«رابرت ای پاپ» [1] - استاد علوم سیاسی و مدیر پروژه امنیت و تهدیدات دانشگاه شیکاگو - در مقالهای که «Foreign Affairs» آن را منتشر کرده است، به ریشههای تشدید خشونت سیاسی در آمریکا میپردازد. به گفته وی، مهمترین دلیل افزایش خشونت سیاسی در آمریکا، از تضاد فرهنگی بر سر ماهیت هویت آمریکا ناشی میشود. آمریکا قرار است تا سال ۲۰۴۵، از جامعهای با اکثریت سفیدپوست به جامعهای با اقلیت سفیدپوست تبدیل شود و همین مسئله، محافظهکاران آمریکایی را بهشدت نگران و خشمگین کرده است. آنها این تغییرات جمعیتی و تنوع قومی را خطری برای شیوه و سبک زندگی خود میدانند. «رابرت پاپ» تأکید میکند که تشدید خشونت سیاسی در هر دو طیف سیاسی، نشان میدهد که جامعه آمریکا، طی سالهای آینده با دورهای از ناآرامی شدید مواجه خواهد بود و مردم این کشور، باید خود را برای این وضعیت آماده کنند.
خشونت، ویژگی ثابت زندگی سیاسی آمریکا
در کمتر از یک دهه، خشونت به ویژگی ثابت و تکاندهنده زندگی سیاسی آمریکاییها تبدیل شده است. در سال ۲۰۱۷، یک افراطگرای چپ به نام «استیو اسکالیس» [2]، رهبر اکثریت جمهوریخواه مجلس نمایندگان و چهار نفر دیگر را ترور کرد. «اسکالیس»، در جریان این ترور مجروح شد. در سال ۲۰۲۱، انبوهی از شورشیان جناح راست، به ساختمان کنگره ایالات متحده یورش بردند تا از روی کار آمدن «جو بایدن» - رئیسجمهور منتخب دموکراتها - جلوگیری کنند. در مبارزات انتخاباتی ریاستجمهوری امسال نیز تا زمان نگارش این مقاله، دو سوءقصد ناموفق علیه «دونالد ترامپ» - نامزد جمهوریخواه - همراه با موجی از تهدیدها علیه شخصیتهای سیاسی از هر جناح صورت گرفته است. در واقع انتخابات ماه نوامبر، نهتنها میتواند مهمترین انتخابات در تاریخ مدرن آمریکا باشد، بلکه خطرناکترین نیز هست.
دهها میلیون آمریکایی از هر طیف سیاسی که بسیاری از آنها تحصیلکرده و از طبقه متوسط روبهبالا هستند، بر این باورند که خشونت سیاسی در این کشور، امری قابلقبول است.
اما با وجود تمام دلهرههای موجه، تعداد فزاینده چنین رویدادهایی، نباید برای آمریکاییها یا ناظران در سراسر جهان غافلگیرکننده باشد. همانطور که تحلیلگران اشاره کردهاند، دلایل احتمالی زیادی برای افزایش خشونت وجود دارد. برخی از کارشناسان، به تضعیف مداوم نهادهای حیاتی مرتبط با دموکراسی و به تبع آن، تمایلات ضد دمکراتیک محافظهکاران سفیدپوست فقیر و منزوی اشاره کردهاند. دیگر تحلیلگران نیز به تأثیرات رادیکالیزهکننده تخصیص ناعادلانة حوزههای انتخاباتی و قطبیسازی از سوی احزاب اشاره میکنند. همچنین عدهای دیگر، شبکههای اجتماعی و نیروهای شبهنظامی را موردتوجه قرار دادهاند. بسیاری از تحلیلگران نیز ترامپ را مقصر افزایش خشونت معرفی کردهاند.
هر یک از این عوامل، در واقع به تقویت و تشدید سیاستهای جنجالی آمریکا کمک میکند؛ اما همه این تفسیرها، پویایی ساختاری غالبی که دوران جدید خشونت را پیش میبرد، نادیده میگیرد. خطر اصلی برای آمریکا، هیچکدام از فناوریهای خارج از کنترل یا گروههای شبهنظامی حاشیهای نیست؛ حتی نارضایتی اقتصادی هم نیست. ترامپ هم به همان اندازه که یک علت است، نشانهای از دردهای آمریکا است. در عوض، بزرگترین منبع خطر از تضاد فرهنگی بر سر ماهیت هویت آمریکا ناشی میشود؛ تضادی که پیامدهای عمیقی برای اینکه چه کسی دارای حق شهروندی است، به همراه دارد. بازیگران اصلی این ماجرا، رادیکالهای منزوی نیستند؛ بلکه تعداد زیادی از آمریکاییهای عادی هستند. طبق تحقیقات جدید انجام شده توسط تیم پژوهشی من در دانشگاه شیکاگو، دهها میلیون دموکرات، جمهوریخواه و مستقل، معتقدند که خشونت سیاسی قابلقبول است. بسیاری از آنها از طبقه متوسط و بالا، با خانههای خوب و تحصیلات دانشگاهی هستند.
