و فرهنگی مهاجران صادر کردند، بنا شد حتی کودکان افغانستانی غیرقانونی هم این توانمندی را داشته باشند که مثل کودکان ایرانی امکان تحصیل بیابند. البته دولت وقت به‌خاطر کمبود توان زیر بار این مسئولیت نرفت و این ماجرا تا امروز کش پیدا کرد. یادم هست وقتی بنا شد کودکان افغانستانی در مدارس ایران مشغول به تحصیل شوند، برخی از خانواده‌های ایرانی با تجمع جلوی مدارس به این مسئله معترض شدند!

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ بازماندگی از تحصیل، ترکِ تحصیل، فرار از مدرسه یا هر عنوان دیگری که به نحوی مرتبط با این فضا و مفاهیم باشد، به گوش همه ما آشناست. اما کمتر کسی از میان ما وقتش را به تحقیق بیشتر در این باره یا شنیدن حرف‌های آنانی که در این میدان می‌جنگند، اختصاص داده است. از این رو بر آن شدیم که روایت بازماندگی از تحصیل و بازماندگان را از زبانِ آشنایانی بشنویم که با این مسئله زندگی می‌کنند. آموزگارانی که سال‌های زیادی از جوانی‌شان را وقف بچه‌ها و مدرسه‌ها کرده‌اند، از داستان درس‌نخوانده‌ها و درس‌نخواندن‌ها می‌گویند.

در این نشست که با دبیری دکتر فاطمه سادات علمدار برگزار شد، آقایان و خانم‌ها؛ زهرا سخایی، سعید فرزانه و محمدحسین کلاکج مهمانِ ما بودند.

 

علمدار: موضوع نشست امروز، بچه‌ها و تجربه زیسته‌شان در نسبت با تحصیل است. اجازه بدهید کمی بیشتر درباره این موضوع توضیح دهم و بعد سراغ شنیدن تجربه و روایت‌های میدانی شما از موضوع بازماندگی از تحصیل برویم که البته خیلی هم مهم است. 

مسئله بازماندگی همواره حائز اهمیت است، اما در برخی ادوار تاریخی، آمار و ارقام، هشدارهایی درباره اوج‌گرفتن این مسئله می‌دهند که ناگزیر توجه‌ها به سمتش بیشتر از پیش جلب می‌شود. ما این میزگرد را برای بررسی و شنیدن روایت‌های میدانی از همزیستی و تعامل درسی با بچه‌های بازمانده از تحصیل، ترتیب داده‌ایم. تجربیات شما در جایگاه معلم از معاشرت با بچه‌هایی که نمی‌توانند درس بخوانند یا نمی‌خواهند ادامه تحصیل بدهند، ارزشمند است. این تجربه‌ها نقش مهمی در صورت‌بندی ماجرا دارد. به همین دلیل میزبان شما هستیم. نشست ما به شیوه گروه متمرکز کانونی (Focus Group) اداره می‌شود و من در این فرایند کنار شما هستم.

فکر می‌کنم بهترین آغاز برای ترسیم تصویر واقعی بازماندگی از تحصیل در مدارس ایرانی باید درباره قاب ذهنی شما از بازماندگی و تفاوت آن با واقعیتی که در مدارس دیده‌اید، صحبت کنیم. تجربه یا روایت شما در این باره چگونه بوده است؟

سخایی: تصویر ذهنی من درباره بازماندگی از تحصیل، با واقعیت خیلی تفاوت داشت! راستش همان اولین روزهایی که بنا شد به این مدارس بروم، فکر می‌کردم که قرار است بچه‌ها را با لباس‌های ژنده ببینم و خیلی وحشتناک باشند؛ مخصوصاً که در این زمینه فعالیتی نداشتم و تصوری درباره این‌جور چیزها توی ذهنم نبود. دلیل این تصور هم به سال ۸۱ برمی‌گشت که برای انجام کارهای جهادی به همراه تعدادی از دانشجویان به منطقه بشاگرد رفتیم. در بشاگرد اصلاً مدرسه‌ای وجود نداشت که بازماندگی داشته باشد. هیچ‌چیز نبود؛ فقط تلاش برای بقا وجود داشت. اصلاً تصویری از تحصیلات نبود. همان زمانی که حاج‌آقا عبدالله والی، تازه بشاگرد را شناخته بودند. حتی وجود کنسروهای غذایی برای مردم تازه بود. زمانی که آنجا بودم، با مفهوم عدم تحصیل و برگشت به دوران ماقبل تاریخ آشنا شدم. اصلاً تحصیل مسئله آن بچه‌ها و آدم‌ها نبود. در بشاگرد مسائل اولیه‌ای مطرح بود که مدرسه در برابرشان اهمیتی نداشت. آنها سوخت و هیزم جمع می‌کردند، اما کبریت نبود تا با آن آتش روشن کنند! در یک کلمه آنها برای بقا می‌جنگیدند. در این شرایط، تحصیل یک رؤیا بود.

این موضوع در ذهن من بود تا سیل لرستان که تعداد بازماندگان از تحصیل زیاد شد. در زلزله سر پل ذهاب هم تجسم جدیِ بازماندگی از تحصیل را مشاهده کردم، چرا که تا سال بعد که ما دوباره به سرپل رفتیم، هیچ اتفاق مثبتی نیفتاده بود. به نظرم هیچ جایی مانند سر پل ذهاب نبود که از وجوه مختلف آسیب دیده باشد و آبادانی در آن صورت نگرفته نباشد. طبعاً یکی از آسیب‌های جدی در این مناطق هم مسئله تحصیل و مدرسه بود. این در حالی است که برخی مناطق دیگر چنین اوضاعی نداشتند.

زمانی که در بم زلزله آمد، پنج سال بعد با هر سختی و رنجی که بود، مردم توانستند به زندگی برگردند. اما سرپل بعد از گذشت سال‌ها به زندگی برنگشت. حتی خانواده‌هایی هستند که هنوز در کانکس زندگی می‌کنند و بازماندگی در بین آنها پررنگ است. افرادی که ثروتی داشتند، توانستند به قصرشیرین بروند و برای خودشان زندگی جدیدی دست‌وپا کنند. البته تفاوت‌های فرهنگی و اعتقادی هم در بافت سرپل مؤثر بود، اقلیت‌هایی با اعتقادات خاص، بیشترین تعداد بازمانده از تحصیل را داشتند. اینان با موانع زیادی از وجوه مختلف روبه‌رو بودند.

«علم یا ثروت» دغدغه مهم بچه‌ها است

 

تحصیل در شرایط غیرممکن

علمدار: یعنی عزم جدی برای رفع بازماندگی در میان این اقشار کمرنگ‌تر بود؟ یا اصلاً چنین عزمی نبود؟ یا مردم نمی‌خواستند در این سیستم و با این سازوکار تحصیل کنند؟

سخایی: قبل از زلزله، تعدادی ساختمان ساخته بودند که نیاز به فیزیکِ مدرسه را تأمین می‌کرد. معلم هم داشتند و از دانش‌آموزان شهریه می‌گرفتند. همه چیز تقریباً سر جایش بود. اما بعد از زلزله ساختمان‌ها خراب شد و چون پولی نبود تا به معلمین داده شود، تعداد بازماندگان از تحصیل افزایش یافت. به طور خلاصه، گویی عزمی وجود دارد که می‌خواهد با زبان بی‌زبانی بگوید ما شما را نمی‌خواهیم! مثلاً شما فکر کنید که آموزش‌وپرورش تا مرز یک شهری برای آنها معلم می‌فرستد. وقتی معلم نباشد، خیلی چیزها نیست. اصلاً شرایط تحصیل نیست که بازماندگی از آن باشد!

