گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ بررسی وضعیت سرمایه اجتماعی در ایران، همواره یکی از مهمترین دغدغههای جامعهشناسان بوده است. از سوی دیگر، توجه به نقش گروههای مرجع و نقد عملکردشان در تضعیف و یا تقویت این مهم، موضوعی چالشی است که در ترسیم تصویری از آینده جامعه ایرانی گرهگشا خواهد بود. ازاینرو با دکتر حسین ابوالحسن تنهایی - دکترای تخصصی جامعهشناسی و انسانشناسی از دانشگاه بینالمللی سان دیگو ایالات متحده و عضو هیئتعلمی دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز - پیرامون این موضوع به گفتوگو نشستیم.
بهعنوان محور اول گفتوگو، از نظر شما مهمترین شاخصها و مؤلفههای سرمایه اجتماعی کداماند؟
تنهایی: بنده در نیمسال دوم سال ۱۳۹۸ سه مصاحبه داشتم و در همه این مصاحبهها اشاره کردم که در جامعه ما، اعتماد اجتماعی رو به اضمحلال و نابودی است. اگر دولت و مسئولین کاری نکنند که این اعتماد به مردم بازگردد، ما فروپاشی اجتماعی را رقم زدهایم. من در مهرماه سال ۱۳۹۸ در مصاحبه با برنامه شوکران، در مورد عدم اعتماد اجتماعی بیان کردم که اگر به این مسئله توجه نشود، باید منتظر طوفانها بود. وقتی اتفاقات آبانماه سال ۱۳۹۸ روی داد، برخی از روزنامهها نوشتند که پیشبینی دکتر تنهایی درست بود! رواج این عدم اعتماد از سال ۱۳۹۶ شروع شد و آبان سال ۱۳۹۸، با صحبت آقای روحانی درباره اطلاع نداشتن از مصوبه افزایش قیمت بنزین، شعلهور شد.
چاره امروز؛ همکنشی نمادی
اما برای پاسخ به چیستی سرمایه اجتماعی، باید بگویم که هرکدام از دیدگاههای تئوریک، به شکلی متفاوت به این پرسش جواب میدهند. در تعریف من، جامعه بهمثابه «همکنش نمادی» بیان میشود. یعنی جامعه درست است که ساخته شده از نهادها، سازمانها و تاریخی است که اینها را به هم پیوند میدهد و در واقع، جامعه بستر این سازمانها یا نهادها است و فرم و شکل دارد، اما محتوای آن، همان همکنشی نمادی است. همین گفتوگویی که من و شما داریم یا گفتوگوهای ایمایی که ممکن است چهرهبهچهره و نگاه به نگاه اتفاق بیفتد - مثل گفتوگویی که در نسل جدید در مدیا شکل میگیرد - در واقع نشان میدهد که ما چطور یکدیگر را فهم میکنیم. فهم، کنش بعدی ما است که ساخته میشود. مثلاً اگر من تشخیص بدهم که شما از من چیزی میخواهید که دوست ندارم، اصلاً در مصاحبه با شما شرکت نمیکنم که این نیز کنشی نمادی است. من و شما همدیگر را میفهمیم، موقعیت یکدیگر را درک میکنیم، نقشگیری میکنیم و بر اساس این نقشگیری، کنش بعدیمان را میسازیم. طبیعی است که از نظر ما، رابطه دولت و ملت به میزانی کنشی - نمادی است. یعنی آنها کاری را انجام میدهند، مردم هم آن را تفسیر میکنند و بر اساس آن تفسیر، کنش بعدی خودشان را میسازند که ما به آن واکنش نمیگوییم، بلکه کنش مینامیم. چون واکنش در اصطلاح ما زمانی به کار میرود که هیجانات اجتماعی به طور جمعی به وجود آید. در غیر این صورت، ما میگوییم واکنش وجود ندارد و کنش است. کنشها میتوانند نمادین یا غیر نمادین باشند.
در تعریف من، جامعه بهمثابه «همکنش نمادی» بیان میشود. یعنی جامعه درست است که ساخته شده از نهادها، سازمانها و تاریخی است که اینها را به هم پیوند میدهد و در واقع، جامعه بستر این سازمانها یا نهادها است و فرم و شکل دارد، اما محتوای آن، همان همکنشی نمادی است.