دعوای این کشور بر سر هویت ملی، ابعاد متعددی دارد، اما جدیترین مسئله هویتی آمریکا، تغییرات جمعیتی است. در سال ۱۹۹۰ میلادی، ۷۶ درصد از جمعیت آمریکا سفیدپوست بودند. در سال ۲۰۲۳، اداره سرشماری ایالات متحده، این رقم را کمی بیش از ۵۸ درصد اعلام کرد. تا سال ۲۰۳۵، سهم سفید پوستان از جمعیت آمریکا به ۵۴ درصد کاهش خواهد یافت و یک دهه بعد هم به زیر ۵۰ درصد خواهد رسید. این تغییرات، منجر به افزایش خشم در میان محافظهکاران شده است. بسیاری از آنها، افزایش تنوع قومی را بهعنوان یک تهدید وجودی برای شیوه و سبک زندگی خود میدانند. این رأیدهندگان، ترامپ و جنبش ملیگرای او را پذیرفتهاند. او وعده داده است که جلوی این تغییر جمعیتی را خواهد گرفت. سیاستها و لفاظیهای طردکننده ترامپ، به نوبه خود، واکنش شدید لیبرالها را برانگیخته است. آنها کسانی هستند که تغییرات جمعیتی را پذیرفتهاند یا حداقل میترسند که موفقیت محافظهکاران، به قیمت آزادیهای سخت به دست آمده آمریکاییها تمام شود.
خشم هر دو طرف، مطابق با سوابق تاریخی است. محققان مدتهاست متوجه شدهاند که تغییرات اجتماعی و جمعیتی، یک کاتالیزور قوی برای خشونت هستند. مانند هر جای دیگر، چرخش به سمت زور در ایالات متحده، اساساً ماهیت پوپولیستی دارد. میلیونها آمریکایی که از خشونت سیاسی حمایت میکنند، به این نتیجه رسیدهاند که نخبگان کشورشان فاسد هستند و دموکراسی آنها به طور کامل در هم شکسته شده است؛ از همین رو، شورشها، ترورهای سیاسی و حملات قهری برای ایجاد دموکراسی واقعی که مردم سزاوار آن هستند، قابلقبول و حتی ضروری است. این نوع تفکر، به طور گستردهای در همه انواع جنبشهای پوپولیستی وجود دارد؛ جایی که مردم با خشم به یک رهبر سیاسی، حزب یا جنبش چنگ میزنند تا بر آنچه بهاصطلاح «دستگاه حکومتی» نامیده میشود، غلبه کنند.
متأسفانه، پوپولیسم خشونتآمیز، احتمالاً در سالهای آینده بارزتر خواهد شد. در طول تاریخ، جوامعی که در آنها تعداد زیادی از مردم از خشونت سیاسی حمایت میکنند، بسیار بیشتر در معرض ناآرامی بودهاند. هیچ راهی برای جلوگیری از تغییر جمعیتی ایالات متحده وجود ندارد و حتی اگر وجود داشته باشد، انجام این کار اشتباه خواهد بود؛ چرا که تنوع این کشور، آن را قویتر میکند. همانطور که برخی پیشبینی کردهاند، ایالات متحده ممکن است در آستانه یک جنگ داخلی تمامعیار نباشد؛ اما این کشور، در حال ورود به دوران درگیری شدید و مرگباری است که مملو از شورشهای با انگیزه سیاسی، حملات علیه اقلیتها و حتی ترور است.
منطقه خطر
در طول تاریخ آمریکا، مردم این کشور چندین موج از پوپولیسم خشونتآمیز را تجربه کردهاند. در اوایل دهه ۱۹۲۰، پس از موج گسترده مهاجرت کاتولیکها به آمریکا، میلیونها نفر ثبتنام کردند تا به گروه ناسیونالیست و سفیدپوست افراطی «کوکلاس کلان» [3]بپیوندند. سپس این گروه و متحدانش، حملات مکرری را علیه سیاهان، یهودیان و کاتولیکها انجام دادند. در طول سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰، آمریکا مجبور بود با ترورهای سیاسی و شورشهای شهری بزرگ، دستوپنجه نرم کند. بسیاری از آنها توسط راستگرایان افراطی و گروههای تروریستی چپگرا مانند «ودر آندرگراوند» [4] انجام میشدند. خشونت در این دوران نیز به دلیل مسائل اجتماعی - از جمله مبارزه برای ارائه حقوق برابر برای سیاهپوستان آمریکایی و افزایش نارضایتی از جنگ ویتنام - بیشتر شد. بااینحال، این دورهها استثنا بودند، نه قاعده.
آمریکا قرار است تا سال ۲۰۴۵، از جامعهای با اکثریت سفیدپوست به جامعهای با اقلیت سفیدپوست تبدیل شود. این تغییرات، منجر به افزایش خشم در میان محافظهکاران شده است. بسیاری از آنها، افزایش تنوع قومی را بهعنوان تهدیدی وجودی برای شیوه و سبک زندگی خود میدانند.
