گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ با جستجویی مختصر در فضای مجازی و بازار کتاب، به وضوح شاهد عمومیتیافتن ادبیاتی هستیم که تلاش دارد تا حال خوب را به انسان بفروشد. ادبیاتهای موفقیت، توسعه خود، خودیاری و... از جمله بروز و ظهورهای امری هستند که تحت عنوان روانشناسی عامهپسند یا «پاپ» از آن یاد میشود. همین عمومیت و فراگیری، منجر به برانگیختن حساسیتهایی نسبت به این مدل از روانشناسی شده است. اما تا چه میزان میتوان به یافتههای روانشناسی عامهپسند بهعنوان گزارههایی متقن اطمینان حاصل کرد؟ این پرسشی است که برخی از منظر فلسفه علم تلاش کردهاند تا با تولید ادبیاتهایی نظیر علم و شبه علم نسبت به آن موضعگیری کنند؛ اما خود همین واژهپردازیها تا چه اندازه گویا بوده و توان توضیح مسئله را دارد؟ در این بخش، ضمن گفتگو با دکتر محمدحسن مرصعی - فارغالتحصیل دکتری فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف - تلاش داریم تا پاسخی به پرسشهای فوق بدهیم. در ادامه بخش نخست این گفتگو را از نظر خواهید گذراند.
طیفهای متکثر روانشناسی عامهپسند
یکی از منظرهای انتقادی که نسبت به روانشناسی عامهپسند وجود دارد، آن است که اصطلاحاً این رویکرد «شبهعلمی» بوده و فعالین حاضر در این عرصه، بر اساس ذوقیات و مطالبی که منبع مشخص علمی ندارد با مخاطب خود ارتباط برقرار میکنند. شما این مسئله را چگونه ارزیابی میکنید؟ به باور شما، آیا روانشناسی عامهپسند یک شبهعلم یا فریب است؟
مرصعی: برای پاسخ به این سؤال، باید مقدماتی را با هم مرور کنیم. اولین مقدمه آن است که منظور از اصطلاح روانشناسی عامهپسند دقیقاً چیست؟ هنگامی که میگوییم روانشناسی عامهپسند، دقیقاً از چه سخن میگوییم؟ روانشناسی عامهپسند یا روانشناس زرد یا روانشناس عوامانه یا واژههایی از این دست که در فارسی تقریباً به یک معنا به کار میروند، همگی معادل واژه Popular Psychology یا Pop Psychology هستند. ابتدا باید توجه داشت که این واژه با folk Psychology که در فلسفه ذهن از آن بحث میشود متفاوت است و نباید با آن اشتباه گرفته شود.
نکته دیگر اینکه بهکاربردن این واژه دارای بار ارزشی است و مفهومی خنثی محسوب نمیشود. وقتی شما میگویید «روانشناسی زرد»، در واقع گویی از نوعی روانشناسی سخن میگویید که معتبر یا علمی نیست، بلکه شبه علم تلقی میشود. در بحث حاضر، من این بار ارزشی را کنار میگذارم و به روانشناسی عامهپسند بهعنوان شکلی از بیان روانشناسی نگاه میکنم که برای مخاطب عام، سادهسازی شده و قابلفهم است. در واقع در کنار روانشناسی دانشگاهی یا آکادمیک که در محیط دانشگاهی تدریس و آموزش داده میشود، روانشناسی عامهپسند با صرفنظر از نسبت آن با آکادمی، با نظر به عموم مردم و نه صرفاً دانشجویان دانشکده روانشناسی بیان میشود؛ لذا شاید بهتر باشد از تعبیر روانشناسی «عامهفهم» استفاده کنیم تا خنثیتر شود.
درباره این ژانر، دستهبندیهای مختلفی میتوان داشت. من در اینجا به تبع برخی نویسندگان، این روانشناسیهای عامهفهم را در دو طبقه دستهبندی میکنم. گونه اول مطالبی است که توسط دانشگاهیان برجسته ارائه میشود؛ به این صورت که در قالب کتاب، سخنرانیهای تد، محتوای اینستاگرام و سایر رسانهها، مفاهیم و نظریههای علمی را به زبانی سادهتر بیان میکنند. در این حالت، هم ارائهدهنده محتوا فردی اهل علم است و هم محتوای ارائه شده از پشتوانه علمی برخوردار است، تنها تفاوت، در نحوه بیان و ارائه مطالب است؛ بهعنوانمثال، کسی مثل «دنیل کانمن» [1] که در حوزه اقتصاد رفتاری کار کرده و در دهه هفتاد با «عاموس تورسکی» [2] همکاری داشته و نهایتاً در سال ۲۰۰۲ برنده جایزه نوبل اقتصاد شده است.