 

علمدار: تصویر شما از مواجهه با بازماندگی از تحصیل، چه زمانی واقعی شد؟

سخایی: شاید وقتی در محیط‌های مختلف برای تدریس به بچه‌های کمتر برخوردار وارد شدم، متوجه این نکته شدم که بشاگرد با بقیه کشور فرق می‌کند. در حال حاضر در تهران با تعدادی زیادی از بازماندگان از تحصیل کار می‌کنم. برای مثال بچه‌ای شانزده ساله‌ای در بین شاگردانم دارم که کلاس هشتم است. او در کوه‌های مسجدسلیمان زندگی می‌کرده و اخیراً به تهران مهاجرت کرده و چند سال امکان درس‌خواندن نداشته است؛ این‌طور برایتان بگویم که بچه را رسماً از خیابان‌ها جمع کرده و سر کلاس آورده‌اند. اما همین بچه، گوشی آیفون آخرین‌مدل توی دستش دارد! این تجربه یا تصویر ذهنی من وقتی فرق کرد که کار برای این بچه‌ها را در تهران شروع کردم. همین تجربیات و دیده‌هایم بود که تعریفم از بازماندگی را کمی تغییر داد.

 

علمدار: تصویر ذهنی شما این‌طور شد که مسئله بازماندگی از تحصیل در مناطق محروم با تهران متفاوت است. شما در تهران یا شهرهای دیگر هم با افراد بازمانده از تحصیل مواجه بودید که مهاجر باشند؟ آیا با این تصویر متفاوت بودند؟

سخایی: مهاجران ایرانی متفاوت هستند. ایرانی‌هایی که از استان‌های دیگر به تهران مهاجرت کردند، خیلی متفاوت هستند. علت بازماندگی این افراد را می‌توان در فقر فرهنگی، محیطی و اجتماعی ریشه‌یابی کرد. من امروز در مناطق مختلفی با این دسته از مهاجرین سروکله می‌زنم. اینها تصویرشان از دیگر ایرانی‌ها و افغانستانی‌ها متفاوت است.

 

«علم یا ثروت» دغدغه مهم بچه‌ها است

علمدار: آقای کلاکج! تصویر بازماندگی برای شما چطور بود؟ با توجه به اینکه شما در مدرسه‌ای درس می‌دهید که بچه‌های معمولی هم آنجا درس می‌خوانند و آن مدرسه به‌صورت اختصاصی برای بچه‌های بازمانده طراحی نشده است.

کلاکج: من اهوازی هستم و در اوایل آغاز به کارم در مدرسه تصور می‌کردم بازماندگی همراه با ظاهری ژنده است. در آنجا تصور می‌کردم کسی که درس را ول کرده و به سراغ کاری رفته، حتماً به‌خاطر وضعیت نامساعد مالی خانواده‌اش نمی‌تواند درس بخواند. او مجبور است به سر کار برود و اگر بچه‌ای درس را ادامه نمی‌داد، خیلی ناراحت می‌شدم. زمانی که به تهران آمدم، مسائلی دیدم که متفاوت بود. کسانی که ترک تحصیل می‌کردند، لزوماً وضعیت مالی بدی نداشتند و ترک تحصیل صرفاً به‌خاطر مشکلات مالی نبود! الان تعداد زیادی از دانش‌آموزانم در پایه دهم ترک تحصیل می‌کنند. حالا این تعداد زیاد به معنای اکثریت نیست، اما منظورم این است که به‌راحتی مواردی از ترک تحصیل در مدرسه ما رخ می‌دهد. برای مثال، دانش‌آموزی داشتم که پدرش بازاری بود و به دلایلی مانند عدم علاقه‌مندی یا عدم توان یادگیری، پیش پدرش رفته و به‌اصطلاح بازاری شده است! وضع مالی خیلی خوبی هم دارد. اینها بیشتر از بین کلاس دهمی‌ها هستند. اما بچه‌های کلاس دوازدهم بر خلاف آنان که دیپلم می‌گیرند، درسشان را ادامه می‌دهند. چرا که ترک تحصیل را در این مقطع به ضرر خود می‌دانند. برخلاف بچه‌های دهم که احساس نیاز به تحصیل نمی‌کنند.

در گذشته برای کسی که بازمانده از تحصیل بود، خیلی ناراحت می‌شدم. اما الان نه! احساس من، بستگی به وضعیت بچه‌ها دارد. دانش‌آموزی مدرسه را رها و کار را آغاز کرده است. از نظر من، هدف او جای دیگری است.

 

شاید ترک تحصیل اشتباه نباشد! 

تصویر ذهنی من از بازماندگی در طی این سال‌های تدریسم تا حد زیادی تغییر کرده است. در گذشته برای کسی که بازمانده از تحصیل بود، خیلی ناراحت می‌شدم. اما الان نه! احساس من، بستگی به وضعیت بچه‌ها دارد. دانش‌آموزی مدرسه را رها و کار را آغاز کرده است. از نظر من، هدف او جای دیگری است. یک طبق تجربه شخصی می‌گویم؛ در شهرستان رامهرمز بیشتر افراد به دلیل مشکل مالی یا عدم علاقه به درس ترک تحصیل می‌کنند. آنها تلاش می‌کنند تا زودتر به درآمد برسند. اما در تهران این رفتار کمتر بود؛ یعنی فرد به خاطر مشکل مالی ترک تحصیل نکرده و عوامل دیگری در آن دخیل بوده است. اما ترک تحصیل یا بازماندگی از تحصیل بالاخره اتفاقی است که وجود دارد و نمی‌توان انکارش کرد. شاید بخاطر دلایل مختلف، برای امثال من کمتر یا بیشتر آزاردهنده نباشد.

 

علمدار: از نظر شما ترک تحصیل در جایی به علت مشکلات مالی است و در جایی دیگر نه تنها به خاطر مشکل مالی نیست، بلکه به این دلیل است که فرد احساس نیاز به تحصیل نمی‌کند و آن را بی‌فایده می‌داند. به نظر شما اگر بچه‌ها ترک تحصیل نمی‌کردند، زندگی بهتری داشتند؟

کلاکج: خیلی از بچه‌هایی که در مدارس با آنان هستم، نیازی به درس‌خواندن نداشتند. آنها وارد بازار کار شدند. معمولاً بیشتر بچه‌های شهری دیپلم می‌گیرند، اما بچه‌های روستایی کشاورزی می‌کنند و نیازی به مدرک تحصیلی ندارند و نداشتن مدرک برای آنها مشکلی ندارد.

 

علمدار: شما سال‌هاست که با بچه‌های بازمانده از تحصیل افغانستانی در ارتباط هستید، تصویر ذهنی شما درباره این بچه‌ها چطور بود؟

فرزانه: قبل از پاسخ به سؤال شما، مایل هستم تا خاطره‌ای را تعریف کنم. چند سال پیش دانش‌آموزی داشتم که پدرش پخش‌کننده تریاک در منطقه زندگی‌شان بود. خود دانش‌آموز هم در کار حشیش بود. سال دوم دبیرستان بود. یک روز که همه بچه‌ها سر کلاس بودند، ناگهان پلیس وارد مدرسه شد. نیروهای پلیس سر کلاس درس رفتند و او را بردند! دیگر هیچ‌وقت از او باخبر نشدیم. این را گفتم که بگویم این دانش‌آموز ما می‌توانست ترک تحصیل کند، اما نکرد! وضعیت او متأثر از مناسباتی بود که در حدود و جغرافیای زندگی‌اش می‌گذشت. او در یک محله و خانواده آسیب‌خیز به دنیا آمده بود. متناسب با همان محله هم رشد و نمو کرده و روزگارش را می‌گذراند. زمانی که پدر شخصی در کار مواد مخدر و مادرش در کار مشروبات الکلی است، اینکه فرزند هم به کار خلاف کشیده شود، رویداد عجیبی نبوده و طبیعی است.

