گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ یکی از راه حلهای مهم برای کاهش و برطرف شدن تزاحمات و تعارضات انواع مرزهای زیست انسان و جامعه تقویت امر انسجام اجتماعی است. اما قبل از پرداختن به این که باید چه کارهایی برای تقویت انسجام اجتماعی انجام شود، اول باید برویم سراغ فهم عمیقی از انسجام اجتماعی به عنوان نمونه مواردی مثل: انسجام اجتماعی در دنیای سنتی و دنیای مدرن چه معنایی دارد؟ انسجام اجتماعی در ذیل نهاد و ساختاری به نام دین شدنی است؟ برای تقویت انسجام اجتماعی چه منظری از حکمرانی را باید در نظر بگیریم؟ انسجام اجتماعی در ذیل حکومت دینی یا حکمرانی اسلامی چه معنایی دارد؟ موارد ذکر شده نمونه مسائلی است که برای پیدا کردن جواب آنها به سراغ حجتالاسلام دکتر مهراب صادق نیا، دانشآموخته دکتری جامعهشناسی فرهنگ و عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب اسلامی در قم، نویسنده و تحلیلگر مطالعات دینی و جامعهشناسی رفتیم و با ایشان در این خصوص به بحث و گفتگو نشستهایم.
انسجام اجتماعی از آن دست مفاهیم جامعهشناسانه است که به مذاق همه خوش میآید. از یکسو اهالی اجتماع انسجام و پیامدهای آن را میپسندند، از سوی دیگر جامعهشناسان درصدد تقویت این مفهوم در جامعه برمیآیند و از سوی دیگر حکمرانان در راستای حفظ سرمایه اجتماعی به این مفهوم نگاه مثبتی دارند. به عنوان نخستین سوال، انسجام اجتماعی از دیدگاه شما به چه معناست و چه لوازمی دارد؟
صادقنیا: مفهوم انسجام اجتماعی که گاهی از مواقع مترادف با پیوستگی اجتماعی به کار میرود، در جامعهشناسی عبارت است از میزان کششی که جامعه برای گروهها و افراد خودش دارد، به هر میزان که این کشش زیاد باشد، میگویند انسجام این جامعه بیشتر است، و به هر میزان که این کشش کم شود، میگویند این جامعه از انسجام کمتری برخوردار است و یا درخطر تلاشی و انشقاق است.
یکی از مهمترین سرمایههای اجتماعی هر جامعهای از دید جامعهشناسان، وجود انسجام اجتماعی یا پیوستگی اجتماعی است و اگر نشود، آن جامعه در معرض فروپاشی قرار میگیرد.
درکی سنتی از انسجام اجتماعی وجود دارد که مربوط به جوامع سنتی است. اینان میگویند این کشش اجتماعی معطوف و مشروط به میزان مشابهت افراد و گروهها با همدیگر است. به این معنا که هرچه افراد و گروههای اجتماعی از حیث باور، نظام ارزشی، مذهب و... به همدیگر شبیهتر و مثل هم باشند، انسجام آن جامعه بالاتر است، و هر چقدر که مشابهت کمتر باشد انسجام کمتر است.
در جوامع مدرن، درک دیگری از انسجام اجتماعی وجود دارد و آن این است که انسجام مشروط و معطوف به مشابهت نیست؛ بلکه تفاوتها، تمایزها، اختلاف افراد و گروهها در سطوح مختلف مثل مذهب، فرهنگ، دیدگاههای سیاسی و موارد دیگر پذیرفته میشود، و انسجام را معطوف به تقسیم کار میکنند. میگویند اگر در جامعهای تقسیم کار پیشرفتهای اتفاق بیفتد، خود همین تقسیم کار مبنای افزایش کشش اجتماعی میشود و انسجام و پیوستگی را در جامعه بالا میبرد. به بیانی دیگر اگر سیستمها در یک جامعهای کارشان را خوب انجام دهند و نیاز شهروندان را برآورده کنند و اگر این تقسیم کار به درستی اتفاق بیفتد، آن وقت آن جامعه به میزان کافی برای شهروندانش دارای کشش است و به همین دلیل انسجام در آن جامعه افزایش پیدا میکند و بالا میرود.
