گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ جمهوری اسلامی ایران برآمده از چه نسبت تاریخی میان فرهنگ، جامعه و دین است؟ آنچه به نظر میرسد این است که جمهوری اسلامی ایران ضمن آنکه حاصل تحولی ژرف در مناسبات میان سیاست، جامعه و دین بود، خود نیز اثری عمیق بر آن گذاشت؛ لذا بهنوعی این رابطهها در پرتو آن مجدداً مورد بازتفسیر قرار گرفت. در بخش پیشین گفتگو با دکتر محمدعلی فتحاللهی، پیرامون رابطه تاریخی دین، جامعه و فرهنگ تا پایان خلافت عباسیان سخن گفته شد. در این بخش، این رابطه از برهه حکومت مغول تا زمان معاصر مورد بررسی قرار میگیرد. به باور دکتر فتحاللهی پروژه جامعهسازی دینی، امری فرهنگی و برآمده از بطن خود جامعه ایران بود. در ادامه مشروح این گفتگو را از نظر میگذرانید.
بنیانهای فرهنگی حکومت صفویه
در بخش نخست این گفتگو شما ایده خود در توضیح مناسبات میان فرهنگ، دین و قدرت را تا انتهای برهه عباسیان شرح دادید. شما در آن بخش معتقد بودید با بعثت رسول خدا (ص)
پس از سقوط خلافت عباسی، گرایش به تشیع به شکل جدی در جهان اسلام و بهویژه در ایران وجود آمد.
فرهنگی در جامعه اسلامی شکل گرفت؛ اما بعد از رحلت ایشان بهنوعی شکاف میان امر سیاسی و امر دینی - فرهنگی پدید آمد، لذا تاریخ ما صحنه نزاع میان این دو است. اکنون که بحث تا اینجا رسیده جای این پرسش وجود دارد که با ورود نیروی سیاسی تازهنفسی به نام «مغول»، چه نسبتی میان آن و این فرهنگ اصیل اسلامی به وجود آمد؟
فتحاللهی: با سقوط عباسیان، فرهنگ اصیل اسلامی که در میان تودهها و در کف جامعه راه خود را پی گرفته بود، قدرت بیشتری یافت. یکی از مظاهر این قدرتیابی پس از سقوط عباسیان، مهیاشدن گرایش به تشیع است. یعنی آن فرهنگ پایین جامعه، رنگ و لعاب شیعی پیدا کرد؛ چرا که تحتتأثیر خاندان عترت پیامبر شکل گرفته بود. به همین دلیل ما میبینیم که پس از سقوط خلافت عباسی، گرایش به تشیع به شکل جدی در جهان اسلام و بهویژه در ایران وجود آمد. حتی کار به جایی میرسد که افراد قدرتطلب میفهمند فضا، فضای شیعی بوده و با ابزار تشیع باید به سمت قدرت بروند.
این افراد چه کسانی هستند؟
فتحاللهی: مثلاً سلاطین مغول مسلمان میشوند و بعد مذهب شیعه را انتخاب میکنند. این نشان از قدرتگرفتن تشیع دارد. همزمان یکی از جریانهای مهم آن زمان، صفویه است.
نزدیکی بیشتر تصوف به تشیع تا تسنن
قبل از اینکه به برهه صفویه برسید، اگر ممکن است راجع به ربطی که میان رواج تصوف در گسترش تشیع گفته میشود، قدری توضیح دهید. آیا شما این موضوع را تأیید میکنید؟
اگر ما تاریخها را نگاه کنیم، این معروف است که مریدان اجداد صفویه یعنی شیخ صفیالدین اردبیلی از اندازه خارج است. شاید جایی از ایران نبود که مریدان صفویه نباشند.
فتحاللهی: صوفی گری در قیاس با اهلتسنن، خود را به تشیع نزدیکتر احساس میکرد؛ هرچند ما در میان اهلسنت نیز صوفی زیاد داریم. اما جریان صوفی گری که یک جریان معناگراست به هر حال به آموزههای تشیع نزدیکتر بوده است. همه صوفیها سلسله ارادت یا ارشاد خود را به حضرات ائمه (ع) میرسانند. معروف است میان صوفیها که یک سلسله الذهب وجود دارد که عمدتاً همه آنها خود را به امام رضا (ع) میرسانند تا از آن جا به حضرت علی (ع) برسند. لذا عمده اهل صوفیه خود را به حضرات معصومین میرسانند. این یعنی یک جریان معنوی و باطنی در جامعه توسط امام رضا (ع) ایجاد شد و به ضمیمه این جریان تشیع، هر دو حیات اجتماعی جامعه ایران را شکل داد و به مرور زمان، اینها به هم نزدیک شدند و در نهایت در صفویه این دو جریان یکی شدند. صفویه وقتی در ایران روی کار آمد، حدود دویست سال کار فرهنگی کرده بود. اولاً جریان تشیع و جریان تصوف، منحصر به صفویه نیست. آنها از زمان امام رضا (ع) در جامعه ایران بودند و پایههای مختلف اجتماعی را شکل دادند و پس از نابودی دستگاه خلافت عباسی اینها بال و پر گشودند.