درباره بچه‌های ایرانی که در تهران یا سایر شهرستان‌ها دچار وضعیت بازماندگی شده‌اند، نمی‌توان صرفاً به دلایل اقتصادی یا مالی اکتفا کرد. واقعاً امروز در مدارس به مواردی برمی‌خوریم که با فرمول‌های رایج نمی‌توان آنها را تحلیل کرد. باید در تصویر قاب بازماندگی، به این نکته عنایت داشته باشیم.

تفاوت کودکان بازمانده از تحصیل افغانستانی با بچه‌های ایرانی از زمین تا آسمان است! با داستانی که تعریف کردم، این تفاوت برایتان کمی روشن‌تر شد. دلیل بازمانده بودن این بچه‌ها، جنگ است. جنگ، مانع تحصیل است. این بچه‌ها باید کوچ کنند. کوچ زمانی رخ می‌دهد که کوچ‌کننده قدرت انتخاب خود را از دست داده است. کوچ به‌خاطر جنگ بوده است، در غیر این صورت دلیلی وجود نداشته تا افغانستانی‌ها در این حجم به ایران بیایند. شاید بگوئید این مهاجرت همان اتفاقی بود که در جنگ ایران و عراق رخ نداد. بله! به این دلیل که جنگ در رأس امور زندگی مردم ایران نبود. جنگ ایران و عراق تمام وجوه زندگی مردم را فلج نکرده بود. هیچ بازماندگی از تحصیلی در جنگ تحمیلی رخ نداد. اما در عراق، جنگ معادلات دیگری آفرید. آنجا جنگ در رأس امور بود. بچه‌های دبیرستانی به دستور صدام لباس رزم می‌پوشیدند. همه چیز در عراق معطوف به جنگ بود. حکایت افغانستان مشابه حکایت عراق بوده و هست. آنجا همه چیز می‌شود جنگ! پس باید مردم کوچ کنند.

 

درس‌خوان‌ها، بزهکار نمی‌شوند

علمدار: تصویری که شما از دلایل و ریشه‌های بازماندگی مهاجران غیرایرانی دارید، به‌خاطر تجربه همزیستی با اینان در محیط مدرسه است؟

فرزانه: نه! من این تصویر را از بچگی داشتم. از زمانی که با اینها در یک محله زندگی می‌کردیم و هرچه بزرگ‌تر شدیم، این همزیستی شدت و وسعت بیشتری گرفت. این شرایط از مدرسه خودم شروع شد. من در مدرسه‌ای درس می‌خواندم که در آن مدرسه بزهکاری نرخ بالایی داشت! اگر کسی از مدرسه ما فارغ‌التحصیل می‌شد، فقط یک مدرسه برای مقطع بالاتر ثبت‌نامش می‌کردند! یعنی نفس فارغ‌التحصیل شدن در مدرسه ما امر مهمی بود که برای همه رخ نمی‌داد! کاری نداشتند که معدل شما چند است. می‌گفتند اگر فلان مدرسه بودی، پس فقط برو آن مدرسه! ما عواقب حضور شما را قبول نمی‌کنیم! کابوسم همیشه این بوده که مگر من قرار است در این مدرسه چه ببینم که اینجا ندیدم؟ ما که اینجا همه چیز دیدیم! خلافی نبوده که در مدرسه ندیده باشیم، پس این حرف‌هایی که می‌شنویم بچه‌بازی است.

 

علمدار: بازمانده از تحصیل‌های افغانستانی هم شبیه بازماندگان ایرانی بودند؟

فرزانه: اصلاً و ابداً! بازماندگان ایرانی از زمین تا آسمان با مهاجرین تفاوت دارند.

 

علمدار: شما در نوجوانی‌تان تجربه همزیستی با کسانی داشتید که اغلبشان به خاطر بزه و مسائل خانوادگی بازمانده از تحصیل بودند و وقتی بزرگ‌تر شدند، هرکدام به نحوی سوی راهی غیر از تحصیل رفتند. شما حضور آسیب‌زای افراد را در محل زندگی‌تان دیده و احساس کرده بودید. به‌خاطر همین برای رفع بازماندگی مهاجران تدابیری اندیشیدید. دغدغه امنیت خودتان در اولویت بود یا رشد آنها؟

فرزانه: رشد آنها خیلی برایم اهمیت نداشت. نمی‌دانم! شاید هم امروز این‌طور فکر می‌کنم. امنیت جامعه برایم مهم بود.

 

علمدار: یعنی از منظر یک ایرانی می‌خواستید که کشور شما از جانب این‌ها آسیبی نبیند؟ می‌خواستید سرشان را گرم کنید؟

فرزانه: جنگ، جنگ می‌آورد. من با خودم فکر می‌کردم که این آدم‌ها از یک جنگ فرار کرده و به ایران آمده‌اند. پس یک جنگ دیگر اضافه نکن! جنگ او را اینجا کشانده و الان خسته است. بگذار خستگی‌اش در برود، بعد تصمیمی برایش بگیر. این اگر خستگی‌اش برطرف شود، کاری برای خودش می‌کند. به ناچار تو باید کاری انجام دهی که برای او نافع باشد. نافع بودن او، رافع حوادثی می‌شود که منشأ آسیب به مملکت ماست.

 

علمدار: پس شما تصویر ذهنی‌تان یک چیزی شبیه به تصویری بود که از هم‌کلاسی‌های خودتان داشتید.

فرزانه: یعنی هیچ موقع حسب احساساتم به این سمت‌وسو نرفتم. می‌توانم به قطع بگویم اولین روزی که درگیر این ماجرا شدم، فقط رفتم ببینم چه خبر است! اول راه فکر می‌کردم این مسیر کودکان غیرقانونی است. یعنی تو در ارتباط با عناصر غیرقانونی هستی و در هر حال حمایتشان می‌کنی و این کار غیرقانونی است! تا قبل از سال ۹۴ این‌طور فکر می‌کردم، اما بعدها تجربیاتی به دست آوردم که نظرم تغییر کرد.

سخایی: انگار هنوز هم این آدم‌ها و فعالیت برایشان غیرقانونی است.

فرزانه: تا الان هم غیرقانونی است! البته در سال ۱۳۸۹ که رهبری به‌نوعی حکمی را برای تسهیل تحصیل و زیست اجتماعی و فرهنگی مهاجران صادر کردند، بنا شد حتی کودکان افغانستانی غیرقانونی هم این توانمندی را داشته باشند که مثل کودکان ایرانی امکان تحصیل بیابند. البته دولت وقت به‌خاطر کمبود توان زیر بار این مسئولیت نرفت و این ماجرا تا امروز کش پیدا کرد. یادم هست وقتی بنا شد کودکان افغانستانی در مدارس ایران مشغول به تحصیل شوند، برخی از خانواده‌های ایرانی با تجمع جلوی مدارس به این مسئله معترض شدند!