دانشمندانی که سادهسازی کردند اما مبتذل نه!
کانمن در سال ۲۰۱۱ کتابی با عنوان «تفکر سریع و کند» [3] منتشر کرد. در این کتاب، ایشان به تشریح دو سیستم فکری در انسان میپردازد: سیستم سریع که شهودی و هیجانی است و سیستم کُند که منطقیتر عمل میکند. به اعتقاد کانمن، ما معمولاً در قضاوتها و تصمیمگیریهای روزمره از سیستم سریع استفاده میکنیم و باید نسبت به این موضوع هوشیار باشیم. این نظریه که امروزه در اقتصاد رفتاری بسیار متداول است، اگرچه همچنان محل بحث است، اما در کتابها و مجلات معتبر علمی شرح و بسط داده شده است. کانمن این دیدگاه نسبتاً پیچیده را در کتاب «تفکر سریع و کند» که تاکنون چندین ترجمه از آن منتشر شده، به زبانی عامهفهم ارائه کرده است.
گونه دوم روانشناسی عامهپسند بیشتر جنبه خودیاری دارد. معمول کسانی که روانشناسی عامهپسند را نقد میکنند، این دسته را محل نظر دارند. این دسته میتواند زیرمجموعههای متعددی داشته باشد؛ مانند آثاری که بهصورت کتاب یا در رسانههای اجتماعی مانند اینستاگرام منتشر میشوند و به درمان برخی اختلالات رایج مانند افسردگی و اضطراب میپردازند.
این رویکرد عامهفهمسازی مفاهیم علمی، منحصر به روانشناسی نیست. در رشتههای مختلف علمی، افرادی هستند که تلاش میکنند علوم دانشگاهی - چه در حوزه علوم طبیعی مانند فیزیک، زمینشناسی و زیستشناسی و چه در علوم رفتاری و علوم اجتماعی - را به زبان عامهفهم ارائه دهند. در فیزیک شاید افرادی مانند «میچیو کاکو» [4] با آثار متعددش درباره جهانهای موازی و مفاهیم پیچیده فیزیک کوانتوم و نسبیت، این مفاهیم را با مثالها و بیانی روشن برای عموم قابلفهم کرده است. «نیل شوبین» [5] هم بهعنوان یک دیرینهشناس و زیستشناس که اکتشافات و افتخارات علمی متعددی دارد، کتابی با عنوان «ماهی درون شما» را مینویسد و حتی مستند آن را نیز میسازد یا «ریچارد داوکینز» - زیستشناس معروف - که به دلیل مواضع الحادیاش مشهور است، در برخی آثار خود چنین رویکردی دارد.
در حوزه روانشناسی و علوم اعصاب من از کانمن مثال زدم. حالا ممکن است کسی اشکال کند که شاید او روانشناس نباشد و بیشتر به اقتصاد رفتاری نزدیک باشد، اما باز هم افراد مختلف دیگری هستند که میشود به آنها مثال زد. برای نمونه میتوان به «جوزف لدو» [6] اشاره کرد که باوجود برجستگی علمی در حوزه عصبشناسی و داشتن نظریات مهمی درباره عواطف و هیجانات و ارتباط آنها با مغز، کتاب «مغز عاطفی» [7] را به زبانی نسبتاً عامهفهم نوشته است. یا مثلاً خانم «لیزا فلدمن برت» [8] با کتاب «هفت و نیم درس درباره مغز» نمونه دیگری از دانشگاهیانی است که مفاهیم آکادمیک را به زبان عامهفهم ارائه میکنند. این گروه از نویسندگان، هم خود دانشگاهی هستند و هم محتوایی که سادهسازی و عامهفهم میکنند محتوای دانشگاهی است.