یکی از تشکیلات هایی که مظهر این دو جریان شد، صفویه بود. صفویه در واقع با لایههای پایین جامعه ارتباط برقرار کرده و سخنگویان این قضیه شده بودند. پس از دویست سال کار فرهنگی، این قدرت انباشته رسید به جایی که بتواند ادعای سلطنت کند. این نشان میدهد بدنه جامعه از نظر فرهنگی، دیگر پذیرای حکومتهای سنی نیست. صفویه نیز از این منظر استفاده خود را کرد. آنها در واقع خود را بهعنوان کاندیدی نشان دادند که میتواند خواسته فرهنگی لایههای پایین جامعه را برآورده کند؛ لذا حکومت را به دست گرفته و از آن تاریخ، حکومت رسمی ایران، مذهب تشیع را مراعات میکرد.
برخی از اساتید حوزه تاریخ و جامعهشناسی ایران، فرایند جامعهسازی در عهد صفویه را بسیار خشن میدانند. به باور این افراد، حاصل این جامعهسازی، جنبشهای ادبی ترک وطن و خالیشدن کشور از برخی نخبگان اهلسنت بود. شما این ادعا را چگونه ارزیابی میکنید؟
فتحاللهی: در این گزارشهای تاریخی افراط و تفریط زیاد شده است. صفویه در دوران پیش از سلطنت، مورد اقبال جامعه بود. اگر ما تاریخها را نگاه کنیم، این معروف است که مریدان اجداد صفویه یعنی شیخ صفیالدین اردبیلی از اندازه خارج است. شاید جایی از ایران نبود که مریدان صفویه نباشند. این در کتابهای تاریخی معروف است.
صفویه نیازی به خشونت نداشت
حدود دویست سال بود که صفویه در ایران نفوذ داشت؛ لذا آنقدر نیازی به استفاده از ابزار خشونت نبود و اکثریت جامعه با آنها همراه بودند. البته معمولاً وقتی یک چرخشی در قدرت رخ میدهد، تعدادی نیز مخالف میشوند؛ اما تاریخ نشان میدهد حدود دویست سال کار فرهنگی و اجتماعی قوی، وضعیت خیلی مساعدی را برای حکومت آنها فراهم آورده بود. اینگونه نبود که نیرویی از جای دیگر آمده و با قهر و غلبه بخواهند بر سیاست ایران مسلط شوند. این یک فرایند طبیعی بوده چرا که آنها در بطن جامعه بودند و آهستهآهسته رشد کردند.
میشود در خصوص عملکرد همه حکومتها قضاوت آسیبشناسانهای کرد؛ اما صفویه، روی کار آمدن طبیعی داشته است. اکثریت جامعه با این حرکت همراه بوده و میتوان بهنوعی گفت که صفویه، قدرت مردمی داشت. از همین رو میتوانیم بگوییم صفویه اولین حکومت ملی مردم ایران بوده است. علت آن نیز چنین است که حکومت صفویه حمایت مردمی را در اختیار داشت؛ لذا باز میتوان دوران صفویه را نتیجه فعالیت فرهنگی تدریجی هفتصد سال گذشته دانست که به شکلگیری حکومت شیعی در ایران منتج شد.
گسستهای جامعه پس از صفویه
البته در رفتارهای این حکومت افراطوتفریط هم راه داشت که این یک بحث دیگری است. بهطورکلی خواست تشکیل حکومت شیعه یک فرایند هفتصدساله را در ایران طی کرده و نهایتاً صفویه
میتوان دوران صفویه را نتیجه فعالیت فرهنگی تدریجی هفتصد سال گذشته دانست که به شکلگیری حکومت شیعی در ایران منتج شد.