 

افغانی هراسی؛ فرهنگ نهادینه شده

علمدار: یعنی شما دلایل بازماندگی از تحصیل افغانستانی‌ها را اول از همه جنگ می‌دانید و بعد قوانین ناکارآمد ایران و بعد هم افغان هراسی ایرانیان؟

فرزانه: بله! خیلی هم جدی است. در کشور ما افغان هراسی از ناحیه ملت است و در حوزه حکمرانی این افغانی هراسی متأسفانه دیده نشده و طبعاً فکری هم برایش نشده است. اما در کشورهای دیگر این موضوع تابع استاندارد است. مهاجر هراسی از ناحیه ملت نیست، ولی از ناحیه حکمرانی برای آن تدبیر شده است. در واقع ما از ناحیه قوانین، مشکلی نداریم. ما از ناحیه اجرا و نظارت، مشکل داریم.

 

علمدار: آقای کلاکج! شما فرمودید عمده دلایل بازماندگی از تحصیل را اقتصادی می‌بینید و البته تحلیل خاص خودتان را هم داشتید که همه این ترک تحصیل‌ها یا بازماندگی‌های انتخابی، نامطلوب نیست. این را قدری توضیح بدهید. 

شاید دلیل بازماندگی در محیط‌های کم‌جمعیت‌تر و روستاها، بیشتر اقتصادی باشد. حالا دلایل اقتصادی که می‌گویم، صرفاً این نیست که بگویم آن خانواده حتماً پول ندارند! بلکه برخی از این خانواده‌ها، درس‌خواندن را برای خود و فرزندانشان مؤثر نمی‌دانند. تحصیل و مدرک برای آنها مقوله‌ای بی‌معنی است و قائلند که مدرسه چیزی به آنها اضافه نمی‌کند

کلاکج: به نظر من دلایل این موضوع، تا حد زیادی بستگی به آن جغرافیایی دارد که دانش‌آموز از تحصیل جامانده دارد. شاید دلیل بازماندگی در محیط‌های کم‌جمعیت‌تر و روستاها، بیشتر اقتصادی باشد. حالا دلایل اقتصادی که می‌گویم، صرفاً این نیست که بگویم آن خانواده حتماً پول ندارند! بلکه برخی از این خانواده‌ها، درس‌خواندن را برای خود و فرزندانشان مؤثر نمی‌دانند. تحصیل و مدرک برای آنها مقوله‌ای بی‌معنی است و قائلند که مدرسه چیزی به آنها اضافه نمی‌کند. مثلاً می‌گویند؛ من کشاورزم. مدرسه که زبان و ریاضی به من یاد می‌دهد. این درس‌ها به چه درد کشاورزی من می‌خورد؟ این درس‌ها برای آینده من منفعتی ندارد. پس تابوی بازماندگی از تحصیل در همین‌جا برایشان می‌شکند و فرومی‌ریزد. 

در تهران هم افرادی را دیده‌ام که همین نظر را دارند. آنها خیلی اصرار دارند که مباحث تئوریک به من یاد ندهید! به من مباحث و مهارت‌های عملی آموزش بدهید تا جایی کار کنم و اگر به جایی برسد که خانواده یا سربازی جلوی بچه را نگیرد، راحت ترک تحصیل می‌کند! تعدادی هم هستند که از سر بی‌خیالی نمی‌خواهند مسئولیت تحصیل را قبول کنند و دنبال تفریح و گردش هستند. یک عده هم قائل‌اند مدرسه چیزی به من اضافه نمی‌کند. پس من هم هرچه زودتر از مدرسه رها بشوم و به کسب درآمد برسم، این آینده بهتری برای من و همه خانواده‌ام می‌سازد.

 

علمدار: یعنی بنا بر تجربیات شما، دلایل بازماندگی یکی بحث بی‌مسئولیتی آنهاست و بیشتر از بی‌مسئولیتی، عدم نسبت داشتن محتوای کتب درسی با زندگی واقعی است. همچنین مسئله کسب درآمد برای دانش‌آموزان امری جدی است که آنان را از ادامه درس‌خواندن بازمی‌دارد.

کلاکج: بله! این روزها پول درآوردن دغدغه پررنگی برای بچه‌ها شده است. بچه‌های متولد ۱۳۸۶ و بعدتر از آن، نسبت به متولدین اوایل ۸۰ بیشتر پیگیر کسب درآمد هستند. مثلاً ما در مدرسه خودمان ساقی مواد مخدر داریم! بعضی از بچه‌ها هستند که با خودشان گل می‌آورند و به دیگران می‌فروشند. هرچند کادر مدرسه و ما آنها را می‌گیریم. اما انگیزه این بچه از فروش مواد مخدر کسب درآمد به‌صورت یک جا و زیاد است که نمی‌توان این انگیزه را به این سادگی‌ها خاموش کرد یا تغییر داد.

 

درس نمی‌خوانم چون می‌خواهم پول‌دار شوم!

علمدار: خانم سخایی شما دلایل و زمینه‌های بازماندگی دانش‌آموزانتان را در چه حوزه‌ها و عللی می‌دانید؟ 

بچه‌های متولد ۱۳۸۶ و بعدتر از آن، نسبت به متولدین اوایل ۸۰ بیشتر پیگیر کسب درآمد هستند. مثلاً ما در مدرسه خودمان ساقی مواد مخدر داریم! بعضی از بچه‌ها هستند که با خودشان گل می‌آورند و به دیگران می‌فروشند. هرچند کادر مدرسه و ما آنها را می‌گیریم. اما انگیزه این بچه از فروش مواد مخدر کسب درآمد به‌صورت یک جا و زیاد است که نمی‌توان این انگیزه را به این سادگی‌ها خاموش کرد یا تغییر داد.

سخایی: ما دو دسته دانش‌آموز داریم که در دو مرحله سنی مختلف و مهم دچار بازماندگی از تحصیل می‌شوند؛ بچه‌های ۶ تا ۱۱ سال و ۱۱ تا ۱۷ سال. ما در سال تحصیلی جاری، ۱۶۰ هزار بچه بازمانده از تحصیل داشتیم! صاحبان کدهای ملی که در سامانه ثبت سیدا نشده‌اند، این آمار را نشان می‌دهند. یکی از این ۱۶۰ هزار تا می‌تواند بچه من باشد. ممکن است من دوست نداشته باشم فرزندم را به مدرسه‌ای بفرستم که به هیچ وجه قبولش ندارم! اما از وزارت کشور با من تماس می‌گرفتند که چرا بچه شما مدرسه نمی‌رود! و من می‌گفتم دلم نمی‌خواهد برود! دوست دارم او در منزل درس بخواند. اما هیچ مسئول و مدیری با این دلایل قانع نمی‌شود؛ قانع شدن که هیچ، آنها حتی به دنبال شنیدن دلایل این عدم تمایل هم نمی‌روند.

نرخ بازماندگی را باید در نسبت با همه این دانش‌آموزان مدرسه در منزل (Homeschooling)، دانش‌آموزانی که از کشور مهاجرت کرده‌اند و مواردی از این دست دید و تحلیل کرد. من خودم در یک گروه هزار نفره در شهر تهران عضوم که همه بچه‌هایشان هوم اسکول هستند! اما غیر از اینان، دانش‌آموزی که در دبستان - یعنی در حین خواندن ششش کلاس اول - بازمانده از تحصیل می‌شود، می‌تواند به‌خاطر دلایلی همچون فقر فرهنگی، تبعیض جنسیتی، فقر محیطی، تبعیض طبقاتی و... درگیر این مسئله شده باشد. به نظرم توجه به هرکدام از این دلایل بازماندگی نباید سبب بی‌توجهی به آن دسته دلایل دیگر شود.

 

درس‌خواندن در آغوش بز!