چیزی که مسلم است در هر خوانشی از انسجام اجتماعی مثلا اگر از زاویه دین، فرهنگ و اخلاق بخواهید به جامعه نگاه کنید، وجود جامعه و اصل بقا جامعه، مهمترین و نخستین اصل در هر جامعهای است که باید به آن ملتزم بشوید؛ یعنی با افزایش انسجام اجتماعی بقای جامعه را تضمین کنید. مثلا فرض کنید تعهد اجتماعی از بین میرود، یعنی شهروندان نسبت به جامعه تعهدی که باید داشته باشند را ندارند. اگر کشش وجود نداشته باشد مداخلهگری در امور جامعه از بین میرود، یعنی اگر اتفاقی در جامعه بیفتد شهروندان احساس نمیکنند که باید در حل مشکل مداخله کنند. به عبارت دیگر به نافرمانی میکشد و هر کسی کار خودش را انجام میدهد و به دنبال نگاه داشتن کلیت جامعه نیستند. اگر انسجام نباشد کنترل اجتماعی هم از بین میرود و دیگر جامعه امکان کنترلگری را روی شهروندان، حتی با وضع قوانین، ندارد. در نتیجه بزهکاری و جرم و.. در جامعه زیاد خواهد شد و منازعات هم پدید میآید.
به طور خلاصه میتوان گفت اگر انسجام اجتماعی نباشد، تعهد اجتماعی از بین میرود، مداخلهگری در امور جامعه از بین میرود، جامعه به نافرمانی کشیده میشود، کسی به دنبال نگاه داشتن کلیت جامعه نمیباشد، کنترل اجتماعی از بین میرود و منازعات و درگیریها بین گروههای مختلف پدید میآید.
پس این انسجام شرط اول و شرط لازم است برای تحقق یک جامعه ایدهآل و از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است.
از آنجائیکه سخن ما پیرامون انسجام اجتماعی در جامعه ایرانی است و در ایران، دین یکی از مهمترین پایههای هر بحث اجتماعی به حساب میآید، انسجام ذیل دین، فقه و حکومت اسلامی چه تصویری پیدا میکند؟
صادقنیا: یک بحثی است که آیا دین میتواند آن کشش را پدید بیاورد یا نه؟ در جوامع سنتی، قطعا دین برای ایجاد کشش، عامل بسیار مهمی بوده؛ چون مشابهت ایجاد میکرده است. یعنی با برداشتهای مختلف که همان مذهب باشد، باعث میشده که تعهد پدید بیاید، و تعهد باعث پیدایش مداخلهگری افراد در جامعه، و مداخلهگری باعث افزایش تعلق و باعث کنترل میشده است، این چرخه در جوامع سنتی با دین اتفاق میافتاده است.
اما در جوامع جدید به دلایل مختلفی دین نمیتواند چنین کششی ایجاد کند و باعث انسجام شود:
دلیل اول: ترکیب جمعیتی کشورها؛ مثلا در ایران که ترکیب جمعیتی متنوعی دارد اگر شما بخواهید دین را عامل کشش قرار دهید، در این جامعه تعداد زیادی از شهروندان اهل سنت هستند، تعدادی پیرو ادیان دیگر هستند، تعدادی هم اتئیست و خداناباور هستند. بر این اساس، شما اگر فرض کنید دین را معیار قرار دهید، قاعدتا این معیار برای بعضیها کشش را پدید میآورد؛ ولی برای کسانی که این دین را باور ندارند و یا اعتقادی به آن ندارند، این کشش را پدید نمیآورد و از قضا نتیجه عکس میدهد. به این معنا که به همان میزانی که باورمندان دین را به هم نزدیک میکند، فاصله آنها را با سایر گروههای مذهبی هم زیاد میکند؛ یعنی یکپارچهسازی داخلی (Integration) پدید میآورد؛ ولی شکاف بیرونی را هم منجر میشود و آن را هم پدید میآورد.