در بیشتر تاریخ کشور، خشونت سیاسی به حواشی جامعه تنزل یافته است. در طول دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ و در قرن جدید، این کشور تعداد زیادی از حوادث تروریستی داخلی را تجربه کرد که معروفترین آنها بمبگذاری سال ۱۹۹۵ در ساختمان فدرال در «اوکلاهاما سیتی» بود. افرادی که به گروههای افراطی چپ مانند «جبهه آزادیبخش زمین» و «جبهه آزادیبخش حیوانات» وابسته بودند، همچنین به مزارع و نمایندگیهای فروش خودرو نیز حمله کردند؛ اما این حملات، بسیار اندک بود. جدا از حمله «اوکلاهاما سیتی»، آنها بهندرت خسارت قابلتوجهی به بار آوردند. تهدید واقعی این دوران، تروریسم خارجی بود؛ چنان که در ۱۱ سپتامبر به طرز دردناکی آشکار شد. بااینحال، امروزه خشونت سیاسی داخلی بسیار رایجتر شده است. آمارهای جمعآوریشده توسط اداره تحقیقات فدرال و وزارت امنیت داخلی نشان میدهد که حوادث مربوط به تروریسم داخلی بین سالهای ۲۰۱۳ تا ۲۰۲۱ میلادی، ۳۵۷ درصد افزایش یافته است. بر اساس مطالعهای که توسط پروژه امنیت و تهدیدات شیکاگو انجام شده است، بیش از ۲۵۰ نفر به دلیل تهدید نزدیک به ۲۰۰ نفر از ۱۶۳۳ مقام قانونگذاری، اجرایی و قضایی فدرال کشور از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۲۳، تحت پیگرد قانونی قرار گرفتهاند. میانگین تعداد این تهدیدات از سال ۲۰۱۷ تا ۲۰۲۳ با ۴۰۰ درصد افزایش از چهار تهدید در سال به کمی بیش از ۲۰ تهدید در سال رسیده است.
تروریسم داخلی هم در چپ و هم در راست رخ داده است. اگر چه افراطگرایان ضددولتی و نژادپرستان سفیدپوست، ۴۹ درصد از حملات و توطئهها را در سال ۲۰۲۱ انجام دادند، اما آنارشیستها، ضد فاشیستها و انواع افراطگرایان چپ، ۴۰ درصد از حوادث ثبت شده توسط «افبیآی» را در آن سال انجام دادند که در مقایسه با ۲۳ درصد در سال ۲۰۲۰، روند افزایشی را نشان میدهد. اعضای دموکرات و جمهوریخواه کنگره از سال ۲۰۱۷ تقریباً به طور مساوی مورد حمله قرار گرفتهاند.
ماهیت دوحزبی پوپولیسم خشونتآمیز، زمانی آشکارتر میشود که نمونههایی از خشونت سیاسی جمعی را بررسی کنیم. پس از قتل «جورج فلوید» به دست افسران پلیس «مینیاپولیس» در سال ۲۰۲۰، بیش از ۱۵ میلیون نفر در اعتراض به نژادپرستی و خشونت پلیس به خیابانها آمدند. بین ۷ تا ۱۰ درصد از این اعتراضات، به شورشهای بزرگ علیه پلیس و کسبوکارها در مناطق مرکزی شهرهای شیکاگو، مینیاپولیس، نیویورک، فیلادلفیا، پورتلند، سیاتل و بیش از ۱۰۰ شهر دیگر در ایالات متحده تبدیل شدند که طولانیترین دوره شورشهای سیاسی از سال ۱۹۶۰ بود.
شش ماه بعد، غارت ساختمان کنگره در ۶ ژانویه ۲۰۲۱ رخ داد. بهعنوان بخشی از این وقایع، حامیان ترامپ یک طناب دار به محوطه اطراف آنجا آوردند و شعار «مایک پنس را دار بزنید» را سر دادند. «مایک پنس»، آن زمان معاون رئیسجمهور بود. آنها همچنین به دنبال «نانسی پلوسی» - رئیس مجلس نمایندگان آمریکا - میگشتند تا او را بکشند.
از اواخر سال ۲۰۲۳ تا ژوئن ۲۰۲۴، معترضان برای پایاندادن به جنگ اسرائیل در غزه به ساختمانهای دانشگاهها یورش بردند و آنها را تصرف کردند. این کشور تنها در ۹ ماه، شاهد بیش از ۱۰۰۰ رویداد مجزای یهودیستیزی و اسلامستیزی بوده است. این اعداد بهتنهایی نگرانکننده هستند، اما آنچه که حساسیتبرانگیز است، حمایت گستردهای است که به نظر میرسد بازیگران خشن از آن برخوردارند. بر اساس یک نظرسنجی که در ژانویه ۲۰۲۴ توسط تیم من و یک سازمان نظرسنجی معتبر در دانشگاه شیکاگو انجام شد، بیش از ۱۵ درصد از آمریکاییها شامل ۱۲ درصد از دموکراتها، ۱۵ درصد از مستقلها و ۱۹ درصد از جمهوریخواهان، معتقدند که «استفاده از زور برای اطمینان از اینکه اعضای کنگره و دیگر مقامات دولتی کار درست را انجام دهند، توجیهپذیر است.»