بخشی از مطالعات من مرتبط به مسائل خیابانی است. یعنی بهعنوان پژوهشگر در بین مردم راه میروم و با آنها صحبت میکنم و نظرات آنها را درباره مسائل مختلف جویا میشوم، یادداشت میکنم و این موثقترین اخبار برای من است. من این سؤال را میپرسم که به نظر شما در اتفاقات سال ۱۳۹۸، مردم باید چگونه اعتراضشان را به مسئله قیمت بنزین بیان میکردند؟ میگفتند که مردم خیابانها را بند آوردهاند. اصلاً اساس اعتراض این است که یک جایی بند بیاید تا حرفی شنیده شود! در حقیقت همکنشی وقتی میتواند مفید باشد که بتواند سرمایه اجتماعی ایجاد کند. سرمایه اجتماعی یعنی هم اعتماد در جامعه وجود داشته باشد و هم بر اساس این اعتماد، مردم و حاکمیت بتوانند همکاری کنند.
سرمایه اجتماعی از نظر ما این است که بستر جامعه آن چنان با مفاهیم و گفتوگوهای متقابل مدیریت شود که اگر هر روز شما بخواهید شاخصهای آن را اندازهگیری کنید، مردم به دولت و مسئولین و بالعکس یعنی دولت و مسئولین به مردم اعتماد بیشتری پیدا کنند و بتوانند سرمایه اقتصادی، اجتماعی یا آبرویشان را برای این اعتماد هزینه کنند. برای مثال در اوایل انقلاب و تشکیل نظام جمهوری اسلامی، مردم به دولت اعتماد فراوانی داشتند. تمام سرمایهشان را هزینه نظام کردند. فرزندان، جان و مالشان را هزینه کردند و در همه رویدادها مشارکت کردند. این وقتی اتفاق میافتد که اعتماد وجود دارد. مردم با نبود تسلیحات لازم در برابر ارتش عراق ایستادگی کردند. اما وضعیت اعتماد اجتماعی اکنون ما چگونه است؟
بنابراین مهمترین نکته از نظر من این است که ما بتوانیم یک رابطه متقابل و همکنشی نمادی داشته باشیم. یعنی مردم در فعالیتهای روزانه خود، سیگنالها، مفاهیم و کلمات را تکثیر میکنند. مردم معانی نمادی را میفهمند و بر اساس آن همکنشی نشان میدهند. پس واجب است که اعتماد مردم را افزایش دهیم؛ چرا که از سالهای ۹۶ و ۹۷ و بهویژه از آبان ۹۸، اعتماد اجتماعی به یکباره فروکش کرد. اما واکنش مسئولین ما بدتر بود. بهجای اینکه بگویند اشتباهی در این میدان صورت گرفته و وضعیت اعتماد اجتماعی دچار این فروکاست شده و حالا چه کنیم، گفتند اینها فتنهگر و شورشی هستند. مسلماً مردم میبینند و میفهمند. حالا دو مشکل وجود دارد؛ در سال ۱۴۰۱ که دولت، اسم اعتراضات را شورش گذاشت و مردم آن را جنبش نامیدند، من قرائت سومی از آن رویدادها داشتم. به نظر من نه شورش و نه جنبش! بلکه مردم تنها تظاهرات کردند. تظاهرات سبکی در زندگی است؛ اما از زمستان ۱۴۰۱ اوضاع تغییر کرد و با افزایش تورم و به مضیقه افتادن معیشت مردم، ما به دو مشکل اجتماعی برخورد کردیم. این به معنای این نیست که قبلاً اوضاع اقتصادی خوب بوده است، اما بالارفتن آمار خط فقر خیلی مهم است. پس دو مشکل مهم همزمان شدند: اول نارضایتی مردم در پاییز و دوم مشکل معیشتی - اقتصادی مردم در زمستان ۱۴۰۱.