دلیل دوم: در جهان جدید خوانشهای جدیدی از مذهب پدید آمده است. یک قرائت ارتدوکسی از مذهب وجود ندارد. مثلا درباره تشیع، خوانشهای متفاوتی وجود دارد. اگر بخواهیم تشیع را معیار انسجام جامعه قرار دهیم، میبینید خوانشهای متعددی از تشیع وجود دارد. کدام را میخواهید معیار قرار دهید؟ احتمالا بعضی از این خوانشها با خوانش مطلوب شما متفاوت است. وجود تفسیرهای مختلف در جهان جدید از مذهب این شانس را میگیرد که برخلاف جوامع سنتی دین بتواند نقش انسجامبخش را در جامعه پدید بیاورد.
دلیل سوم: جهان جدید برخلاف جهان سنت، به دنبال ساخت امت نیست؛ بلکه به دنبال ساخت ملتهاست. یعنی رابطه امت و حاکمیت (قدرت) در جهان جدید تبدیل به رابطه ملت و دولت شده است. وقتی شما از ملت (Nationality) صحبت میکنید، قاعدتا هویت مذهبی در درجات بعد قرار میگیرد. ملت میتواند متنوع و متکثر به لحاظ عقائد، قومیت، فرهنگ و به لحاظهای دیگر باشد. درحالی که امتها واحد هستند و مرزهای جغرافیایی قراردادی نمیشناسند و ملتزم نیستند.
در نتیجه با توجه به دلایل سهگانه ۱.ترکیب متنوع جمعیتی کشورها، ۲.خوانشهای مختلف از مذهب، ۳.جهان جدید به دنبال رابطه ملت و دولت است نه امت و قدرت؛ دین نمیتواند در جهان جدید نقش آن عنصر انسجامبخش را ایفا کند. یکپارچهسازی (Integration) انسجام درونی را پدید میآورد؛ ولی به همان میزان شکاف بیرونی را هم پدید میآورد، فاصله بین گروههای مذهبی که در یک جامعه زندگی میکنند را هم آشکارتر کرده و این فاصلهها را برجستهتر و عمیقتر میکند.
در چنین شرایطی که خواه ناخواه به سمت کمرنگ شدن نقش انسجامبخش دین از منظر شما میرویم، آیا جایگزینی برای مذهب سراغ داریم؟
صادقنیا: به جای مذهب، معمولا باید مولفههای تاریخی و فرهنگی مشترک بین ملت را عامل انسجام بخش قرار دهید؛ مثل زبان، فرهنگ، جغرافیا، سرزمین، وطن، پرچم یک ملت، تاریخ آن ملت و... اینها میتواند عامل انسجامبخش باشد.
در جهان جدید هویت تاریخی خیلی برجسته میشود و توجه به آن خیلی مهم میشود و بر اساس همین هویت تاریخی است که انسجام اجتماعی بیشتر میشود و شکل میگیرد.
مثلا در ایران جریانی که تلاش میکند هویت تاریخی ایران را انکار کند و طوری در باره ایران حرف میزند که گوئی سابقه تاریخی آن ۵۰ سال است، این دیگر چیزی برای انسجام باقی نمیگذارد و مانع انسجامبخشی جامعه میشود. در حالی که هویت تاریخی ایران بخشی یا در مجموع کل هویت ماست. این هویت تاریخی مذهب و نهاد دین و فرهنگ و زبان و قومیت بوده و همه اینها هویت ما بودند و نباید بخشی از آن را انکار کرد و زمینه را برای شکاف اجتماعی فراهم آورد.