نماد آن شد. بعد از آن نیز جامعه ایران به طور مشخص شیعی بوده و کسی گمان نمیکند که دیگر کسی امروزه بتواند رسمیت تشیع را از این کشور بگیرد. این موضوع کاملاً با زوایای فرهنگی ایران آمیخته شده است. این مسئله ادامه پیدا میکند تا حکومتهای متعدد دیگر هم روی کار میآیند. اما ما مواجه هستیم با اینکه علاوه بر آنکه به طور رسمی حکومت ایران شیعه شده است، اما گسست میان حکومت و بدنه جامعه کامل برطرف نشده است. یعنی آن گسستی که پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام (ص) میان دستگاه حکومت با فرهنگ تودههای مردم رواج داشت، حتی با روی کار آمدن صفویه نیز کاملاً از بین نرفت. یعنی با اینکه صفویه بهنوعی خود را مظهر خواست عمومی نشان دادند، اما تاریخ نشان میدهد لایههای پایین جامعه آن حالت نقادانه به حکومت صفویه را باز هم دارند. یعنی اینگونه نیست که فرهنگ جامعه خود را به نحو کامل در صفویه متبلور ببیند.
این گسست بهتدریج بعد از سقوط صفویه بیشتر شد و حکومتهای بعدی فاصله معنادارتری با فرهنگ اسلامی جامعه داشتند. به طور مشخص پهلویها نیز یک حکومت بیریشه و استعماری بودند و در آن برهه ایران، تحت سلطه انگلیس و بعد هم آمریکا بود. آنها یک حکومت ایرانی نبودند. پهلویها را میتوانیم ذیل حکومت آمریکا صورتبندی کنیم. پهلوی کارمندی بود که از طرف غرب برای اداره منصوب شد و پهلوی نسبتی با جامعه ما نداشت. لذا ما با پنجاه سال حکومت استعمار در ایران مواجه هستیم.
انقلاب ۱۴۰۰ساله اسلام
در این وضعیت شما انقلاب اسلامی را چگونه توضیح میدهید؟ بهعبارتدیگر این فرهنگ عمیق ۱۴۰۰ساله چگونه خود را در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی متبلور ساخته است؟
فتحاللهی: این طبیعی است که آن فرهنگ اسلامی که در مردم ریشه دوانده و نزدیک به چهاردهقرن حیات تاریخی داشته است، با این سلطه و حکومت استعماری آمریکا از جنبههای مختلف در تضاد قرار بگیرد. در این برهه ما پنجاه سال مبارزه را داشتیم تا در نهایت سلطه آمریکا و انگلیس از کشور حذف شود. در نهایت نیز این فرهنگ اصیل، عموم مردم ایران را بسیج کرده و برای اولینبار این فرهنگی که پیامبر اسلام (ص) ایجاد کرده بود، دستگاه حکومت رسمی را کنار زده و به نحو کامل، حکومت را در دست گرفت. این چیزی بود که حتی در صفویه نیز شاهد آن نبودیم. حکومت صفویه خود را با آن فرهنگ اصیل اسلامی همراه کرد؛ اما باز هم برآمده از متن آن نبود. بعدها حکومتهای بعدی این همراهی را هم کمتر نشان دادند. اما انقلاب اسلامی، روی کار آمدن همان فرهنگ اصیل بود. بهعبارتدیگر انقلاب اسلامی مظهر بهقدرترسیدن آن فرهنگی بود که اسلام درست کرده، چهاردهقرن دوام آورده و در نهایت توانست به عرصه سیاست پای بگذارد.
انقلابفرهنگی، الگوی سایر کشورها
اگر کسی به شما بگوید امروزه بخشهایی از این جامعه، با فرهنگ عمیق و ۱۴۰۰ سالهای که شما میگویید فاصله زیادی گرفته و در نتیجه پروژه اسلام سیاسی پرهزینهتر از گذشته به مسیر خود ادامه میدهد، چه پاسخی به آن خواهید داد؟
فتحاللهی: برای تشکیل حکومت یکی از مسائل مهمی که انقلاب با آن مواجه شد این بود که دنیای امروز بسیار پیچیدهتر از گذشته شده است. اینکه شما بتوانید در یک کشوری، حکومتی را آنگونه که مردم میخواهند درست کنید، کشورهای دیگر بهراحتی به شما این اجازه نمیدهند. میزان ارتباطاتی که اکنون در دنیا هست، هرگز در گذشته وجود نداشته است؛ لذا ما با این مسئله مواجه شدیم که قدرتهایی که از کشور بیرون کردیم، دست از سر ایران برنداشته و در صدد سرنگونی نظام برآمدند. روی کار آمدن یک حکومت فرهنگی ممکن بود باعث شود دیگر ملتها نیز الگو گرفته و این برای قدرتهای سلطهگر مشکلآفرین بود؛ بنابراین از همان ابتدا تلاش کردند تا از طریق کارهای مختلفی مانع کشور شوند. مهمترین آن نیز جنگ عظیم هشتساله بود که به پا کردند تا کشور را از بین ببرند. همین الان هم که ۴۵ سال از تشکیل جمهوری اسلامی میگذرد، کشورهای سلطهگر مجدداً تمام توان خود را برای کنترل این نظام مردمی به کار گرفتهاند.