وقتی میگوییم وضعیت معیشت اقتصادی مردم بحرانی است، یعنی همه وجوه اقتصادی در بحران است. حالا دولت بگوید حباب است، مردم که حباب نمیخرند! باید توجه کرد که واقعیتهای اجتماعی چیز دیگری است. این خود را به نفهمی زدن از سوی مسئولین، بیاعتمادی را بین مردم به وجود میآورد. من در سال ۱۳۹۵ اعتقاد داشتم میشود کاری کرد، اما حالا فکرهای دیگری دارم! اصلاً گوش مسئولین بدهکار نیست تا مقداری اعتماد مردم را جلب کنند و معتقدند که مردم اشتباه میکنند. این بدترین توهین به مردم است. پس چطور مردم اعتماد کنند؟ همین رویه پیش میرود که مردم هم در عرصههای مختلف سیاسی و اجتماعی و... مشارکت نمیکنند. امروز هر چیزی که دولت از بالا بهعنوان کار فرهنگی اعلام و اقدام میکند، مردم عکس آن را عمل میکنند و همیاری در جامعه خیلی کمرنگ میشود. توجه به اینها در مدیریت جامعه امروز ایرانی، اهمیت فراوانی دارد.
مهاجرت یعنی نامیدی از اصلاح
همانطور که شما اشاره فرمودید، بستر روشن و مشخصی برای اعتراض در جامعه ما وجود ندارد و همین خلأ، منجر به عقیم ماندن اعتراضات در ایران میشود. چه ازاینرو که نمیتوان منکر وجوه تخریبگر اعتراضات مختلف در عرصه عمومی شد و آن را یکسره خیر و خیرطلبی دانست و چه از روی دیگر، به این معنا که همیشه معترضین بهخاطر وجود سوءاستفادهگران از شرایط اعتراض، قربانی شدهاند! این اتفاق دور باطلی از بیاعتمادی و عدم مشارکت را در جامعه به وجود میآورد. باتوجهبه همه این مباحث، اگر بخواهید تصویری از سرمایه اجتماعی در ایران ترسیم کنید، وضعیت چگونه خواهد بود؟
تنهایی: وقتی که اعتماد اجتماعی در جامعه بالا باشد، یعنی همکنشی نمادی مردم و دولت، بر پایه درست خودش سوار باشد، در این صورت مشارکت، موافقت و همیاری بالا میرود. شادی، خرسندی و سازندگی افزایش پیدا میکند. به طور مثال، به نرخ رشد مهاجرت توجه کنید؛ مخصوصاً مهاجرت متخصصین که مملکت عمری را خرجشان کرده است. متخصصین به خارج از کشور مهاجرت میکنند و بستر ماندن این افراد در داخل، آنطور که بایسته و مطلوب است، مهیا نیست.
امروز سخن گفتن از فروپاشی اجتماعی کاری دشوار است. فروپاشی اجتماعی شاید از طرف مردم دیده نشود، اما ما جامعهشناسان، مقدمات بروز این فروپاشی را بهروشنی در برخی ابعاد میبینیم. وقتی که هنجارهای رسمی دولت شکسته میشود، بهاصطلاح سیاسیون، نافرمانی مدنی شکل میگیرد یا حتی ملایمتر از نافرمانی مدنی، بیتوجهی به هنجارهای اجتماعی و مذهبی بروز مییابد. فروپاشی اجتماعی هر چقدر رشد پیدا کند، کار به جایی میرسد که دیگر وفاقی بین دولت و مردم نیست. این راه، یکطرفه است؛ این دولت است که باید برای این وضعیت فکری کند. همه مردم - چه طبقه متوسط و اقشار میانی و چه طبقات بالا و پائین - طی سه یا چهار دهه گذشته هر چه در بساط داشتند، برای حفظ مملکت در برابر حملات خارجی و ناملایمات گذاشتند. اما در برابر آن، چه چیزی از دولت گرفتند؟ یک مرتبه میبینیم موجی از اختلاسها آشکار میشود. کسی که اختلاس میکند، در کسوتهای مختلف سیاسی، مذهبی و... قرار دارد! پس مردم باید چه چیزی را باور کنند؟ این غیر از دهنکجی به مردم است؟ متأسفانه اصلی و فرعی کردن امور در جامعه امروز ما بهشدت دستخوش جابهجایی شده است. اموری که در فضای اندیشه دینی، از جمله امور اصلی بهحساب میآیند، امروز تبدیل به امور فرعی شده و امور فرعی، جای خودشان را به امور اصلی دادهاند!