در صورت فقدان یا کمرنگ شدن عنصر دین در انسجام اجتماعی، مواجهه حکومت اسلامی یا دینی که در ایران وجود دارد با این عناصر تازه انسجامبخش به چه صورتی رقم میخورد؟
صادقنیا: حکومت اسلامی یا حکمرانی اسلامی به معنای حکومت بر مسلمانان نیست. مثلا فرض کنید در جامعه ایران وقتی حکومتی شکل میگیرد به نام حکومت اسلامی، نمیتوان گفت حاکم حکومت اسلامی رهبر مسلمین ایران است؛ بلکه رهبر کل شهروندان ایران است. یعنی یک یهودی، مسیحی، کلیمی، اهل سنت، عاشوری و حتی کسی که عقیدهای هم به مذهب ندارد آن هم در این جامعه زندگی میکند و رهبر حکومت در ایران رهبر او هم هست.
این که گفته میشود «حکومت اسلامی»، منظور حکومت بر مسلمانان نیست؛ بلکه منظور حکومتی است که بر پایه سنت اسلامی و دستورات اسلامی شکل گرفته است و به رای اکثریت شهروندان این جامعه انتخاب شده است. یعنی حتی وقتی اکثر جامعه ایران رای میدهند که میخواهیم زیر قوانین اسلام زندگی کنیم، طبیعتا آنهایی که رای نداند هم نتیجه این انتخابات را خواهند پذیرفت. این به معنای این نیست که آنها به آن مذهب در میآیند. ممکن است یهودی همچنان یهودی باشد؛ ولی این مدل از حکومت را پذیرفته است، و البته آن حکومت هم به همه گروههای مذهبی این اجازه را میدهد که بر اساس سنت دینی خودشان در حوزه شخصی، رفتار و زندگی کنند. منتهی آن ساختار قدرت بر اساس مذهب و دین شکل میگیرد؛ لذا حکومتی اسلامی، دینی، شیعی باشد و در یک جامعهای که آن جامعه انسجامی هم داشته باشند، حاکمیت کند و تعارضی هم بین آنها نیست.
انسجام ذیل سیستم و ساختار حکومت دینی در عمل آیا چنین تصویری دارد، یعنی باید قانون را همه انجام دهند و واجب است؟
صادقنیا: برای باورمندانش واجب است! کسی دیگر که به چیز دیگری باور دارد طبق آیینش، مجبور نیست که در سطح شخصی به آن عمل کند؛ اما همه در سطح عمومی ملتزم هستند. مثل اینکه شخصی به نامزدی رای نداده و حالا آن شخص رئیس جمهور شده است، این طور نیست که من اگر به فلان شخص رای ندادم و او رئیس جمهور شد، رئیسجمهور من نشده باشد، بلکه رئیس جمهور همه است.
با توجه به مطلبی که فرمودید اشخاص در سطح شخصی مجبور نیستند؛ ولی همه در سطح عمومی ملتزم به تبعیت هستند، آیا در این فضا انسجام معنایی واقعی دارد؟
صادقنیا: انسجام بر اساس مذهب معنا ندارد. انسجام بر اساس یک ارزشی به نام دموکراسی معنا دارد. دموکراسی از تجربه جهان جدید است و میگوید در یک جامعهای اکثریت به هر چیزی که رای بدهند، آن مورد پذیرش است و به قانون هم تبدیل میشود و اقلیت ضمن این که حقوق آنها محترم است، باید به این قانون هم تن بدهند.
