گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ زهره حاجیزاده: اولین محیطی که روی هر فرد اثرات مهمی بر جای میگذارد، خانواده است. حتی تأثیرپذیری از سایر محیطها میتواند نشأت گرفته از آن باشد، خانواده پایهگذار بخش مهمی از سرنوشت انسان است و در تعیین سبک و خط مشی زندگی، اخلاق، سلامت و عملکرد فرد در آینده نقش بزرگی دارد. حال با این پیش فرض به سراغ اختلال افسردگی میرویم که آمار آن در جامعه امروز که نام مدرن را یدک میکشد، رو به تزاید گذاشته و تعداد زیادی از افراد با آن به شیوههای مختلفی دست و پنجه نرم میکنند. آیا خانواده امروزی میتواند درمانی برای این اختلال باشد یا خود عاملی است برای بروز این اختلال؟ دکتر محسن محمدی استاد روانشناسی دانشگاه آزاد درباره این موضوع و از نسبت میان خانواده و افسردگی میگوید.
برخی مطالعات نشان دادهاند که میان وضعیت خانوادگی و افسردگی فرد همبستگی وجود دارد. به نظر شما این موضوع در خانوادههای سنتی در ۱۰۰ سال گذشته هم وجود داشته و یا به سبب نداشتن آمار و ارقام در این زمینه نمیتوانیم این فرضیه را اثبات کنیم که به جهت استحکام بیشتر رابطه فرد و خانواده، میزان افسردگی در گذشته نسبت به امروز کمتر بوده است؟
محمدی: اینکه خانوادههای سنتی در واقع، کمتر دچار مشکل روحی و افسردگی میشدند، بیشتر شبیه یک فرضیه و ذهنیت است تا اینکه واقعیت داشته باشد. داشتن یا نداشتن خانواده هر دو میتواند سبب بیماری یا داشتن یک روح و روان سالم باشد. صرف داشتن خانواده، سلامت روانی را تایید نمیکند. بلکه کیفیت بودن خانواده، تعیینکننده سلامت است. در واقع ما از گذشته آماری از افسردگی افراد در دست نداریم. اینکه میگویند در گذشته افسردگی کمتر بوده است، نمیدانم براساس چه اماری این مساله را مطرح میکنند. مردم چنین حالاتی را بیماری نمیدانستند یا اصلا به آن توجه نمیکردند. چون امروزه بیشتر به این مسایل توجه میشود، بیشتر هم دیده میشود. ما باید بدانیم کیفیت روابط است که تعیینکننده سلامت خانواده و افراد است.
اتفاقی که برای نسلهای جدید افتاده این است که از آنجا که بسیاری از اتفاقات در جامعه امروز، پدیدههای جدیدی هستند، لذا افراد را غافلگیر میکنند. یعنی فرد نمیداند در مواجهه با آن پدیده جدید چطور رفتار کند. حالا خانواده امروز چه میزان میتواند به مهارتآموزی افراد برای رفع مشکلات کمک کند و چقدر میتواند خودش منبع اختلالات روانی و افسردگی باشد؟
دو دسته خانواده سبب مشکل در افراد میشوند: اولی خانوادههای در هم تنیده که افراد بسیار به هم نزدیک هستند و شبیه به خانوادههای سنتی عمل میکنند مثلا جای هم فکر میکنند و تصمیم میگیرند. مرزی وجود ندارد. استقلال افراد در این خانوادهها بسیار کم بود. همه اعضا در خدمت خانواده هستند. دومی خانوادههای از هم گسسته که کاری به همدیگر ندارند. هر دوی اینها میتوانند منجر به بیماری شود
محمدی: خانواده به عنوان نزدیکترین افراد در کنار ما هستند. حمایت خانواده سبب کاهش استرس و اضطراب ما میشود. امنیت روانی به افراد میدهد و اگرچه خانواده یک شبکه حمایتی است، اما نمیشود بار را کامل بر دوش خانواده گذاشت یا که کلا برداشت. امروزه سطح استرسها بخاطر شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بالاست. اگر شما حمایت هم نداشته باشید ممکن است به مشکل برخورد کنید. حمایت یا عدم حمایت خانواده اینجا با افسردگی در ارتباط است. خانواده گاهی مواقع خودش افسردگی را به وجود میآورد. خانوادهای که مهارت ارتباطی ندارد و مرزها در آن مشخص نیست، خانوادهای که یک نفر را عامل مسائلش بدانند یا اجازه استقلال به فرزندان ندهد. حتی اگر شرایط بیرون جامعه درست باشد این خانوادهها فرزنداان را به ورطه اختلالات روانی سوق میدهند. اگر بخواهیم یک دستهبندی درست داشته باشیم، میتوان گفت که دو دسته خانواده سبب مشکل در افراد