توجه به این نکته مهم است که هر چقدر در مرحله فروپاشی اجتماعی بمانیم، جمعکردن آن غیرممکنتر میشود. من بهعنوان یک جامعهشناس همانطور که در سال ۱۳۹۸ گفتم طوفانها در راه است، الان هم میگویم فروپاشی اجتماعی در حال رخدادن است، مگر اینکه دولت از راهی که میرود، برگردد. این حاکمیت است که باید کوتاه بیاید تا بتواند جامعه را منظم کند.
با خلیفه الله درست حرف بزنید!
توجه به این نکته مهم است که هر چقدر در مرحله فروپاشی اجتماعی بمانیم، جمعکردن آن غیرممکنتر میشود. من بهعنوان یک جامعهشناس همانطور که در سال ۱۳۹۸ گفتم طوفانها در راه است، الان هم میگویم فروپاشی اجتماعی در حال رخدادن است، مگر اینکه دولت از راهی که میرود، برگردد. این حاکمیت است که باید کوتاه بیاید تا بتواند جامعه را منظم کند. جامعه با پلیس، کتک و زندان منظم نمیشود. مملکت با اعتماد اجتماعی منظم میشود.
مردم ما با کنشگری، فهم و شعور زندگی میکنند. باید جلباعتماد صورت بگیرد. متأسفانه برخی مسئولین تا جایی پیش میروند که تمام اندوخته فرهنگی و اندیشهای را خرج سیاست و گفتار و کردار اشتباه خود میکنند. من قبلاً هم گفتم که هم از نظر Pragmatic و هم از منظر اسلامی، انسان اینچنین تعریف میشود: کسی که کنشگر است و باید تاریخ خودش را بسازد. با «خلیفه الله» نمیتوان با چوب و کتک حرف زد؛ باید با احترام حرف زد. مردم احترام دارند و از نظر قرآن، مردم محترم هستند که این مسئله مهم متأسفانه در کشور ما چندان رعایت نمیشود.
به فروپاشی اجتماعی رسیدهایم
بیاعتمادی دوسویه میان حاکمیت و مردم ضربات جبرانناپذیری خواهد داشت که جبران آن بی شک زمانبر است.
تنهایی: دقیقاً. من از نگاه تبیین جامعهشناسی توصیه میکنم که جامعه را بر اساس میزان تفکیکیافتگی تعریف کنیم؛ تفکیکیافتگی یعنی هر کس در تخصص خودش کار کند و هرچه میزان تخصصها بیشتر باشد، قاعدتاً این جامعه به شکل صحیح و پایدارتری، توسعه پیدا میکند. هر چه میزان تخصصها کمتر باشد و کارهای مختلف را افراد معدودی انجام دهند، توسعه، پایداری و عقلانیت اجتماعی از بین میرود.
تفکیکیافتگی یعنی هر کس در تخصص خودش کار کند و هرچه میزان تخصصها بیشتر باشد، قاعدتاً این جامعه به شکل صحیح و پایدارتری، توسعه پیدا میکند. هر چه میزان تخصصها کمتر باشد و کارهای مختلف را افراد معدودی انجام دهند، توسعه، پایداری و عقلانیت اجتماعی از بین میرود
من محوری با طیف کم تفکیکیافتگی و پر تفکیکیافتگی ساختم. در جامعه صنعتی، هیچوقت شورش، انقلاب و کودتا به وجود نمیآید؛ درحالیکه اعتراض، تظاهرات و جنبشها شکل میگیرند، اما زور هیچکدام به انقلاب و کودتا نمیرسد. در واقع عملکردشان بر اساس دیالکتیک قطبی نیست؛ چرا که به نهادها اعتماد دارند. به زبان عامیانه، ما در جامعه امروزِ ایرانی، شاهد هر روز تنگتر شدن عرصه هستیم. هر روز خودیها خودیتر میشوند و ناخودیها اخراج میشوند. این همان کم تفکیکیافتگی است. بنابراین افرادی در صحنه حاضر میشوند که ظاهراً ایدئولوژیکتر هستند. البته بعید میدانم که خیلی از افراد حاکمیت حاضر، ایدئولوژی را قبول داشته باشند که اگر ایدئولوژی را قبول داشتند، این میزان اختلاس در جامعه صورت نمیگرفت و بیمعرفتی نسبت به بزرگان و ائمه نمیشد.