به عنوان مثال نسبت حجاب به عنوان قانون و شرع در حکومت چطور تحلیل میشود؟
صادقنیا: امری به نام حجاب که قانون است و همه باید انجام دهند. اگر کسی سلیقهای متفاوت دارد، میتواند در خانه طبق سلیقه خودش حجاب داشته یا نداشته باشد، ولی در محیط عمومی باید تابع قانون باشد. اگر جامعهای باشند که با این قانون مخالف هستند نیز تا زمان قانون بودن، مجاز به سرپیچی نیستند. تنها چون قانون است. اما اگر بگویید شرع است، کسی از شما قبول نمیکند؛ و اینجا نباید این دو مقوله، اینکه قانون است و شرعی نیست، را با هم خلط کرد. مثلا پلیس در جامعه مکلف به فرامین شرعی نیست، از شرع مراقبت نمیکند، پلیس از قانون مراقبت میکند. اگر یک اصلی ولو ریشهی شرعی هم نداشته باشد، پلیس بخاطر قانون بودنش، حافظ آن اصل است. مثلا فرض کنید حجاب به لحاظ فقهی واجب نباشد؛ ولی در جامعهای قانون شود، خب اینجا قانون است و همه باید رعایت کنند. خود این قانون بودگی عامل انسجام است. اگر شما قانون را نادیده بگیرید و بگویید چیزی به عنوان قانون ندارید و شرع است،اختلافها شروع میشود. چون گروهی در جامعه هستند که یا به شریعت مستلزم نیستند، یعنی مذهب دیگری دارند، یا به شریعت مستلزم هستند، اما به این فتوا مستلزم نیستند، یا حتی به این فتوا هم مستلزم هستند، اما نمیخواهند عمل کنند. مثال کسی که میداند نماز واجب است، اما نمیخواهد بخواند، حجاب واجب است، اما نمیخواهد بگیرد. پس چون قانون است باید تبعیت شود، جهان جدید با قانون و قوانین صنفی سروکار دارد، چیزی که در جهان سنت، مذهب خوانده میشد و باعث انسجام بود، در جهان جدید میشود قانون و باعث انسجام است.
درمورد نسبت فقه با قانون در مواجهه با انسجام اجتماعی ارزیابی شما چیست؟
صادقنیا: شما نمیتوانید همه فقه را به قانون تبدیل کنید. چون یک چیزی را از دست میدهید و آن انسجام اجتماعی است. نمیتوانید بگویید همه نیازمندی قانونی را فقه تامین میکند، مثلا قوانین درباره بهداشت، درمان، اقتصاد و آموزش را نمیتوانید از فقه به دست بیاورید و نسبت عموم و خصوص من وجه وجود دارد. یک قانونی داریم که بخشی از اصولش از فقه آمده و یک فقهی داریم که بخشی از اصولش به قانون تبدیل نمیشود. بخشی از چیزها حرام است و به قانون تبدیل نشده است. مثلا دروغ گفتن حرام است؛ ولی به قانون تبدیل نشده است.
وقتی ما میگوییم حکومت دینی، یعنی این قوانین که محصول تجربه جهان جدید است، نباید با فقه ما ناسازگار باشد. نتیجه این میشود که اگر اصرار داشته باشید فقه بهمثابه فقه انسجام اجتماعی پدید بیاورید، به همان سه دلیلی که گفته شد، پروژه شکست خوردهای است. اما اگر از فقه بهمثابه قانون بخواهید انسجام اجتماعی ایجاد کنید کاملا شدنی و ممکن است.
و در چنین شرایطی، اوضاع اجتماعی جامعه ایرانی از حیث انسجام اجتماعی چه نسبتی با این الزامات و معیارها دارد؟
صادقنیا: مشکل ما این است که جامعه از انسجام کافی برخوردار نیست. به دلیل این که ما بین فقه بهمثابه فقه و فقه بهمثابه قانون دررفتوآمدیم. مثلا فرض کنید پلیس هم مامور حفظ قانون و هم مامور حفظ شرع است و این جا پلیس اذیت میشود، مثلا وزیر هم مامور حفظ قانون و هم مامور حفظ فقه است و باز هم اذیت میشود و... این شکاف دائم توسعه پیدا میکند. چرا چیزی به نام مجمع تشخیص مصلحت پدید آمد؟ به دلیل این که میخواست شکاف را پر کند، فقه میگوید فلان مصوبه و قانون خلاف شرع است؛ ولی مجمع تشخیص مصلحت میگوید که مصلحت جامعه اقتضا میکند که این اجرا شود. وضعیت الان ما واقعا مطلوب نیست. ما نتوانستیم یک فقه اجتماعی برساخت، تولید کنیم که بتواند هم جامعه را منسجم کند و هم نیازهای جامعه را برطرف کند و هم این که با مبانی دینی سازگار باشد.