میشوند: اولی خانوادههای در هم تنیده که افراد بسیار به هم نزدیک هستند و شبیه به خانوادههای سنتی عمل میکنند مثلا جای هم فکر میکنند و تصمیم میگیرند. مرزی وجود ندارد. استقلال افراد در این خانوادهها بسیار کم بود. همه اعضا در خدمت خانواده هستند. دومی خانوادههای از هم گسسته که کاری به همدیگر ندارند. هر دوی اینها میتوانند منجر به بیماری شود. حتی معتقدم خانواده در هم تنیده بیشتر سبب بیماری در افراد میشود تا خانوادههای از هم گسسته. یعنی چیزی که در ظاهر نکته مثبت است، اما عامل مشکل شناخته میشود. چرا این را میگوییم؟ چون در خانواده مدل اول، استقلال افراد را میگیرند و قدرت تصمیم را از آنها سلب میکنند. به نوعی در این خانوادهها افراد باید فدا شوند و قربانی شدنای امری رایج است. فرزندان در خانوادههای سنتی بعد از ازدواج نیز استقلالی نداشتند و برایشان تعیین تکلیف میشد. ما نمیتوانیم صرفا قدیم و جدید را براساس فرضیات مقایسه کنیم. در خانواده گسسته هم، چیزی که منجر به مشکل میشود جایی است که فرد احساس میکند هیچگونه حمایت بیرونی ندارد و حمایت اجتماعی و عاطفی در اطرافش نیست.
فرضیه اینکه انسان تنها نسبت به انسانی که صاحب یک خانواده است، میتواند افسردهتر باشد، چقدر قابل قبول است؟
محمدی: تا وقتی آماری نباشد نمیشود راحت حرف بزنیم. افرادی وجود دارند که ازدواج نکردهاند، اما شبکه حمایتی خوب و ارتباطات خوبی دارند. اینها نه تنها افسرده نیستند بلکه حال خوبی هم دارند. این از خطاهای شناختی ماست که طور دیگری ماجرا را میبینیم. شاید در گذشته این تنهایی بیشتر منجر به افسردگی میشد، چون نیازهای افراد به هم مرتبط بود. یعنی برای رفع نیازهایمان به شدت به افراد وابسته بودیم. ولی در دنیای امروز، این اتفاق نمیافتد و ادمها راحتتر میتوانند نیازهای خود را برطرف کنند. در نتیجه، این بیشتر شبیه یک ذهنیت است تا یک واقعیت علمی. ازدواج یک کارکرد دارد. همین. اینکه در جامعه ما این موضوع، امری ارزشمند است برای این است که بتواند کارکردهای اجتماعی را پر کند، زیرا میگوییم نیروی انسانی نیاز است و برای رفع این نیاز، لازم است ازدواج صورت گیرد. چنین فرضیههایی مبتنی بر شرایط اجتماعی و سیاسی است.
زمانی که خانواده در نقش و کارکردهای خودش به مشکل مواجه میشود، در معرض آسیبهای گوناگون قرار میگیرد و یکی از موارد اختلالات روانی مثل افسردگی است. در خصوص این نقشها و کارکردها بفرمایید و اینکه چگونه خانواده میتواند این موضوعات را مدیریت کند؟
محمدی: یک تعریف برای خانواده سالم داریم و آن، این است که به افراد در عین با هم بودن استقلال لازم را میدهد. خانواده قرار نیست یک بار اضافی را بردارد. خانواده هم مانند ساختارهای دیگر، مثل یک اداره فقط ممکن است خانواده یک بار عاطفی بیشتری داشته باشد. در سازمان اگر هر کسی نقش و کارش مشخص باشد آیا کار اضافی میکند؟ در خانواده هم، همین روال وجود دارد. قرار نیست ما قربانی خانواده بشویم یا قربانی افراد دیگر. در خانواده اگر نقشها درست تعریف شوند مثلا نقش زوجین، نقش والد، نقش بچهها و نقشهای دیگر و بدانیم نیازهای هر نقش چیست، آن وقت دیگر مشکلی نخواهد بود. مثلا در خانوادههای ایرانی یکی از مشکلات این است که خانوادهها اولویت را به بچهها میدهند و زوجین بعد از بچهدار شدن، نقش زوجیت و نقش خود را نادیده میگیرند. وقتی این اتفاق میفتد دیگر خانواده ناسالم میشود و نیازهای افراد در آن تامین نمیشود. دلیل ندارد این همه خود را فدای بچهها کنیم. این رویه در خانوادههای سنتی بسیار زیاد بود که سبب بروز اختلافاتی هم، میشد که البته دیده نمیشد. کما اینکه بسیاری از پدرها و مادرهای ما نارضایتیهای بسیاری داشتند، اما در موردشان حرف نمیزدند. در خانواده اگر مرزها و نقشها مشخص باشند، اعضا سالم بار میآبند و اگر رعایت نشود، دچار اختلالات روانی میشوند.