به هر حال نکته حائز اهمیت این است که هر چه این تفکیکیافتگی و تخصصها کمتر باشد، ناکارآمدیها بیشتر خواهد شد. با وضعیت حال حاضر جامعه ایرانی که اغلب مدیران و مسئولین، از تخصص و شرایط کافی و لازم برخوردار نیستند، بعید میدانم که این مشکلات متوقف شود. ریلگذاری حرکت در یک شیب عجیبی افتاده است که متأسفانه بهسوی فروپاشی اجتماعی پیش میرود. البته امیدوارم که اینطور نشود و مسیر در میانه راه تغییر کند.
یک مسئولیت همگانی
آقای دکتر! از نگاه شما متولی و مسئول تقویت و تضعیف سرمایه اجتماعی در جامعه کیست؟ وظیفه اصلی بر دوش حاکمیت است یا وزن نقش نخبگان و مردم در وضعیت پیشآمده سنگینتر است؟
تنهایی: من اساساً با کلمه «متولی» در این موضوع مخالف هستم. متولی، شخص خاصی نیست. مهم، همکنشی نمادی میان مجموعه آدمهاست؛ اگر این همکنشی بر اساس اعتماد اجتماعی، احترام متقابل، همدردی و همیاری پیش برود، میتوان کار را به شکل صحیحی به سرانجام رساند. اما چون زمینههای لازم وجود ندارد، متأسفانه ما در اوج کم تفکیکیافتگی، ناهمیاری، ناسلامتی و فشار به سر میبریم. من اینطور فکر میکنم که ما در صحنه سیاست جهانی هم اوضاع خوبی نداریم؛ اما طوری تبلیغ میکنیم که برای جامعه کارهای بزرگی میکنیم.
یعنی شما این وظیفه را بر دوش همه میدانید؟
بیاعتمادی تا این حد در میان مردم بالا رفته که هر رفتار و صحبت و انگیزهای که خلاف موضعگیریهای سیاسی رسمی باشد را باور میکنند.
تنهایی: در مرحله اول و در بستر عمومی بر دوش همه است؛ اما دو نکته را باید توجه کرد. نکته اول توجه به وظیفه گروههای مرجع و اقدام عاجل مسئولین است. متأسفانه تاریخ ایران در سرازیری افتاده است. دولت باید سرعت این سرازیری را متوقف کند و از ادعاهایی که پشتوانه مردمی ندارد، روی برگرداند. مردم پذیرش این همه جدایی را ندارند. در سال ۱۳۹۵ من از یک قدم مهم، عینی و واضح برای بهتر کردن وضعیت سرمایه اجتماعی نام بردم و آن هم تغییر ردیفهای بودجه است که متأسفانه قبول نمیکنند. چند درصد ردیفهای بودجه خرج بهداشت، آموزش و درمان، تولید، بیکاری و بیمههای مختلف میشود و چند درصد آن خرج ارگانهایی که فعالیتهای فرهنگی میکنند و فعالیتهای فرهنگیشان، ضد اعتماد اجتماعی است؟ مسئولیت اقدام عاجل قطعاً با دولت است.
از سوی دیگر ما گروههای مرجع یعنی نخبگان دانشگاهی و روحانیون را هم داریم. نخبگانی که به کار گرفته نمیشوند یا بازنشسته و خانهنشین میشوند. این گروه مرجع در کشور در حال نابودی است. روحانیون هم گروه مرجع دیگری هستند که متأسفانه مردم به حرف آنها چندان گوش نمیدهند. میزان تحمل در کشور نسبت به روحانیون پایین آمده است. الان در مملکت ما خلأ گروه مرجع وجود دارد و مردم نمیدانند به چه کسی رجوع کنند. فضای مجازی را باز میکنند و هر کس هر چه بگوید را باور میکنند. بیاعتمادی تا این حد در میان مردم بالا رفته که هر رفتار و صحبت و انگیزهای که خلاف موضعگیریهای سیاسی رسمی باشد را باور میکنند.
متأسفانه این در حالی است که یکی از کارکردهای گروه مرجع این است که ذخیرهای برای روز مبادا باشد. اگر این پیشزمینه ذهنی را داریم که کشور ما همیشه در وضعیت تهدید نظامی و جنگی است و خطراتی ما را تهدید میکند، گروه مرجع باید آنقدر پذیرفته و تقویت شده باشد که در زمان نیاز مورد رجوع قرار بگیرد.