علمدار: یعنی شما معتقدید که این آمار روبه‌افزایش، اتفاقاً برای هرچه فقیرتر شدن جامعه نیست. در واقع می‌تواند هم‌زمان برای هرچه فقیرتر شدن جامعه و هم برای شکاف طبقاتی باشد. بخشی از جامعه آن‌قدر موقعیت خوبی ندارند که فرزندانشان بازمانده شده و بخشی از جامعه آن‌قدر تمکن مالی‌اش بالاست که فرزندش بازماندگی از تحصیل رسمی را تجربه کرده و بجای آن در مدارس بین‌المللی درس می‌خواند!

سخایی: بله. ما حدود سال ۱۳۹۸ به روستایی در منطقه جازموریان نزدیک مرز بلوچستان رفتیم. آنجا روستایی بود که نه تمدن داشت و نه هیچ مظهری از مدرنیته! تقریباً می‌توانم بگویم که آنجا بدویت حاکم بود. این بدویتی که می‌گویم مال دهه پنجاه یا شصت نیست، مال سال ۹۸ است! وضعیت طوری بود که به بچه‌ها می‌گفتم کتاب بخوانید، می‌گفتند بز کتابمان را خورده! چرا؟ چون بز و بچه و خانواده در یک کپر زندگی می‌کردند. کپری که نه آب دارد و نه برق! ولی آن روستا مدرسه داشت و بچه‌های کلاس ششمی می‌توانستند سؤال‌های فرادرسی حل کنند. می‌پرسیدم کی این‌ها را به شما گفته؟ می‌گفتند؛ سودابه جان! حالا سودابه جان چه کسی بود؟ سودابه جان یک معلمی بود که با هزینه خودش برای تدریس به این روستا می‌آمد. این بچه‌ها از اولین امکانات رفاهی محروم بودند. یعنی شما فرض کنید بچه‌هایی که کفش و دمپائی نداشتند، زیر آفتاب سوزان راه می‌رفتند، اما بزغاله‌شان را بغل می‌کردند. می‌پرسیدم؛ چرا بزغاله‌ات را بغل کردی؟ می‌گفت؛ پاهایش روی این خاک داغ می‌سوزد! اما خودش دمپائی نداشت و با همان وضعیت هم به مدرسه می‌آمد. درس را ول نمی‌کرد. اینکه می‌گویم مدرسه، در واقع مدرسه آنها یک کانکس شبیه کوره آدم‌سوزی بود. کانکسی در گرمای ۶۷ درجه! ولی سودابه جانی توی همین کانکس بود که به بچه‌ها آموزش می‌داد. بچه‌ها را به درس علاقه‌مند می‌کرد و خلاصه هرچه آموزش در آن روستا بود، مدیون وجود همین سودابه جان بود.

ما یک سری آمار پوششی در آموزش پرورش داریم که کسی به آن فکر نمی‌کند. کسی نمی‌گوید ما چطور ۱۶۰ هزار بازمانده از تحصیل در دبستان و ۴۶۰ هزار بازمانده در دبیرستان داریم! بچه‌های مدارس تحت پوشش بهزیستی، نابینایان، ناشنوایان، بچه‌های اوتیسم و... اسم این‌ها در سامانه سیدا ثبت نیست. یعنی جامعیت زیادی که در اقشار مختلف بازمانده از تحصیل داریم، قابل رویت نیست. اینها پنهان هستند و کسی متوجه این‌ها در سطح جامعه نیست. کارشناسان آمار متولدین را در می‌آورند، بعد با آمار ثبت شده در سیدا مقایسه می‌کنند و به عددی می‌رسند. ۱۶۰ هزار نفر بازمانده‌ای که در دبستان داریم، ۱۴۳ هزار نفر از آنها در ۵ استان پخش هستند؛ سیستان و بلوچستان، آذربایجان غربی، خراسان شمالی، خراسان رضوی و تهران. 

عدم علاقه به تحصیل، ورود به بازار کار، ازدواج دخترها و... دلایل مهمی برای تحلیل نرخ بازماندگی از تحصیل هستند. البته همین تازگی‌ها شنیدیم که قرار است قانونی برای ادامه تحصیل دختران متأهل در مدارس روزانه تصویب شود و شاید این قانون به کاهش بازماندگی دختران کمک کند.

مسئله بازماندگی در دبستان و دبیرستان هم تفاوت‌های زیادی دارد. در دبیرستان بچه‌ها دوست دارند که دچار این بازماندگی از تحصیل شوند. این در حالی است که در دبستان خانواده او را درگیر درس می‌کند. یعنی بچه دلش نمی‌خواهد بازمانده از تحصیل شود. تبعیض طبقاتی، تبعیض جنسیتی، فقر فرهنگی، جنگ، مهاجرت و هر چیز دیگری باعث می‌شود این بازماندگی اتفاق بیفتد. ولی این بچه ۱۱ تا ۱۷ساله به خواست خودش ترک تحصیل کرده است. عدم علاقه به تحصیل، ورود به بازار کار، ازدواج دخترها و... دلایل مهمی برای تحلیل نرخ بازماندگی از تحصیل هستند. البته همین تازگی‌ها شنیدیم که قرار است قانونی برای ادامه تحصیل دختران متأهل در مدارس روزانه تصویب شود و شاید این قانون به کاهش بازماندگی دختران کمک کند. مسئله ازدواج دختران در سنین پائین را نباید به این سادگی‌ها و بر اساس آنچه در تهران وجود دارد، دید و تحلیل کرد. در شهرستان‌هایی که ما برای طرح‌هایمان می‌رویم؛ اعم از لرستان، جنوب کرمان، بلوچستان و... دختران ناراحت‌اند که در ۱۵ یا ۱۶ سالگی ازدواج نکرده‌اند! آنان دوست دارند که زودتر ازدواج کنند و تجربه مادری و همسری را داشته باشند. خیلی از اینها افت شخصیتشان می‌آید که تا سنین بالا مجرد مانده و سراغ درس رفته‌اند. مدل تحلیل رفتارها و هنجارهای فرهنگی در همه مناطق ایران یکسان نیست.

 

علمدار: یعنی می‌گویید برخی از این دخترها بر این باورند که اگر قرار است مادر شوم، چه اهمیتی دارد که دیپلم داشته باشم؟! کما اینکه اگر قرار است کشاورز بشوم، چه اهمیتی دارد درس بخوانم؟!

کلاکج: به نظر من اگر صرفاً نظر خود دانش‌آموز در ماجرای بازماندگی یا ترک تحصیل دخیل بود و نظر خانواده و مسائلی مثل بیکاری، سربازی و... تأثیری در این تصمیم نداشت، بازماندگی خودخواسته خیلی بیشتر می‌شد. یعنی این عوامل مانع افزایش بازماندگی از تحصیل است. من در هفته گذشته، از بچه‌ها پرسیدم که چرا در رشته برق تحصیل می‌کنید؟ حدود نصف کلاس گفتند ما نمی‌خواستیم درس بخوانیم! به اجبار خانواده ادامه تحصیل می‌دهیم. چون می‌بینیم بعضی از افراد یکی دو سال از بقیه بزرگ‌ترند، می‌گفتند یک سال مدرسه نرفتم، اما خانواده اجبار کردند که دوباره بیایم!