فقه بهمثابه قانون، مصادیق مهمی در جامعه ایرانی دارد که یکی از مصادیق آن بحث حجاب است، وجود این دست مسائل در اداره جامعه منجر به بروز چالشهایی میشود. خصوصا وقتی پای مسئلهای در میان باشد که نخواهند آن را به مثابه قانون یا حکم فقهی رعایت کنند. در این اوضاع چه باید کرد؟
صادقنیا: به نظر من راهی به جز توجیه نداریم. مثلا فکر کنید اگر قانونی وضع میکنید که ۹۰ درصد مردم رعایت نمیکنند، باید فکر دیگری درباره آن کرد. قانون باید در وجدان جمعی جامعه ساکن باشد و هیچ نیروی بیرونی نمیتواند برای این سکونت الزامآور باشد. برای چند مورد میخواهیم پلیس بالای سر مردم بگذاریم و تعداد زندانها را زیاد کنیم؟ اگر یک قانون- به هر دلیلی- مورد حمایت وجدان جمعی نباشد، شما باید در حدود و دامنه آن تجدید نظر کنید. راه دیگر این است که وجدان جمعی جامعه را تقویت کنید تا قانون را بپذیرد و بفهمد که عمل به قانون به نفعش است. مثلا در امور بهداشت و درمان که مردم بهتر رعایت میکنند، آیا نیروی پلیس بخشی از وقتش را برای این میگذارد که به بچههایشان واکسن بزنند؟! این کار را نمیکند؛ چون وجدان جمعی آن قانون را پذیرفته است.
اما برای مواردی که وجدان جمعی اطاعت از آن را نمیپذیرد، یا واکنش منفی نشان میدهد، به نظر من باید وجدان جمعی را قانع کنید. مثلا در امر حجاب فکر میکنم وجدان جمعی قانع نشده است. کسی برای وجدان جمعی کاری نکرده است. ما صرفا قانونی وضع کردهایم و نهادهای فرهنگی هم کار خود را به خوبی انجام ندادند به پلیس و سپردند که از حجاب مراقبت کند. این خطاست و نهادهای فرهنگی باید میفهمیدند که اگر وجدان جمعی این قانون را طرد کند، دیگر قابل اجرا نیست و اکثر مردم کیفیتی از حجاب را که قانون بخواهد، رعایت نمیکنند و بعد باید همه را به زندان بیندازیم و این درست نیست!
زیست و کنشگری در ساحت موجود که هنوز به انسجام اجتماعی نرسیده و شاید بر اساس تحلیلهائی که در این گفتگو داشتیم در حال دور شدن از انسجام است، چه بایستههائی دارد؟
صادقنیا: اگر از اول تدبیری برای آن میاندیشیدیم، کار به این جا که هستیم نمیرسید. در رصد جامعه، یکی از مهمترینها شناخت جامعه و نه کنشهای جامعه است. رصد و توجه به اینکه شهروندان چه افراد و شخصیتهائی هستند؟ اینها مرئی هستند و به راحتی میتوان آنان را رصد کرد. اما شناخت جامعه، یعنی اینکه به لحاظ معرفت شناختی جامعه به کدام سمت میرود؟ چه شناختی از مقولههای مذهبی دارد؟ در درجههای دشواری بیشتری قرار داد و البته علیرغم این دشواری نیز باید رصد شود.