در نظرسنجی اخیر ماه ژوئن ما، ۱۰ درصد از پاسخدهندگان (تعدادی که به ۲۶ میلیون بزرگسال آمریکایی تعمیم مییابد) موافق بودند که «استفاده از زور برای جلوگیری از رئیسجمهور شدن دونالد ترامپ موجه است». بیش از ۳۰ درصد از این افراد اسلحه دارند. ۲۰ درصد فکر میکنند که وقتی پلیس با خشونت مورد حمله قرار میگیرد، به این دلیل است که آنها سزاوار آن هستند. در همین حال، هفت درصد از پاسخدهندگان (برابر با ۱۸ میلیون بزرگسال آمریکایی) از بهکارگیری زور برای بازگرداندن ترامپ به ریاستجمهوری حمایت میکنند. این گروه، قابلیتهای خطرناکتری هم دارد؛ ۵۰ درصد صاحب اسلحه هستند، ۴۰ درصد فکر میکنند «افرادی که به ساختمان کنگره آمریکا حمله کردند، وطنپرست هستند» و ۲۵ درصد یا متعلق به یک گروه شبهنظامی هستند یا یکی از اعضای یک گروه شبهنظامی را میشناسند.
این اعداد بهتنهایی نشان میدهد که حمایت عمومی از خشونت سیاسی، محدود به گروههای حاشیهای نیست؛ اما برای آزمودن اینکه حمایت از خشونت تا چه حد در جریان اصلی جامعه وجود دارد، تیم پژوهشی من دادههایی درباره سوابق پاسخدهندگان جمعآوری کرد. بررسی ما نشان داد که بیش از ۸۰ درصد از افرادی که موافق استفاده از زور برای جلوگیری یا تسهیل انتخاب ترامپ هستند، در مناطق شهری زندگی میکنند. ۳۹ درصد، حداقل نوعی تحصیلات دانشگاهی داشتهاند. حتی در جناح راست سیاسی، بیش از ۸۰ درصد در مناطق شهری زندگی میکنند و ۳۸ درصد حداقل تجربه دانشگاهی دارند. بهعبارتدیگر، آنها به طور گستردهای نمایانگر جمعیت ایالات متحده هستند. نمیتوان آنها را بهعنوان تنها یک دسته از افراد سادهلوح و نفهم مورد تمسخر قرار داد.
دلیل اصلی خشونت سیاسی در آمریکا
البته حمایت مردم از خشونت سیاسی یک چیز و دستزدن به خشونت هم یک چیز دیگر است. اما آنها برای دامنزدن به نزاع، نیازی به دستزدن به خشونت ندارند. همانطور که دانشمندان از دیرباز دریافتهاند، حمایت عمومی از خشونت سیاسی، افراد بیثبات - کسانی که ممکن است واقعاً از زور استفاده کنند - را تشویق میکند تا بر اساس بدترین تمایلات و انگیزههای خود عمل کنند. جو سیاسی، ممکن است چنین افرادی را به این فکر وادارد که حملاتشان بهنوعی به نفع یک هدف بزرگتر است یا حتی ممکن است تصور کنند که بهعنوان یک جنگجو، مورد ستایش قرار خواهند گرفت.
آمارهای جمعآوریشده توسط اداره تحقیقات فدرال و وزارت امنیت داخلی نشان میدهد که حوادث مربوط به تروریسم داخلی بین سالهای ۲۰۱۳ تا ۲۰۲۱ میلادی، ۳۵۷ درصد افزایش یافته است.
در واقع حمایت مردمی از خشونت، یکی از بهترین ابزارها برای پیشبینی راجع به خونریزی است. قبل از درگیریهای موسوم به «ترابلز[5]» در ایرلند شمالی - در نیمه دوم قرن بیستم - کاتولیکها و پروتستانها در ایرلند شمالی هر دو به طور فزایندهای از بهکارگیری زور برای تغییر آرایش سیاسی در منطقه حمایت کردند. در اسپانیا قبل از اینکه جنبش ملیگرای «باسک» کمپین ترور علیه دولت مستبد این کشور را در همان دوران آغاز کند، خشونتها افزایش یافت. در آلمان غربی قبل از اینکه گروه بادر - ماینهوف[6] - که بهعنوان فرقه ارتش سرخ هم شناخته میشود - در دهه ۱۹۷۰ یک سری از بمبگذاریها و ترورها را انجام دهد، مردم به طور فزایندهای از حملات حمایت میکردند.
متأسفانه ممکن است مردم آمریکا در سالهای آینده، حتی در برابر خشونت سیاسی، تساهل و سازگاری بیشتری داشته باشند. طبق نظرسنجی ماه ژوئن ما، آمریکاییهایی که بیشترین مخالفت با پوپولیسم خشونتآمیز را دارند، افراد بالای ۵۹ سال هستند. آنها سه برابر کمتر از افراد ۳۰ تا ۵۹ساله از خشونت برای بازگرداندن ترامپ به ریاستجمهوری حمایت میکنند؛ بنابراین تأثیر آرامشبخش آنها، با گذشت زمان از بین میرود؛ بهویژه اگر نسلهای بعدی جوانان، مانند پیشینیان خود از خشونت حمایت کنند. اگرچه این امکان وجود دارد که جوانان امروزی با افزایش سن، با خشونت مخالفت کنند، اما تضمینی وجود ندارد. زمان، ذاتاً خشونت را ریشهکن نمیکند. حدود ۱۰درصد از کسانی که به ساختمان کنگره حمله کردند، ۶۰ سال یا بیشتر سن داشتند.