اینها نماینده گونه اول روانشناسی عامهپسند هستند. این گروه را نمیتوان با برچسبهایی همچون غیرعلمی یا شبهعلمی بهراحتی از میدان به در کرد. این ژانر با معیارهای علم دانشگاهی و آکادمیک نامرتبط نیست. متأسفانه وقتی از روانشناسی زرد سخن میگوییم، نوعی کلیگویی صورت میگیرد که همه این آثار و افراد را نیز در بر میگیرد؛ درحالیکه برخی از این آثار کاملاً در چارچوب موازین علمی و آکادمیک میگنجند و نویسندگان آنها افراد برجستهای در حوزه خود هستند.
ژانر دوم روانشناسی عامهپسند، بیشتر جنبه خودیاری[9] دارد. شاید بتوان گفت که معمول کسانی که روانشناسی عامهپسند را نقد میکنند، این دسته را مدنظر دارند. البته این دسته خود میتواند زیرمجموعههای متعددی داشته باشد. مثلاً برخی آثاری که به صورتهای مختلفی مثل کتاب یا در رسانههای اجتماعی مانند اینستاگرام منتشر میشوند به درمان برخی اختلالات رایج مانند افسردگی و اضطراب میپردازند. این آثار میکوشند بهصورت درمانی یا تراپیهای اصطلاحاً «self administered» به مخاطب کمک کنند. به جای آنکه درمانگر در جلسه درمان یا روی کاناپه مستقیماً فرد را هدایت کند، خود فرد با استفاده از این منابع به درمان خود میپردازد. مثلاً در «کتابدرمانی» یا «bibliotherapy» فرد به جای مراجعه به درمانگر، با مطالعه کتاب و دنبالکردن گامبهگام راهکارها، سعی در حل مشکل خود دارد. بخش دیگری از این آثار، لزوماً ناظر به درمان اختلال نیست، بلکه به بهبود کیفیت زندگی میپردازد. در این حالت مخاطب ممکن است هیچ اختلال خاصی هم نداشته باشد، اما میخواهد در جنبههای مختلف زندگی مانند شادی، ثروت، جذابیت یا... پیشرفت کند.
کتابهای روانشناسی زرد در میان پرفروشترینها
آیا مفهوم توسعه خود که امروزه کارگاههای متعدد با هزینههای سنگین پیرامون آن شکل میگیرد در این نقطه حضور دارد؟
اصطلاحاً ادبیات «موفقیت» در ایران موفقیت زیادی داشته است. افرادی مانند «احمد حلت» در دهه ۷۰ با ادبیات موفقیت یا «آزمندیان» با تکنولوژی فکر، نمونههایی از دسته دوم هستند. آثار این حوزه، عموماً پر فروش میشوند. آثاری مانند «اثر مرکب»، «تکنیکهای تسلط بر ذهن» «آنتونی رابینز» و «قورباغهات را قورت بده» نمونههایی از کتابهای پرفروش جهانی هستند که در ایران نیز بسیار پر فروش شدهاند.
مرصعی: بله درست است. این مدل، نوعی خودسازی یا توسعه خود است که لزوماً ناظر به اختلال روانشناختی خاصی نیست. انصافاً میتوان گفت که در سطح جهان و در ایران، دسته دوم - یعنی ادبیات خودیاری - بسیار جذاب بوده است. در میان پرفروشترین کتابهای سال ۱۴۰۲ طاقچه، آثاری مانند «اثر مرکب» «دارن هاردی» که پرفروشترین کتاب این سایت نیز بوده در این ژانر دوم میگنجند. نویسندگان این دسته از آثار ممکن است دانشگاهی باشند یا نباشند.
اگر یک بررسی داشته باشیم، معمول این افراد که شاید دیگر حتی مدرک مرتبطی نیز ندارند، بیشتر سلبریتی میشوند. بعضاً افرادی که در این حوزه فعالیت میکنند، خودشان رشته روانشناسی را نخواندهاند، بلکه مبتنی بر عناوینی مثل ادبیات موفقیت تلاش میکنند مباحث خود را مطرح کنند. افرادی مانند «احمد حلت» در دهه ۷۰ با ادبیات موفقیت یا «علیرضا آزمندیان» با تکنولوژی فکر، نمونههایی از ژانر دوم هستند. آثار این حوزه عموماً پر فروش میشوند. آثاری مانند «اثر مرکب»، «تکنیکهای تسلط بر ذهن» «آنتونی رابینز» و «قورباغهات را قورت بده» نمونههایی از کتابهای پرفروش جهانی هستند که در ایران نیز بسیار پر فروش شدهاند.