مثلا وقتی شما درباره حجاب کمکاری کردید و فرصتها را از دست دادید، به دورهای میرسید که جامعه از این مسئله گذر کرده است. پس شما درگیر چالش با این جامعه و مسئله میشوید. درحالیکه یکی از مسئولیتهای مهم حکومت دینی، بررسی شناخت شهروندانش نسبت به مذهب، قانون و چیزی که اصل و مهم میداند، است. اینها را مدام باید رصد کند و برای هر دورهای راهکارهای ویژهای داشته باشد. ما که نمیخواهیم زندان درست کنیم، ما میخواهیم شهروندان در این کشور کاملا آزادانه بر اساس قانون رفتار کنند. به همین خاطر باید شناخت آنها نسبت به امر قانونی و فقهی کامل و درست باشد.
برای تقویت انسجام و رسیدن به انسجام مطلوب چه کاری باید انجام شود؟
صادقنیا: نظر من شناخت جامعه است و منظور من از شناخت، سواد نیست؛ شناخت ماهیت، شناخت کارکرد، شناخت مولفهها، اهمیت، ضرورت و... اینها بعد از شناخت تبدیل به ساحت کنشی میشود.
بزرگترین مشکلی که در جامعه ایران میبینید، چیست؟ کدام تهدید است که از نظر شما زیر پوست جامعه ایرانی جاری است و جامعه ایران را تهدید میکند اما به دید کمتر کسی از مردم و مدیران آمده است؟
صادقنیا: بزرگترین مشکلی که جامعه ایران را تهدید میکند، نزاع بین سنت و مدرنیته است. ما نتوانستیم از سنت خودمان به خوبی دفاع کنیم و مدرنیته با همه جذابیتش به ما حمله کرده است. ما نمیتوانیم با پلیس و زندان از سنت خودمان دفاع کنیم.
جمع بین سنت و مدرنیته چه طور میشود؟
صادقنیا: سنت را اگر به حال خودش رها کنید، از یک قابلیتی به نام خود ترمیمی یا سازگاری برخوردار است. یعنی سنتها به راحتی میتوانند با شرایط جدید خودشان را وفق دهند. مثلا فرض کنید ما سنتی به نام عزاداری داریم. وقتی دچار کرونا شدیم و لوازم یا امکان برگزاری این سنت از میان رفت، شیوههای تازهای از دل همین سنت برای برپاداریاش درآمد. سنت بلد است که خودش را ترمیم یا بازسازی کند. سنت بلد است که شکل جدیدی به خودش بگیرد. مثلا در عزاداری به فضای مجازی میرود و کار خودش را انجام میدهد. یا در فضای باز این کار را انجام میدهد. پس بلد است خودش، خودش را درمان کند.
اما اگر شما سنت را به حال خودش رها نکنید و هی بخواهید برایش تبصره و قاعده بیاورید، این سنت، تعادلش را از دست میدهد. در طول تاریخ هر کسی سنت را خدشهدار کرده، به هدفش نرسیده است. قبل از انقلاب که پهلویها، سنتهای ایرانی و ایرانی بودن را مسخره میکردند _چون تئوری توسعه آنها سازگاری بود و میگفتند از سنت خودمان باید دست برداریم تا به یک کشور توسعه یافته تبدیل شویم - و بعد از انقلاب هم متاسفانه یک عدهای به اسم دین و دینداری دارند سنتهای ایرانی را خدشهدار میکنند؛ یعنی نوروز و شب یلدا و.. همه را مسخره میکنند و همه اینها به اسم اسلام انجام شد! زیر سوال بردن مداوم سنتها منجر به از دست رفتن فعالیت و پویایی سنت و در نهایت از دست رفتن توانائی بازسازی سنت میشود. لطمه این از دست رفتگی هم به جامعه وارد میشود. جامعهای که بخش مهمی از انسجام اجتماعیاش را از رهگذر همین سنتهای مختلف میگیرد.
/انتهای پیام/