این فرهنگ، بسیار قدرتمند است، چهاردهقرن ریشه داشته و از منابع قدرت درونزایی بهره میبرد. همانطور که توانست به طور رسمی استعمار را بیرون کند، توانسته است ۴۵ سال این مبارزه را ادامه دهد. البته در این مبارزه، شکوفاییهای مختلفی از خود بروز داده است. دوران جنگ تحمیلی، برهه شکلگیری فرهنگهای جدید است. در واقع الان ما شاهد ایستادن فرهنگ اصیل مردم ایران رو در روی نظام سلطه جهانی هستیم. آن فرهنگ ۱۴ قرنی میخواهد تبدیل به یک ساختار شده تا بتواند یک حکومت منبعث از فرهنگ اسلام را شکل دهد. من نزاع اصلی را اینگونه صورتبندی میکنم و لذا من این را قبول ندارم که دین چیزی غیر از فرهنگ است. در برخی از ادیان شاید این مسئله وجود داشته باشد، اما در اسلام اینگونه نیست. اسلام، فرهنگساز است. ما امروز فرهنگ اسلامی داریم. این فرهنگ در لایههای پایین جامعه و در عمق دلها رواج دارد. این فرهنگ، شعر، ادب و اخلاق دارد. هر چه بگویید، اسلام آن را میسازد.
نفی سلطه آمریکا با انقلابفرهنگی
افق انقلاب اسلامی این است که ساختار سیاسی باید منبعث از فرهنگ باشد. اگر ساختار سیاسی بخواهد جدای از فرهنگ دینی باشد، طبیعتاً حذف شده و باید هم حذف شود.
مطلب دیگر این که حکومتهایی که در تاریخ پس از پیامبر اسلام آمدند، غیر از حکومت علی (ع) بقیه حکومتها نسبتی جدا از این حکومت داشتند و صحنه تاریخ، صحنه تعارض و کشاکش فرهنگ رسمی و سیاسی با فرهنگ بطن جامعه بوده است. حاصل این ۱۴۰۰ سال، رشد و قدرتیافتن این فرهنگ درونزا بود. در عهد صفویه نیز این حکومت خواست تا خود را همراه با این فرهنگ نشان دهد؛ اما در درازمدت، این گسست آشکار شده و در حکومتهای بعدی نیز این جدایی پدیدارتر شد. انقلاب اسلامی قدرتیافتن همان فرهنگ دینی ۱۴۰۰ساله بود که توانست سلطه آمریکا را نفی کرده و نظام سیاسی خود را خلق کند. البته که ۴۵ سال است نزاع وجود داشته و سلطه جهانی نمیخواهد این تجربه موفق شود؛ لذا ما اگر به جایی برسیم که مداخلات سلطه آمریکا کماثر شود، در چنین حالتی آن ساختار سیاسی که ایجاد شده یک تجربه نوینی برای دنیای امروز خواهد بود که لایههای پایین جامعه با قدرتیافتن فرهنگ اسلامی خود، توانستهاند ساختار سیاسی متناسب با این فرهنگ را درست کنند.
در این ۴۵ سال گذشته، ساختارها کاملاً درگیر این فرهنگ بوده و نتوانستهاند خود را با این ساختار تنظیم کنند. به هر حال اصل در جمهوری اسلامی این است که هنوز نتوانستهایم این ساختارسازی را به نحو تام انجام دهیم، اما افق انقلاب اسلامی این است که ساختار سیاسی باید منبعث از فرهنگ باشد. اگر ساختار سیاسی بخواهد جدای از فرهنگ دینی باشد، طبیعتاً حذف شده و باید هم حذف شود؛ بنابراین فرهنگ اسلامی میخواهد دولتسازی و جامعهسازی را انجام دهد؛ گاهی موفق بوده و گاهی هم به موفقیت نرسیده است. ما در طول تاریخ همواره مداخله قدرت رسمی را داشتهایم؛ اما این مداخلات در تضاد با فرهنگ جامعه بوده، لذا در نهایت نیز عنصر ساخت سیاسی حذف شده و ساخت جدید، تلاش میکند تا جایگزین شود. بنابراین پاسخ سؤال آخر هم به نظر من مشخص شد. در واقع این نزاع تمدنی میان حکومت، برآمده از فرهنگ اسلامی و سلطه غرب، رویشها و ریزشهایی را نیز به بار آورده، اما به باور من، آینده برای فرهنگ اسلامی و سیاست دینی روشن است.
/ انتهای پیام /