پس تا اینجا جمعبندی این است که واژه روانشناسی عامهپسند یا پاپ، مفهومی ناهمگن است و طیف وسیعی از آثار را در بر میگیرد و نمیتوان همه را با یک معیار سنجید. درحالیکه دسته اول میتواند با موازین علم آکادمیک همخوانی داشته باشد، دسته دوم ممکن است محل بحث باشند. تا اینجا تعریفی از روانشناسی پاپ و زیر عنوانهای آن انجام دادیم تا محل بحث مشخص شود. خلاصه آنکه نمیتوان همه روانشناسی عامهپسند یا عامهفهم را «زرد» یا غیرآکادمیک دانست. برخی از این آثار توسط متخصصان دانشگاهی نوشته شده و صرفاً عمومیسازی مطالب آکادمیک هستند.
شما توضیح خوبی از روانشناسی پاپ ارائه کردید. اگر بخواهیم با منطق خودتان پیش بیاییم، خود مفهوم شبه علم نیز به نظر چندان روشن نباشد. اگر ممکن است برای آنکه درک درستی از صورت مسئله شکل بگیرد، این مفهوم را نیز مورد واکاوی قرار دهید.
مرصعی: بله خود اصطلاح شبهعلم[10] در فلسفه علم بسیار محل بحث بوده است. برخلاف تصور سادهانگارانه، ارائه معیار مشخص و قطعی برای تشخیص علم از شبهعلم مشکل است. این بحث بهویژه با «پوپر» و ابطالگرایان مطرح شد. هرچند که پیش از آنها نیز پوزیتیویستهای منطقی و تجربهگرایان منطقی به بحث مشابهی پرداخته بودند. آنها بیشتر روی ملاکهای معناداری و بیمعنایی گزارهها تأکید داشتند. «کارل پوپر» در قرن بیستم بر تفکیک علم از شبهعلم تأکید داشت و معیار ابطالپذیری را مطرح کرد. به عقیده او، برخی ادعاها که خود را علمی مینمایانند، ابطالپذیر نیستند و در نتیجه، شبهعلم یا علمنما محسوب میشوند. یکی از مثالهای مورد استناد پوپر در این زمینه، آسترولوژی (اختربینی) بود. پوپر اختربینی یا تنجیم را که به تأثیر کواکب بر زندگی انسانها میپردازد - مثل پیشبینی سرنوشت نوزاد بر اساس موقعیت کواک و صور فلکی هنگام ولادت - بهعنوان نمونهای از شبهعلم معرفی کرد. این مثال پوپر - یعنی اختربینی - همچنان در میان فیلسوفان علم و جامعه علمی بهعنوان یک شبهعلم پذیرفته شده است.
پوپر، آسترولوژی یا اختربینی را که به تأثیر کواکب بر زندگی انسانها میپردازد و مواردی مثل پیشبینی سرنوشت نوزاد بر اساس موقعیت ستارگان در آن رواج دارد، بهعنوان نمونهای از شبهعلم معرفی کرد. این اختربینی همچنان در میان فیلسوفان علم و جامعه علمی بهعنوان یک شبهعلم پذیرفته شده است.
علاوه بر اختربینی، پوپر سه مثال دیگر را نیز بهعنوان شبهعلم معرفی کرد: نظریه «مارکس»، روانکاوی «آدلر» و روانکاوی «فروید». چهار مثال معروف پوپر که در واقع پدر ادبیات علم - شبه علم است، همین امور هستند. او معتقد بود که این نظریهها ابطالناپذیر هستند. یعنی چه؟ یعنی هر اتفاقی که بیفتد و جهان هرطور باشد، این نظریهها خود را از گزند ابطال رها میکنند و میتوانند هر اتفاقی را بهگونهای توجیه کنند.