 

فضیلت‌ها تغییر کرده است

فرزانه: آقای کلاکج درست می‌گویند. شرایط تصمیم‌ساز است. در مسائل خیلی ساده‌تری شرایط برای آدم‌ها تصمیم‌ساز است. وقتی هوا سرد می‌شود و من باید لباس گرم‌تر بپوشم، تابع شرایطم! ضمن اینکه ما در حالتی قرار داریم که فضیلت‌هایی از نو در حال ساخته‌شدن هستند. آن چیزی که از قبل به‌عنوان فضیلت می‌شناختیم، امروز دیگر فضیلت نیست. من امروز باید بگردم لباسی که با آن راحتم پیدا کنم تا بتوانم با این شرایط جدید کنار بیایم. همیشه این مسئله را درباره لباس پوشیدن نوجوان‌ها و جوان‌ها می‌گویم. به نظر من اگر امروزی‌ها شلوارشان پاره است، نمی‌خواهند به ارزش‌های ما بی‌احترامی کنند. اینها می‌گویند چرا این شلوار سالم است؟! پاره بودن شلوار آن‌چنان در ذهنشان تبدیل به فضیلت شده است که کلاً درکی از فضیلت‌های زمان ما ندارند. زندگی نوجوان‌ها و جوان‌های امروز، فست لایف است. ما نه‌تنها این فست لایف را نمی‌فهمیم که محتوای آموزشی‌مان به این تغییرات فضیلتی، هیچ ارتباطی ندارد. آدم‌هایی که سال‌ها در مصادر تصمیم‌ساز برای محتوای آموزشی بوده‌اند، همواره و همواره ثابت‌اند. 

حالا نکته جالب اینجاست که همین تصمیم‌سازهایی که در آموزش پایه داشتیم و داریم، یک کدامشان در ادوار مختلف مسئول بلندپایه در آموزش‌وپرورش نبودند! ولی برای وزارت آموزش‌وپرورش تصمیم می‌گرفتند. جالب‌تر این که اینها قائل به تحصیل فرزندانشان در همین آموزش‌وپرورش هم نیستند و مدرسه خودشان را راه‌اندازی کرده‌اند! یعنی واقعاً یکی نیست به اینها بگوید؛ تو برای آموزش‌وپرورش تصمیم گرفتی؛ ولی خودت به آن قائل نیستی و مجموعه مدارس خودت را راه انداختی؟! پس مشخص است این چیزی که راه انداختی جواب نمی‌دهد! تو برای کل نظام آموزشی کشور هم تصمیم ساختی، هم تصمیم گرفتی، ولی خودت قائل به آن تصمیمات نبودی. همین رویکردهای یک بام و دو هواست که بچه‌های امروز را از تحصیل در این سیستم دور و دورتر می‌کند.

به نظر من اگر امروزی‌ها شلوارشان پاره است، نمی‌خواهند به ارزش‌های ما بی‌احترامی کنند. اینها می‌گویند چرا این شلوار سالم است؟! پاره بودن شلوار آن‌چنان در ذهنشان تبدیل به فضیلت شده است که کلاً درکی از فضیلت‌های زمان ما ندارند.

یکی از نزدیکان ما در مدرسه‌ای هست و تعریف می‌کرد که دختر دوستش در پایه چهارم دبستان درس می‌خواند. مادر این دانش‌آموز استاد دانشگاه و پدرش پزشک فوق‌تخصص است. یک خانواده فرهنگی و اهل تحصیل و مطالعه که امروز با معضل بازماندگی خودخواسته فرزندشان روبه‌رو شده‌اند. این دختر می‌گوید من نمی‌خواهم درس بخوانم! می‌خواهم نزد خاله‌ام بروم و کنار دست او آموزش ببینم. مادرم اما اجازه چنین تصمیمی را به من نمی‌دهد. از این دختربچه سؤال کرده‌اند؛ چرا چنین تصمیمی داری؟ پاسخ داده؛ چون خاله‌ام درآمد زیادی دارد. من چقدر باید درس بخوانم تا به این پول و درآمد خاله‌ام برسم؟ ماشین خاله‌ام لندکروز است! دختر خاله‌ام تویوتا دارد. خواهرش هم فلان ماشین خارجی را دارد! خانه آنها در محله الف در برج ب است. من تا کجا درس بخوانم و پیش بروم که مثل خاله‌ام شوم. حالا خاله این بچه مشغول به کدام حرفه است که این درآمد را دارد؟ آرایشگری! البته فکر نکنید که این بچه هم از طبقه اقتصادی ضعیف است. شغل مادر و پدرش را که گفتم، خانه‌شان هم یک واحد ۳۵۰ متری در پاسداران تهران است. اما اینها برایش قانع‌کننده نیست. حتی این دختربچه که دانش‌آموز فلان مدرسه مذهبی و غیرانتفاعی منطقه ۱۲ تهران است، نتوانسته دست از این ایده‌آل‌های جدید بردارد. مدرسه نتوانسته او را قانع کند که پول خوب است، اما تحصیل بهتر است! چرا؟ چون خود آن مدرسه هم دانش‌آموز را به عنوان کیف پول نگاه می‌کند.

 

علمدار: خیلی به نکته جالبی رسیدیم! مفهوم پدیده بازماندگی از تحصیل که در ابتدا با حالت ژنده‌پوشی در ذهنتان متبادر می‌شد، در این فصل از بحث ما دچار تغییرات مهمی شد.

فرزانه: مسئله بازماندگی درباره مهاجرین و ایرانی‌ها تفاوت‌های عجیب و جالبی دارد. در ادوار مختلف تاریخی، این بازماندگی معانی مختلفی داشته است. من همیشه به این نکته می‌اندیشم که بازماندگان از تحصیل در زمان دفاع مقدس، مردم و بچه‌هایشان نبودند! رزمنده‌ها بودند. این در حالی است که همه جا این فرمول برعکس است. رزمنده‌های ما توانستند خانواده را متقاعد کنند که به جنگ بروند. بعد از آنکه جنگ تمام شد و برگشتند، می‌بینید که در دهه هفتاد، مجموعه رزمندگان را برای ادامه تحصیلشان راه‌اندازی کردند. اینها برای بازماندگی‌شان هم چاره‌اندیشی کردند.

 

علمدار: ریشه‌های بازماندگی درباره ایرانیان و مهاجران که در ابتدای بحث هم به آن اشاره شد، خیلی متفاوت‌تر از ذهنیتمان بود.

فرزانه: مسئله بازماندگی مهاجرین اما تا حد زیادی متفاوت است. امروز درس‌خواندن در ایران برای مهاجرین نافع نیست. آنها می‌خواهند از اینجا به‌عنوان پل ترانزیت استفاده کنند و به نقطه دیگری بروند. کاش جمهوری اسلامی با جدیت به موضوع ورود کند و دنبال آن را بگیرد. این پتانسیل خوبی است، ولی حاکمیت توانایی یا عزمش را ندارد. شاید به این دلیل است که برایش هزینه تولید می‌کند. اگر مهاجرین اینجا می‌ماندند و کسی با آنها مشکل نداشت، امروز شاهد به‌کارگرفتن پتانسیل مهمی بودیم و دیگر این روزنامه و آن خبرگزاری همه چیز را به باد سخره نمی‌گرفت.

 

علمدار: اگر این مهاجرین که یک مدت برای زندگی در ایران تمرکز می‌کنند و بلافاصله قصد خروج ندارند، به مدارس و دانشگاه‌ها وارد شوند و متوجه اهمیت تحصیلات باشد، همین ورود و آموزش برایشان ارزش سرمایه اجتماعی و سرمایه فرهنگی دارد. اگر بدانند که داشتن سواد در کسب درآمد چقدر مؤثر است، می‌توانند به این فکر کنند که با ادامه تحصیل شبکه روابط اجتماعی‌شان هم گسترده‌تر و در نتیجه زندگی‌شان روزبه‌روز بهتر می‌شود... اما گویا خود مهاجران چندان به فکر این روابط نیستند و البته راه‌های دسترسی‌شان به این منابع هم محدود است.