اما شاید دلیل اصلی انتظار خشونت سیاسی، بیشتر به عامل دیگری از جمعیتشناسی یعنی مقوله نژاد مربوط باشد. ایالات متحده قرار است تا سال ۲۰۴۵، از جامعهای با اکثریت سفیدپوست، به جامعهای با اقلیت سفیدپوست تبدیل شود. این انتقال، در تمام ۵۰ ایالت انجام خواهد شد و بهویژه در بخش جوانتر جمعیت، مشهود خواهد بود. این موضوع همچنین در فضای سیاسی قابلمشاهده خواهد بود. هماکنون نیز همینطور است. امروز یکچهارم اعضای مجلس نمایندگان و سنا، غیرسفیدپوست شناخته میشوند و این، آنها را به متنوعترین گروه نمایندگان در تاریخ آمریکا تبدیل میکند.
گذار تاریخی ایالات متحده از یک اکثریت سفیدپوست به یک دموکراسی چندنژادی واقعی، تغییرات اجتماعی با پیامدهای سیاسی عمیق ایجاد میکند. این تغییر قدرت در سیاست، رسانهها و سازمانهای بزرگ تجاری و اجتماعی، ریشه اصلی افزایش واکنشهای فرهنگی در میان محافظهکاران بوده که با ترامپ و جنبش او، تجلی پیدا کرده است؛ بنابراین، این تغییر مبنایی برای واکنشهای متقابل در میان لیبرالهایی است که هم امیدوار به تغییر هستند و هم میترسند که موفقیت محافظهکاران، مانع پیشرفت و باعث معکوس کردن دستاوردهای اقتصادی و اجتماعی باشد و سیستمی سیاسی جدید را ایجاد کند که همه مردم را نمایندگی نمیکند.
ترسهای هر دو طرف لازم نیست با واقعیت مطابقت داشته باشد تا به حملات دامن بزند. در میان محافظهکاران و لیبرالها، پیامدهای تغییرات سیاسی، تنها کافی است در ذهن مردم وجود داشته باشد. این واقعیت که تغییرات جمعیتی انتزاعی، میتواند منجر به وحشت شود، ممکن است تکاندهنده باشد، اما نباید تعجبآور شود. در طول تاریخ، تغییرات اجتماعی و جمعیتی باعث نارضایتی واقعی و خیالی، تنشها و ناآرامیهای سیاسی شده است. در همین رابطه، دانشمند علوم سیاسی تطبیقی - «دونالد هوروویتز» [7] - نوشت: زمانی که «اکثریتها در یک کشور به اقلیت تبدیل میشوند، اضطراب ناشی از یک خطر گسترشیافته با ابعاد اغراقآمیز به وجود میآید». مردم از این نگران میشوند که در خانههای خود، تحت محاصره قرار خواهند گرفت و بیگانگان بر آنها مسلط خواهند شد. این نگرانیها، باعث بروز خشونت در برزیل، لبنان، بالکان و بخشهایی از اتحاد جماهیر شوروی سابق و بسیاری از کشورهای دیگر شده است.
آمریکاییها - بهویژه لیبرالها - ممکن است خود را افرادی با ظرفیت تحمل بالا تصور کنند که میتوانند از تعصبات قومی اجتناب کنند؛ اما این الگوی تفکر، آنها را به همان اندازه که همسالانشان را در جاهای دیگر آزار میدهد، اذیت میکند. در مطالعات تجربی جداگانهای که در بین آمریکاییها و کاناداییها انجام شد، روانشناسان «رابرت اوتن» [8]، «جنیفر ریچسون» [9] و «مورین کریگ» [10]، گزارش کردند که قرارگرفتن در معرض اطلاعات در مورد کاهش جمعیت سفیدپوستان، باعث افزایش همدردی سفیدپوستان با دیگر سفیدپوستان و افزایش احساس ترس و خشم، نسبت به اقلیتها میشود. این احساسات، بیشتر در میان محافظهکاران سفیدپوست مشهود بود؛ اما به طور جزئی نیز در میان سفیدپوستانی که خود را لیبرال میدانند، وجود داشت. تحقیقات همچنین نشان داده است که تغییرات جمعیتی ایالات متحده، دلیل رشد سریع ترامپ در سالهای ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶ بوده است. در طول مبارزات انتخاباتی ریاستجمهوری سال ۲۰۱۶، هم ترامپ و هم هیلاری کلینتون (نامزد دموکراتها) بر سر مسائل مربوط به نژاد، جنسیت و هویت فرهنگی، بسیار بیشتر از نامزدهای قبلی ریاستجمهوری با هم درگیر شدند.
همچنین مطالعات نشان دادهاند که رسانههای ملیگرا و چندفرهنگی مانند «فاکس نیوز»، «نیوزمکس» و «اماسانبیسی» با تغییر جمعیتشناسی ایالات متحده محبوبتر شدهاند و به گفته چندین محقق، تعصب و همبستگی نژادی سفیدپوستان آمریکایی با کاهش سهم آمریکاییهای سفیدپوست از جمعیت، افزایش یافته است.
میلیونها آمریکایی که از خشونت سیاسی حمایت میکنند، به این نتیجه رسیدهاند که نخبگان کشورشان فاسد هستند و از این رو، شورش، ترورهای سیاسی و حملات قهری برای ایجاد دموکراسی واقعی که مردم سزاوار آن هستند، قابلقبول و حتی ضروری است.