پس از پوپر، برخی از فیلسوفان علم معیار ابطالپذیری را برای تمایز علم از شبهعلم دارای اشکال دانستند. یعنی معتقد بودند ابطالپذیری نه شرط لازم است و نه شرط کافی. با ابطالپذیری، اموری علمی تلقی میشوند که واضح است علم نیستند و هم از آن طرف اموری از عرصه علمی طرد میشوند که نسبت به علم بودن آنها یقین داریم. افرادی مانند «لاکاتوش»، «پل تاگارد» و «ماریو بونژه» معیارهای دیگری را پیشنهاد کردند؛ اما ظاهراً این ادبیات در فلسفه علم بهشدت افول کرده است. خصوصاً آنکه «لری لاودن» [11] در دهه ۸۰ مقاله معروفی را با عنوان «افول مسئله تحدید» نگاشت و در آن تأکید داشت که مسئله تمایزگذاری میان علم و شبه علم، دیگر دچار افول جدی شده است. برخی از اساتید فلسفه علم این موضوع را به «سیبری فلسفه علم» تشبیه میکنند که دیگر کسی به آن نمیپردازد. بعد از مقاله لری لاودن این بحث دچار افول جدی شد. بااینحال، عدهای همچنان بر اهمیت این مسئله اصرار دارند. مثلاً حدود ده سال پیش کتابی توسط «ماسیمو پیلیوچی» [12] و «مارتین بودری» [13] در سال ۲۰۱۳-۲۰۱۴ با عنوان «فلسفه شبهعلم» که شامل حدود ۲۵ مقاله از متفکران مختلف است، نوشته شد که به این بحث پرداخته است.
با صرفنظر از این سیر تاریخی، شاید بتوان گفت که خود مفهوم شبه علم مقداری لغزان است. امروزه به جای استفاده از اصطلاح شبهعلم، برخی ترجیح میدهند از عباراتی مانند «بدون پشتوانه شواهد علمی» یا «بدون پشتوانه تجربی» یا «بدون توجیه علمی» استفاده کنند. چند سال پیش «محمدرضا واعظ» پروندهای را با عنوان «از علم تا شبهعلم» آغاز کرد که شامل گفتگوهایی با افرادی چون «کیارش آرامش» درباره طبهای جایگزین و «مهدی نسرین» درباره جذابیتهای روانشناختی شبهعلم بود. در گفتگو با دکتر «شیخ رضایی» که از متخصصین فلسفه علم است، این مسئله مطرح شد که آیا خود مسئله شبهعلم، یک «شبهمسئله» نیست؟ دیدگاه دکتر شیخ رضایی این است که بهکارگیری این مفهوم، مشکلات فلسفی متعددی دارد. در مقابل، دکتر کیارش آرامش در سایت «رویش دیگر» متنی منتشر کرده و در آن جا استدلال کرد که علیرغم ابهامهای موجود در مفهوم شبهعلم، همچنان میتوان از این واژه استفاده کرد. پس خود ادبیات علم - شبه علم، محل بحث و قابلتأمل است. چهبسا اگر از واژههایی که کمتر لغزنده باشند، مانند «داشتن پشتوانه تجربی» استفاده کنیم، بهتر باشد.
در علومی مثل پزشکی معیارهایی مانند کارآزمایی بالینی و کارآزمایی تصادفیشده همراه با گروه کنترل (RCT) بهعنوان استاندارد طلایی پژوهش شناخته میشود. بر اساس این روش، افراد به طور تصادفی به دو گروه تقسیم میشوند: یک گروه درمان واقعی و گروه دیگر دارونما را دریافت میکنند. استفاده از این تعابیر شاید مناسبتر از استفاده از اصطلاح «شبهعلم» باشد. اگرچه در فلسفه پزشکی در خود RCT هم بحثهای مختلفی وجود دارد.