متأسفانه امروز برخی از مهاجرین بجای تحصیل و راه‌های گسترش درآمد به دنبال بزه‌های پول‌ساز هستند. البته نه همه مهاجرین، ولی برخی از آنان مثل ایرانیان دنبال راه‌های کسب درآمد سریع می‌روند.

فرزانه: متأسفانه امروز برخی از مهاجرین بجای تحصیل و راه‌های گسترش درآمد به دنبال بزه‌های پول‌ساز هستند. البته نه همه مهاجرین، ولی برخی از آنان مثل ایرانیان دنبال راه‌های کسب درآمد سریع می‌روند.

 

علمدار: واکاوی زوایای کمتر دیده و شنیده شده از پدیده بازماندگی در ذهن و بحث ما، باعث شد که ذهنیت یک‌جانبه ما به این موضوع به‌عنوان یک آسیب، کمی دچار تردید شود. وقتی در مورد بازماندگی صحبت می‌کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که شاید دلایل و زمینه‌هایی درباره این مسئله وجود داشته باشد که الزاماً ناشی از آسیب نباشد. شاید همین زمینه‌ها منجر به نتایج و تغییراتی در آینده شوند که برای جامعه سودی هم داشته باشد. مثل طلاق!

فرزانه: اما این مثال در موضوع ما قیاس مع‌الفارق است؛ زیرا مسئله بازماندگی از تحصیل، موضوعی در رأس موضوعات حکمرانی است. یعنی از طریق قانون و حاکمیت با آن درگیر شده‌اند و برایش برنامه‌ریزی می‌کنند. باید اندیشکده‌ها با آن درگیر شوند. اندیشکده‌هایی که موضوعاتشان معطوف به کارهای اجرایی می‌شود، نه اندیشکده‌هایی که فیک هستند و متأسفانه امروز در کشور ما مثل قارچ رشد می‌کنند.

 

علمدار: یعنی شما قائلید که بازماندگی از تحصیل یک پدیده منفی است و سرانجام باید به همین صورت بازماندگی را زیر ذره‌بین بگذاریم؟

فرزانه: نه الزاماً منفی، ولی بروندادی است که باید در حکمرانی با آن برخورد شود. آنچه که باید توجه شود این است که با رویکرد بی‌اهمیتی با مسئله بازماندگی برخورد نشود. همچنین از منظر امنیتی هم نمی‌توان با این مسئله روبه‌رو شد. دید امنیتی همین کاری است که الان انجام می‌گیرد.

«علم یا ثروت» دغدغه مهم بچه‌ها است

علمدار: در روان‌شناسی اصطلاحی به نام خطای تأیید داریم. ما توضیحی برای مسائل داریم، مثلاً بازماندگی از تحصیل پیامدهایی دارد که عموماً منفی هستند و ما آن را به‌عنوان یک آسیب اجتماعی در نظر می‌گیریم و برای آن توضیحات زیادی داریم. وقتی توضیحی برای پدیده‌ای پیدا می‌کنیم، ذهنمان مدام به دنبال فکت‌هایی می‌گردد که آن توضیح را تأیید کند. برای صحت اینکه توضیحات پیدا شود، باید مدام به این عادت کنید که به دنبال فکت‌های متفاوت که به این موضوع نمی‌خورد، باشید. ما پدیده بازماندگی از تحصیل مهاجرین را به‌عنوان یک مسئله امنیتی - اجتماعی بسیار مهم می‌بینیم. از سوی دیگر بازماندگی ایرانی‌ها هم در دو بخش بازماندگی اختیاری و اجباری قابل تقسیم و بررسی هستند. پس در تمام حین بحث باید این موارد را به صورت توأمان دید و از غلبه هیچ‌یک بر فضای بحث استقبال نکرد تا بتوان به صورت جامع این موضوع را مورد مداقه قرار داد.

کلاکج: ما مسئله بازماندگی اختیاری یا انتخابی بچه‌ها را در مدرسه‌مان زیاد داریم. مخصوصاً اگر در کلاس یک نفر به سمت این کارها برود و موفق به کسب درآمد شود، همه به همین سمت‌وسو می‌روند. امروز تتو کار شدن، کسب درآمد از طریق اینستاگرام و کارهایی شبیه به اینها برای بچه‌ها خیلی جذاب است.

به نظر من و بنا بر تجربیاتی که با این دانش‌آموزان داشته‌ام، در اینجا می‌توانیم به نظام آموزشی انتقاد کنیم که تو برای این میل بچه‌ها به کسب درآمد و مهارت‌آموزی چه برنامه‌ای داری؟ می‌خواهی آنها را رها کنی تا همین بلاگری و... برایشان ایده‌آل شود یا می‌خواهی کار را به جایی بکشانی که همه‌شان دلال شوند؟ اصلاً چطور از دلالی بد می‌گویی وقتی همه برای ادامه زندگی باید دلالی کنند؟ موضوع باید در سطح حکمرانی بررسی شود و کارشناسان مربوطه در این باره نظراتشان را اظهار کنند.

 

ضرورت حفظ سنگر مبارزه با بازماندن از تحصیل

علمدار: من تجربه شما به‌عنوان کنشگران اجتماعی را ارج می‌نهم. شما موافقید که بچه‌های بازمانده از تحصیل - هم بازماندگان اختیاری و هم بازماندگان اجباری - باید یک جایی بین آگاهی‌بخشی و توانایی اداره زندگی روزمره، به تحصیل برگردند؟

فرزانه: ما کاری را انجام می‌دهیم که نباید انجام دهیم! تخصصش را آن‌چنان که باید داشته باشیم، نداریم. چون سیستم سیاست‌گذاری حامی تصمیمات ما نیست و هر کدام از ما حسب اجتهادهای شخصی‌مان، موضوعات را جلو می‌بریم. من اجتهادم یک چیز است و اجتهاد شما چیز دیگری است! همین به‌مراتب آسیبش خیلی بیشتر از هر چیز دیگری در این راستاست.

 

علمدار: با این اوصاف چرا ادامه می‌دهید؟

فرزانه: از طرفی هم می‌بینیم که چاره‌ای نیست! با خودت می‌گویی من که نمی‌توانم بچه‌ها را رها کنم. حداقل یک محله را نگه دارم. ما اصلاً توان اجرایی نداریم، اما در همین سطحی که توان داریم، مانده‌ایم و به‌اصطلاح سنگر را نگه داشته‌ایم.

 

علمدار: یعنی شما این‌طور فکر می‌کنید که حضورتان در همان محل و پوشش‌دادن چند بچه، مؤثر است؟

فرزانه: احساسم این است که وقتی ماجرایی متداول نشود، یک جایی تمام می‌شود! امروز تو هستی، کار جلو می‌رود. فردا اگر به هر دلیلی نباشی، کار تمام است! یک سیستم پشت این کنشگری نیست. اگر در کشور آفریقای جنوبی موضوع مصرف آب حل می‌شود و حمام‌های سه‌دقیقه‌ای به وجود می‌آید، موضوع این است که یک سیستم سیاست‌گذاری و تبلیغات فرهنگی پشت این مسئله است. ولی مسئله بازماندگی از تحصیل یا بزهکاری در بعضی اقشار و طبقات ما به این صورت پیش نمی‌رود.