روشنفکر کسی است که حداقل یک قدم جلوتر از مردم باشد، اما فهم مردم ایران جلوتر از روشنفکران ما است. روشنفکران ما - چه دینی و چه غیردینی - وقتی مردم بیرون آمدند و حرف زدند، تازه تئوری ساختند و هنوز هم بهسرعت مردم حرکت نمیکنند و از مردم عقبترند
تنهایی: متأسفانه در حال حاضر انبوه مردم ما خلأ گروه مرجع دارند و گروه مرجع ما در سمت اپوزیسیون در حال تشکیل است. این خلأ مرجع میتواند منجر به هر اتفاقی بشود. در عمل، این ویرانسازی روح جمعی است. به نظر من مسئولین باید به فکر چاره باشند و اینطور گمان نکنند که برد با آنها و باخت با مردم است، بلکه بالعکس میشود. این تاریخ رو به فروپاشی است، اما تمدن ایران فرو نمیپاشد. این سیستم اجتماعی و سیاسی بیتوجه به اوضاع و واقعیتهای جامعه است که ناچار در اثر همین بیتوجهی، فرو میپاشد. باید این هشدارها را جدی گرفت!
از منظر جامعهشناسی عرض میکنم که الان در کشور فروپاشی اجتماعی رخ داده است و ما آخرین مراحل فروپاشی را طی میکنیم. این مسئله را از سال ۱۳۹۵ مطرح کردم و از سال ۱۳۹۸ بیشتر بر آن تأکید کردم. اما از سال ۱۳۹۹ به بعد واقعاً ناامید از گفتن و یادآوری فروپاشی اجتماعی در کشور شدم.
روشنفکر کسی است که حداقل یک قدم جلوتر از مردم باشد، اما فهم مردم ایران جلوتر از روشنفکران ما است. روشنفکران ما - چه دینی و چه غیردینی - وقتی مردم بیرون آمدند و حرف زدند، تازه تئوری ساختند و هنوز هم بهسرعت مردم حرکت نمیکنند و از مردم عقبترند. به همین دلیل است که مردم دیگر به نیروهای روشنفکر اعتقادی ندارند و با آنها ارتباط نمیگیرند. بنابراین ما در کشور با بحران روشنفکری مواجهیم.
ترجیح تقابل به تفاهم
نکته دوم توجه به این مسئله است که جامعه باید بهسوی تضاد مثبت برود. تضاد مثبت یعنی من، شما، زن، مرد، دولت، ملت و مدیران و... در عین اینکه یکدیگر را میپذیریم، اما با هم اختلاف منافع هم داریم. این مسئله طبیعی است و اشکالی هم ندارد. در هر جامعهای اختلاف منافع در اهداف وجود دارد. اما باید به این فهم برسیم که در هر قدمی که برمیداریم، باید نفع هر دو طرف لحاظ شود و از طرفی در این تفاهم، در عین حالی که با هم اختلاف داریم، منافع یکدیگر را بپذیریم. این شرطی برای زندگی سالم است. اما باید بگویم مخصوصاً باتوجهبه این کم تفکیکیافتگی، تضاد مثبت در ایران کار نمیکند. شما بهدرستی بحث خود را در این پرونده با درنظرگرفتن مقطع زمانی بعد از سال ۱۳۹۸ قرار دادید؛ چرا که طناب پیونددهنده در همین ایام و حول همین اتفاقات، پاره شده است. الان در ایران تعارض قطبی کار میکند؛ تعارض قطبی یعنی حاکمیت هر حرکتی انجام دهد، مردم برنمیتابند و مردم فرمانی از بالادست را نمیپذیرند. یعنی حاکمیت در نظر دارد مردم را مدیریت کند و مردم هم در نظر دارند حاکمیت را به میل خود تغییر دهند. تعارفی نیست و الان مسئله حیاتی همین است. وضعیت ما، تقابل نسبی بین دولت و مردم است نه پیوند ملت و دولت.
نمدن ایرانی آنقدر مایه و گوهر اصلی دارد که از بین نرود. اما به نظرم سیستم سیاسی موجود در وضعیت خطرناکی قرار دارد و مردم از این بابت بسیار آسیبپذیرند.