روانشناسی پاپ و مسئله منطق علم
شما از منظر فلسفه علم در مفهوم شبه علم مداقه خوبی داشتید اما حسب گفتگوهایی که پیرامون این موضوع داشتیم، آنچه عموم اساتید تحت عنوان شبه علم مطرح کرده و سعی میکنند باتوجهبه آن از روانشناسی عامهپسند اعتبارزدایی کنند، آن است که کارهای روانشناسی علمی، اصطلاحاً از منطق علمی برخوردار است. یعنی با مسئله شروع میشود، بعد فرضیهسازی، آزمایش و نهایتاً نظریهسازی صورت گرفته و آنگاه این فرایند قابلیت راستیآزمایی و تکرارپذیری را دارد. بااینحال اما گفته میشود که روانشناسی پاپ از چنین منطقی برخوردار نیست. غرض آنکه عموماً افراد و حتی کارشناسان با چنین رویکرد و سخنی از روانشناسی پاپ اعتبارزدایی میکنند. اگر ممکن است در خصوص این موضوع نیز توضیح دهید.
مرصعی: عرض کردم که بعد از پوپر، افرادی مانند لاکاتوش و ماریو بونژه تلاش کردند مسئله تمایز علم و شبه علم را پیش ببرند. بونژه حدود 10-15 «alarming signs» یا علائم هشداردهنده برای تشخیص شبهعلم پیشنهاد کرده است. البته باید توجه داشت که معیار تشخیص شبهعلم در نزد بونژه، بهصورت مجموعه از نشانههای هشداردهنده مطرح میشود، نه اینکه همه این نشانهها باید حتماً وجود داشته باشند. این نشانهها شامل مواردی مانند تکرارناپذیری، پیشرفت ناپذیری و پیشبینیناپذیری است. بسیاری از کسانی که اموری مثل روانشناسی پاپ را به دلیل شبهعلمی بودن زیر سؤال میبرند، معیارشان همان ابطالپذیری پوپری بوده یا ممکن است معیارهای ارتقایافتهتری مثل همان هشدارها یا آلارمهای بونژه را مدنظر داشته باشند. در این رویکرد، اخیر اینطور گفته میشود که اگر چیزی از آن علائم هشداردهنده مذکور بیشتر برخوردار بود آن را باید در طیف شبه علمها قرار داد. در خود فلسفه علم، آن مرزهای سفت و محکم پوپری دیگر امروزه شاید کمتر وجود داشته باشد و همانطور که قبلتر گفتم خود همین علائم هم محل بحث است.
این موضوع هنوز برای من روشن نشده است که اکنون میان بحثهایی که یک دانشمند آکادمیک در حوزه تخصصی خود طرح میکند با سخنان عرفی و عوامانهای که افراد غیر کارشناس در خصوص مباحث علمی طرح میکنند چه تفاوتی وجود دارد؟ بالاخره باید بتوانیم میان تلاشهای نظاممند علمی با گپوگفتهای محاورهای تمایزی قائل شویم.
مرصعی: من در پاسخ به این سؤال شما میخواهم مسئلهای را طرح کنم که شاید مقداری موضوع بحث را جلوتر ببرد. در ابتدای گفتگو، ما تفکیکی را میان دو گروه از روانشناسی عامیانه صورت دادیم. نخست روانشناسی آکادمیک و دانشگاهی یعنی مطالبی که توسط متخصصین دانشگاهی سادهسازی شده و دیگری مطالبی که صرفاً جنبه خودیاری داشته و مباحث توسعه خود را طرح میکند و لزوماً توسط متخصصین نیز بیان نشده است. سؤال مهمی اینجا هست که واقعاً چه تفاوت معناداری میان این دو دسته وجود دارد؟ تا چه اندازه میتوان این دو حیطه را در عمل از هم جدا کرد؟ با چه ابزار و مکانیسمی؟ در رشتهای مثل روانشناسی اموری مثل تکرارپذیری و RCT و... چه اندازه یافت میشوند؟ به نظر میرسد که از منظر معرفتی (و نه از نظر نهادی) بهسختی میتوان تمایزی را میان آن دو دسته قائل شد. حالا این که ادله این مدعا چیست، بحث مستوفایی را طلب میکند که میتوانیم در جلسه بعد پیرامون آن سخن بگوییم.
[1] Daniel Kahneman
[2] Amos Tversky
[3] Thinking, Fast and Slow
[4] Michio Kaku
[6] Joseph LeDoux
[7] The Emotional Brain
[8] Lisa Feldman Barrett
[9] Self-help
[10] Pseudo - science
[11] Larry Laudan
[12] Massimo Pigliucci
[13] Maarten Boudry
/ انتهای بخش اول / ادامه دارد...