 

علمدار: شما به‌عنوان یک معلم که با انگیزه‌های روشنی سراغ این مدل بچه‌ها و مسئله بازماندگی رفتید، آیا خاطره‌ای دارید که حمایت شما باعث بهبود شرایط دانش‌آموزی شده باشد؟ این سؤال را از همه بزرگواران حاضر در جلسه می‌پرسم و ممنون می‌شوم که همه به این پرسش پاسخ دهند.

فرزانه: چند سال پیش پدر یکی از بچه‌ها به مدرسه مراجعه کرد و گفت: آقای فرزانه! شما خانواده من را ویران کرده‌اید! گفتم: چطور؟ چه کار کرده‌ایم؟ آن آقا از بزرگان یک مجموعة اهل‌تسنن بود. گفت: بچه من هم مذهب شما شده است. گفتم: خب من چه کار کنم؟ ما اینجا هیچ کاری نکردیم. اصلاً دعوت و تبلیغی در کار نیست. گفت: بله، می‌دانم. شما کاری نکردید. گفتم: پس به ما ربطی ندارد! چرا به ما ربطش می‌دهی؟ گفت: از پسرم پرسیدم که آیا در مدرسه این‌ها به تو می‌گویند، چطور نماز بخوانی؟ گفت: نه! من گفتم: اتفاقاً اصلاً ماجرا با این تصور شما متفاوت است. من همیشه به پسر شما می‌گویم، هرطور که پدر بزرگوارت وضو می‌گیرد و مناسک مذهبی‌اش را بجا می‌آورد، تو هم همان‌طور باش. اما خودم احساس می‌کنم همین رفتار و همین منش ما، باعث جذب او به این مذهب شده است. ما همواره در مدرسه‌مان دست روی موضوعات اختلافی نگذاشته و نمی‌گذاریم. اما این یک واقعیت است که بچه‌ها اصل رفتار و منش آدم‌ها را می‌بینند و انتخاب می‌کنند.

 

علمدار: یعنی بیشتر از اینکه تأکیدتان بر محتوای درسی باشد، تأکید بر رفتار درست و شخصیت درست بچه‌ها دارید؟ بازنماندن از تحصیل، بهانه ایست برای اینکه بچه‌ها دور هم جمع شوند و زندگی‌شان را طور دیگری بگذرانند؟

فرزانه: ما تمام طرح درس مصوب را به بچه‌ها عرضه کردیم. می‌خواهیم که آنها درس بخوانند و در کنارش این مسائل که درباره زندگی و شیوه نگاه به زندگی قابل اطلاق است را تا حدودی مدنظر داریم.

 

علمدار: هدفتان این است که بچه‌ها به دانشگاه بروند؟

فرزانه: اگر بروند خوب است! اما تمام هدفمان این نیست که بچه‌ها دانشگاه بروند. هدفمان این است که تولید به ذهنشان وارد شود. حالا می‌خواهد در مغازه تراشکاری یاد بگیرد یا به دانشگاه تهران برود و حقوق بخواند. می‌خواهد دست‌فروش شود، یا هر کاری غیر از این کند. این برای ما مهم نیست؛ مهم آمدن و دورشدن این بچه‌ها از بزه برای خودشان و بزه‌سازی برای دیگران آن هم در سن نوجوانی است.

 

علمدار: شما چطور آقای کلاکج؟ شما به عنوان یک کنشگر اجتماعی، برای اینکه بچه‌ها به کلاس شما بیایند و بمانند و بازمانده از تحصیل نشوند، چکار می‌کنید؟ اصلاً این آمدن و ماندن و بازمانده نشدن در نظر شما چطور است؟

کلاکج: اگر اول شروع به کارم، این نکته را می‌گفتید، مخالفت می‌کردم! یعنی می‌گفتم که تمام سعی‌ام این است بچه‌ها بازمانده نشوند. اما الان سعی می‌کنم، درکشان کنم و شرایطشان را به صورت واقعی بسنجم. اگر می‌خواست راه اشتباهی برود، او را متنبه کنم و از مسیر اشتباهی که انتخاب کرده، برگردانم و سعی کنم تا حد ممکن با او صحبت کنم. البته از جایگاه معلم!

 

علمدار: تا به حال توانسته‌اید کسی را راضی کنید که ترک تحصیل نکند؟ یا از بازماندگی دست بکشد و به مدرسه بازگردد.

کلاکج: نه! دانش‌آموزی داشتم که ترک تحصیل کرد و می‌خواست در اینستاگرام فعالیت کند. یعنی برنامه‌اش به جای درس‌خواندن در مدرسه این بود که پیج پرمخاطبی در اینستاگرام بالا بیاورد و از این راه کسب درآمد کند. نهایتاً مدتی هم در اینستاگرام فعالیت داشت، اما موفق نشد. در تمام آن مدت تلاش کردم که او را قانع کنم درسش را بخواند. اینستاگرام را رها نکند، اما درس هم بماند! ولی او گوش نداد و به فضای مجازی رفت. کارش هم در مجازی نگرفت، چند وقتی هست که پیجش را از دسترس خارج کرده و من هم از او بی‌خبرم.

سخایی: فکر می‌کنم یکی از دلایل بازماندگی اختیاری، عدم حفظ کرامت انسانی دانش‌آموزان است. می‌دانید! من چند وقتی است که به این فکر می‌کنم؛ من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ اما وقتی وارد فاز میدانی می‌شویم، با مشکلات و ناهماهنگی‌هایی روبه‌رو می‌شویم که نگو و نپرس! من با سه گروه مختلف کار می‌کنم. این سه گروه طوری همدیگر را قبول ندارند که من احساس می‌کنم دارم برای افراد ساکن مریخ در مشتری کار می‌کنم! این در حالی است که همه دارند در یک خیابان کار می‌کنند. اما متأسفانه مدیریت واحدی نیست و این همه تلاش و استعداد هرز می‌رود.

 

/ انتهای پیام / 

ارسال نظر
captcha

مرثیه‌ای برای مرگ «اَبَرجهانی شدن»

خانواده‌ها تخریب را با تربیت اشتباه گرفته‌اند!

دانشگاه باید مسئول باشد

بیایید با فواید استعمار آشنا شوید!

دسترسی مستقیم پنتاگون به دانشگاه!

دانشجو‌های معترض در دانشگاه ایندیانا چه می‌خواستند؟

دانشجو‌های معترض در دانشگاه استنفورد چه می‌خواستند؟

دانشجو‌های معترض در دانشگاه کالیفرنیا – لس‌آنجلس چه می‌خواستند؟

دانشجو‌های معترض در دانشگاه دانشگاه نیویورک چه می‌خواستند؟

دانشجو‌های معترض در دانشگاه نورث وسترن چه می‌خواستند؟

دانشجو‌های معترض در دانشگاه براون چه می‌خواستند؟

دانشجو‌های معترض در کالج کلرمونت چه می‌خواستند؟

دانشجو‌های معترض در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی چه می‌خواستند؟

دانشجو‌های معترض در دانشگاه مینه‌سوتا چه می‌خواستند؟

دانشجو‌های معترض در دانشگاه تگزاس چه می‌خواستند؟

دانشجو‌های معترض در دانشگاه سانفرانسیسکو چه می‌خواستند؟

دانشجو‌های معترض در دانشگاه میشیگان چه می‌خواستند؟

دانشجو‌های معترض در دانشگاه ییل چه می‌خواستند؟

دانشجو‌های معترض در دانشگاه راتگرز چه می‌خواستند؟

دانشجو‌های معترض در دانشگاه آمریکن چه می‌خواستند؟

پرونده ها