بر اساس مطالعهای که در ژانویه ۲۰۲۴، منتشر شد، آمریکاییهایی که بر این باورند که «حزب دموکرات، در تلاش است تا رأیدهندگان فعلی را با افراد جدید یعنی رأیدهندگانی مطیعتر از جهان سوم جایگزین کند» - نظریهای که بهعنوان «نظریه جایگزینی بزرگ» شناخته میشود - ۶ برابر بیشتر احتمال دارد که از بهکارگیری زور برای بازگرداندن ترامپ به ریاستجمهوری حمایت کنند. آمریکاییهایی که به نظریه «جایگزینی بزرگ» اعتقاد دارند، پنج برابر بیشتر فکر میکنند که «افرادی که در ۶ ژانویه به کنگره یورش بردند، میهنپرست بودند». سه برابر بیشتر احتمال دارد که یا به یک گروه شبهنظامی دست راستی تعلق داشته باشند یا کسی را بشناسند که این کار را میکند.
هیچ معادل کاملاً دقیقی برای نظریه «جایگزینی بزرگ» در سمت چپ وجود ندارد. اما در مطالعه ژانویه، از شرکتکنندگان پرسیده شد که آیا به این باور دارند که «آمریکا یک کشور سیستماتیک نژادپرست علیه غیرسفیدپوستان است و همیشه نیز بوده است.» افرادی که پاسخ مثبت دادند، تقریباً دوبرابر بیشتر از کسانی که این کار را نکردند، از استفاده از زور برای متوقف کردن ترامپ حمایت کردند. این شرکتکنندگان همچنین چهار برابر بیشتر احتمال داشت که به این باور برسند که زمانی که به پلیس حمله میشود، به این دلیل است که آنها مستحق آن هستند. آنها یک و نیم برابر بیشتر احتمال داشت که فکر کنند «استفاده از زور برای بازگرداندن حق فدرال سقط جنین توجیهپذیر است».
این یافتهها به این معنی نیست که آمریکا به سمت یک درگیری قومی کلاسیک از جنس همان چیزی که در ایرلند شمالی و بوسنی اتفاق افتاد، پیش میرود. بههرحال، بسیاری از سفیدپوستان معتقدند که آمریکا از نژادپرستی سیستماتیک رنج میبرد و میخواهد به آن پایان دهد. ترامپ، حامیانی آسیایی، سیاهپوست و اسپانیایی دارد و بعید است که خشونت سیاسی آمریکا به شکل جنگ داخلی تجلی یابد. حداقل بهعنوان دو ارتش رقیب که رو در روی یکدیگر در میدانهای جنگ ایستادهاند یا صدها هزار شورشی مسلح در کشور پرسه بزنند، نخواهد بود. چنین جنگهایی زمانی بیشتر احتمال دارد که شکافهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و جغرافیایی یک کشور بهطورکلی همسو شوند؛ بهطوریکه احزاب سیاسی، طبقات اقتصادی و مناطق جغرافیایی، همه به طور گستردهای همراستا شوند. اگرچه همپوشانی بین آنها در حال افزایش است، عوامل نژادی، اقتصادی، اجتماعی و جغرافیایی ایالات متحده، عمدتاً متفاوت هستند. دموکراتها و جمهوریخواهان، در نقاط مختلف کشور، در طبقات اقتصادی متفاوت و در گروههای قومی مختلفی وجود دارند.
برای اینکه بفهمید چرا همگرایی اهمیت دارد، شرایط امروز آمریکا را با شرایط بوسنی در دهه ۱۹۹۰ مقایسه کنید. فروپاشی و تکهتکهشدن دولت یوگسلاوی با شکافهای اجتماعی، اقتصادی و در نهایت سیاسی فزاینده بین آلبانیاییها، کرواتها و صربها و همچنین مشکلات اقتصادی بزرگ همزمان شد. بهطورکلی، این نیروها منجر به افزایش تنشهای ملیگرایانهای شدند که جنگ و خشونت قومی گسترده علیه غیرنظامیان را به همراه داشت. در مقابل، آمریکا در آستانه فروپاشی دولت نیست و اقتصاد آن همچنان قوی است.
اگرچه خارقالعادهترین اشکال خشونت ممکن است رخ ندهد، اما آمریکاییها باید برای یک دوره ناآرامی فوقالعاده آماده باشند. کشور آنها احتمالاً سالها تلاش برای ترور سیاسی، شورشهای سیاسی و سایر موارد مربوط به خشونت جمعی، گروهی و فردی را تجربه خواهد کرد. ممکن است گروههای شبهنظامی جدیدی به وجود بیاید و خشونت بر سر مسائل متعدد در شهرها و محوطههای دانشگاهی و طغیانهای مربوط به انتخابات رخ دهد.