درگذشته گویا تعارضات بین خانواده و فرزندان کمتر بود، اما امروزه این اختلافات و بروزشان بیشتر شده است. آیا میتوان همین مساله را علتی است بر وجود افسردگی بیشتر افراد بدانیم؟
محمدی: اختلاف، فقط نشاندهنده مشکل نیست بلکه نشاندهنده سلامت فرد است. در خانوادهای که اختلاف نظر وجود داشته باشد و افراد شکل مختلفی داشته باشند، آن خانواده رشد بیشتری خواهد کرد. زیرا سبب تنوع فکری میشود. خانواده سالم خانوادهای است که اختلاف نظر را میپذیرد. اگر خانواده سالم باشد، چه در سنت چه در جامعه مدرن، این اختلاف نظر سبب رشدش میشود. اینها گزارههایی هستند که براساس ذهنیت ما شکل گرفته و جلوتر از ما پیش میرود. نمیتوان پذیرفت که در خانوادههای قدیم، تعارض کمتر بوده است. در همین خانوادههای سنتی چند نفر از خواهر و برادرها با هم در ارتباط هستند و ارتباطشان خوب است. تعارضات در قدیم خیلی جدیتر بوده است. اما در خانوادههای مدرن، روابط صحیحتری از خواهر و برادری را مشاهده میکنیم. در صورتی که در خانوادههای سنتی اینها به شکل دخالت و کنترل کردن بود و این نشان از سلامت نیست. این تصورات مانند ان جمله معروف است که میگویند، قدیمها خیلی بهتر بود. در صورتیکه قدیمها بسیار چیزهای بدتری وجود داشت، اما چون گذر زمان وجود دارد ما یادمان میرود.
با در نطر گرفتن آنچه تاکنون گفتید، ویژگیهای یک خانواده سالم را چطور بر میشمارید؟
محمدی: خانواده سالم خانوادهایست که دارای سلسله مراتب باشد. اول نقش زوجین و بعد نقش والد برای فرزندان باشد و پس از آن، به نقشهایی مانند ارتباط با خانواده گسترده پدربزرگ و... و روابط اجتماعی میرسیم. در خانواده سالم پس اولویت با رابطه و کیفیت رابطه زوجیت است و بعد نقشهای دیگر. خانواده سالم در مراحل تحولی فرد، اجازه رشد و تغییر میدهد. مراحل تحولی مانند: زوج شدن یا مادر و پدر شدن که افراد را از تجرد به نقشی که دارای مسئولیت است تبدیل میکند؛ که برای آن نقش باید وقت و انرژی بگذارند. در خانواده سالم در هر یک از این مراحل، اجازه تغییر و هماهنگ شدن را به فرد میدهند. یعنی افراد در مرحله قبل نمیمانند. معیار سوم نقشهای تکمیلی است. خانوادههایی که افراد برای هر نقشی که همزمان دارند، بدانند چه کارهایی باید انجام بدهند و آن نقش را بلد باشند و به درستی نیازهای همدیگر را در آن نقش پر کنند. خانوادهای که بتواند نیازهای افرادش را به درستی پر کند، سالم است. این نیازها هم، شامل حمایت و استقلال میشود. مرزهای درون خانواده رعایت میشوند. آدمها مرز شخصی در خانواده دارند و اعضا با انتخاب خودشان در نقشهایشان حضور دارند و در خانواده میمانند نه بااحساس گناه یا احساس دین به اعضای خانواده.
ویژگیهای مثبت خانواده در جامعه مدرن چیست؟
محمدی: بهترین مزیتی که جامعه مدرن برای خانواده داشته این بوده که به خانواده نشان داده که میتوانند نیازهایشان را به زبان بیاورند و آن را بخواهند و هیچ ایرادی هم نداشته باشد و اینکه به افراد اجازه استقلال و رشد میدهد. این یک شانسی است که جامعه مدرن به خانواده داده است.
و نکات منفی این خانواده در جامعه مدرن چیست؟
محمدی: استقلال بیش از حد باعث نشود که فکر کنیم نباید نیازهای بقیه را رفع کنیم. چراکه ممکن است حمایت نزدیک را از دست بدهیم و از هم دور شویم.
/انتهای پیام/