چنین حملاتی حتی میتواند عناصری از نظام سیاسی آمریکا را در هم بشکند یا حداقل باعث تغییرات نهادی شود. بهعنوانمثال، خشونت سیاسی ممکن است منجر به تأخیر جدی در شمارش و تأیید آرا در انتخابات آینده شود. این ممکن است سیاستهای آمریکا را بهسوی خودکامگی فزایندهای پیش ببرد؛ زیرا آمریکاییها کمتر به این موضوع اطمینان دارند که انتخابات، واقعاً خواست مردم را منعکس میکند و بیشتر به گزینههای مستبدانه گرایش پیدا میکنند. همچنین میتواند واشنگتن را تحتفشار قرار دهد تا به ایالتها، خودمختاری بیشتری در زمینه مسائل اجتماعی و فرهنگی بدهد. دیوان عالی، قبلاً مسائل مربوط به حقوق سقط جنین را به ایالتها واگذار کرده است.
به طور طبیعی، نقطه اصلی منازعه، این خواهد بود که چه کسی حق دارد آمریکایی باشد و شهروندی ایالات متحده چه حقوقی را به همراه دارد. انتخابات ۲۰۲۴، نمونهای واضح از این واقعیت بوده است؛ نبردی بین ترامپ - که مواضع ملیگرایانه قوی دارد - و کاملاً هریس یک زن پیشرو و چندنژادی دموکرات - که این الگو، رقابت اقلیتهای رادیکال و مصمم را نشان میدهد که از خشونت برای بهقدرترسیدن ترامپ حمایت میکنند و کسانی که از خشونت برای توقف آن حمایت میکنند.
برخلاف ترامپ، رهبران حزب دموکرات تمایل چندانی به بسیج پیشروها برای استقبال از خشونت در پاسخ به شکستهای انتخاباتی نشان ندادهاند. اما جریان چپ، هنوز هم توانایی واکنش شدید به نتایجی که نمیپسندد را دارد. اگر واشنگتن برای دستگیری، بازداشت و اخراج تعداد زیادی از مهاجران غیرقانونی، تلاشهای برجستهای انجام دهد، رادیکالها میتوانند از آنها با راهاندازی اعتراضات گسترده که ممکن است به خشونت تبدیل شود، حمایت کنند. آنها در ادامه ممکن است از مواضع خود عقبنشینی نکنند. پس از اینکه وزارت امنیت داخلی، مأمورانی را برای دستگیری، بازداشت و محاکمه معترضان در «پورتلند» و «اورگان» در ژوئیه ۲۰۲۰ فرستاد، تظاهرکنندگان با سپرهای چوبی و سایر اشیاء، با مأموران مواجه شدند، موانع را شکستند و به ایستگاههای پلیس حمله کردند.
هویت به آسانی تغییر نمیکند
برای جلوگیری از یک دوره شورشها و حملاتِ با انگیزه سیاسی، آمریکاییها باید زمینههای مشترکی در مورد نژاد و مهاجرت پیدا کنند. این کار، بسیار دشوار خواهد بود. نژاد و قومیت، ساختارهای اجتماعی هستند؛ بنابراین فعالان و رهبران میتوانند سعی کنند به مهاجران کمک کنند تا بهسرعت در جامعه ایالات متحده ادغام شوند و سفیدپوستان آمریکایی را متقاعد کنند که اشتراکات زیادی با همتایان غیرسفیدپوست خود دارند. اما این روند، بهاحتمال زیاد بهاندازه کافی سریع کار نخواهد کرد تا از ورود به دورهای از پوپولیسم خشن جلوگیری کند. مرزهای گروهی و هویتهای اجتماعی، ممکن است ثابت نباشند، اما بههیچوجه بهآسانی تغییر نمیکنند. این اتفاق معمولاً نیازمند نسلهایی است که گروههای مهاجرین جدید با هم ادغام شوند و سفیدپوستان، هیچ تفاوتی بین خود و آنها نبینند. بیش از یک قرن طول کشید تا بعد از آغاز ورود گسترده مهاجران ایرلندی به ایالات متحده، کشور، رئیسجمهور کاتولیک خود - «جان اف. کندی» - را انتخاب کند.
شاید آمریکا بتواند با رشد اقتصادی قوی، این شکافها را به طور موقت بپوشاند. بههرحال، آمریکاییها به طور معمول اقتصاد را بهعنوان مهمترین موضوع رتبهبندی میکنند؛ اما اگر تاریخ، مبنای عمل باشد، بعید است که افزایش تولید ناخالص ملی، نوشدارویی برای افزایش خشونت سیاسی باشد. دهه ۱۹۲۰ - زمانی که عضویت در گروه کوکلاس کلان بهشدت افزایش یافت - بهعنوان دهه شگفتانگیز نیز شناخته میشود؛ زیرا اقتصاد آمریکا، به طور متوسط بیش از چهار درصد در سال رشد کرد. مجموع ثروت در آمریکا از سال ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۹ بیش از دوبرابر شد. همچنین خشونت و بیثباتی در دهه ۱۹۶۰ زمانی رخ داد که رشد اقتصادی آمریکا به طور متوسط سالانه پنج درصد بود.
در هر دو دوره، تا زمانی که سؤالات هویتی به طور قاطع حلوفصل نشد، خشونت نیز متوقف نشد. در دهه ۱۹۲۰، این به معنای پیروزی ملیگراها بود. کنگره، قانون مهاجرت ۱۹۲۴ را تصویب کرد که به طور مؤثری مرزهای آمریکا را بست. حتی در آن زمان، خشونت ضد سیاهپوستان ادامه داشت. این امر تا زمانی که قوانین فدرال در دهه ۱۹۶۰ تفکیک قانونی و تبعیض را متوقف کرد و پیروزی را به ترقیخواهان واگذار کرد، کاهش نیافت. دولت همچنین گروههای سازمانیافته خشونتآمیز را سرکوب کرد که این کار، موجب کاهش محبوبیت آنها و فروپاشیشان به جای بازگشت به قدرت شد. ناآرامیها همچنان به طور متناوب ادامه داشت تا زمانی که آمریکا دیگر فراخوانی برای سربازگیری از مردان برای جنگ در ویتنام را متوقف کرد.
اگر چه شدیدترین شکل خشونت سیاسی - یعنی جنگ داخلی - احتمالاً در آمریکا رخ نمیدهد؛ اما مردم این کشور باید خود را برای یک دورة ناآرامی شدید آماده کنند.
امروز پایان سخت مهاجرت، نمیتواند چالشهای آمریکا را حل کند. حتی بستن کامل مرزهای ایالات متحده تنها میتواند روند تبدیلشدن سفیدپوستان به یک اقلیت را در حدود یک دهه کُند کند. چنین راهحلی نیز غیرقابلقبول خواهد بود. لیبرالها حق دارند که یک دموکراسی چندنژادی واقعی برای کشور مفید خواهد بود. این موضوع بهوضوح برای گروههای اقلیت خوب خواهد بود که شایسته برخورداری از رفتار برابر هستند؛ اما آمریکاییهای سفیدپوست هم بهاندازه دیگران از آیندهای که در آن همه بر اساس شخصیتشان قضاوت میشوند و نه رنگ پوستشان، چیزهای زیادی به دست میآورند. در مورد تبدیلشدن کشور به یک اتحادیه کامل، چیزهای زیادی برای جشنگرفتن وجود دارد.
سیاستهای مهاجرتی کمتر سختگیرانه، میتواند تنشها را کاهش دهد. سیاستگذاران باید راههای دوحزبی را برای کاهش مهاجرت غیرقانونی بیابند تا حداقل به سطوح دولت زمان اوباما بازگردند. این به معنای اختصاص منابع قابلتوجه برای اجرای قوانین جاری و حفظ امنیت مرزهای کشور است. این پیشنهاد همچنین به معنای حفظ مسیرهای معقول شهروندی برای اکثریت قریب به اتفاق مهاجران است. اتخاذ چنین سیاستهایی، کاخ سفید و کنگره را با نشاندادن اینکه میتوان به طور مؤثر بین نیازهای اقتصادی، مسئولیتهای اجتماعی، ایمنی و نگرانیهای سیاسی کشور تعادل برقرار کرد، در جایگاه بهتری قرار میدهد. همچنین قوانین بهتر مهاجرتی، حسننیت ایجاد میکند و نشان میدهد که سیاستمداران، میتوانند راهحلهای بلندمدت برای مشکلات ایالات متحده را دنبال کنند.
در نهایت، آمریکاییها باید امیدوار بمانند. بههرحال، اکثر آنها همچنان از خشونت سیاسی متنفرند؛ حتی اگر اقلیت قابلتوجهی از آن حمایت کنند. بر اساس نظرسنجی ماه ژوئن، ۷۰ درصد جمهوریخواهان مخالف خشونت سیاسی هستند و از رهبران خود میخواهند که استفاده از آن را محکوم کنند. بیش از ۸۰ درصد از دموکراتها نیز همین کار را میکنند. مقامات منتخب، در تمام سطوح حکومتی باید به رأیدهندگان خود گوش دهند و از لفاظیهای تحریککننده جلوگیری کنند. البته ترامپ نشانههای کمی از انجام این کار را نشان میدهد؛ اما محکومیت گسترده خشونت سیاسی از سوی دموکراتها و جمهوریخواهان پس از سوءقصد به جان وی، سابقه مهمی را ایجاد کرده است که همه رهبران دیگر میتوانند و باید از آن الگوبرداری کنند.
در نهایت، سیستم دوحزبی یکی از بزرگترین ضربهگیرهای ایالات متحده در برابر تغییرات اجتماعی است. این سیستم، ممکن است به یک فرود نرم منجر شود؛ درحالیکه کشور به سمت یک دموکراسی چندنژادی منتقل میشود. اما در حال حاضر، بعید است که تب کشور فروکش کند. حمایت از خشونت سیاسی به یک پدیده معمول، فراگیر و جریان اصلی تبدیل شده است. دلیل اصلی یعنی تغییرات جمعیتی هم از بین نخواهد رفت. هیچ راه سادهای برای آشتیدادن دیدگاههای محافظهکاران و لیبرالها وجود ندارد. روندهای سیاسی به شکل خطی حرکت نمیکنند و پیشبینی آینده میتواند یک کار احمقانه باشد؛ اما به جرئت میتوان گفت که آمریکا راه سختی در پیش دارد.
[1] . ROBERT A. PAP
[2] . Steve Scalise
[3] . Ku Klux Klan
[4] . Weather Underground
[5] . The Troubles
[6] . Baader -Meinhof
[7] . Donald Horowitz
[8] . Robert Outten,
[9] . Jennifer Richeson
[10] . Maureen Craig
/ انتهای پیام /