چرخدندههای حرکت برای جلوگیری از فرایند فروپاشی اجتماعی کند است و به روغنکاری نیاز دارد که انجام نشده است. من همیشه در کلاس تدریس فکر میکردم که به جامعه بدبین هستم؛ اما الان به یقین رسیدهام و اصلاً به آینده امیدوار نیستم. تمدن ایرانی آنقدر مایه و گوهر اصلی دارد که از بین نرود. اما به نظرم سیستم سیاسی موجود در وضعیت خطرناکی قرار دارد و مردم از این بابت بسیار آسیبپذیرند. این آسیب، دوجانبه است و این راه، برگشتپذیر و ترمیمشدنی نیست. مگر اینکه حاکمیت، سیاستهای اجتماعی و فرهنگی خود را تغییر دهد. دیگر آستانه تحمل اقتصادی، فرهنگی و سیاسی مردم فشاری را برنمیتابد. وقتی که جامعه تا حدی به درماندگی و استیصال اجتماعی برسد، آسیبهای اجتنابناپذیری رخ میدهد.
فرصتهای زندگی هر روز در حال کمشدن است و از سوی دیگر هم لایفاستایل مردم در فشار است؛ به این شکل غذا نخور، اینطور لباس نپوش، کم بخند یا گریه کن و... . مردم ما، ملتی کنشگر هستند. مگر مسئولین، مربی پرورشی مردم هستند؟ البته که چنین نیست؛ بنابراین حاکمیت باید در مورد دو چیز کوتاه بیاید و تغییر رویه دهد. اول آنکه فرصتهای زندگی یعنی بهداشت، کار، دارو، تغذیه، امکان سفر و پساندازکردن را برای مردم را فراهم کند. هزینهها و بودجهها باید به شکلی باشد که نسبت هزینهها به درآمد خانواده کمتر باشد و درآمد خانواده بیشتر از هزینههای زندگی باشد تا خانوادهها بتوانند پساندازی برای خرید دارو، مسکن، رفتن به سفر و... داشته باشند. دوم در مورد لایفاستایل عرض میکنم که مسئولین اجازه بدهند تا مردم زندگی خودشان را داشته باشند. آیا ما مسلمانی خود را از نظامهای سیاسی مختلف گرفتهایم؟ آیا زمانی که من در دوره پهلوی دانشجو بودم و یا زندگی دانشآموزی داشتم، مسلمان نبودم؟ الان آقایانی که بر سر کار هستند، ارزشهای اسلامی را در اولویت قرار نمیدهند و به بطن و متن آنها، توجه چندانی ندارند.
تکرار اشتباهات پهلوی به شکلی دیگر
آقای دکتر! اگر بپذیریم که انقلاب سال ۱۳۵۷، کنشی نسبت به ضعف سرمایه اجتماعی آن زمان حاکم بر جامعه بود و از سوی دیگر باتوجهبه افول شاخصهای امید به آینده و رضایت اجتماعی در میان نسل جدید، فکر میکنید ممکن است که چنین تحولی در شکل و ابعاد دیگری باز هم به وقوع بپیوندد؟
تنهایی: بله! حتماً به وقوع میپیوندد و حتماً هم ما دچار اشتباه میشویم؛ چرا که متأسفانه تاریخ برای ما در حال تکرارشدن است. ما در مسئله تفکیکیافتگی دچار مشکل هستیم. ما اتحادیه آزاد و حزب و سندیکا نداریم و نمیتوانیم گفتگوی آزاد و سالمی با نسل جدید داشته باشیم. همه چیز باید فیلتر و کنترل شود؛ پس شناخت ما از نسل جوان، واقعی نخواهد بود. فقدان اعتماد اجتماعی بسیار پررنگ است و گروه مرجعی هم نداریم که در صورت وقوع هر نوعی از تغییر، اعتماد اجتماعی را احیا کند. دوره پهلوی هم به همین شکل بود. محمدرضا از نظر سیاسی اشتباه کرد و به جای اینکه به سمت پرتفکیکیافتگی برود، به سمت کم تفکیکیافتگی رفت. در آن زمان، محمدرضا همه احزاب را کنار گذاشت و فقط حزب فرمایشی «رستاخیز» را به رسمیت پذیرفت. او از مردم خواست تا همه کارمندان، اساتید دانشگاهها و...عضو این حزب شوند و در غیر این صورت، از کشور خارج شوند. این یعنی همه حرف واحدی بزنیم. هیچ حزب، اتحادیه و سندیکایی مستقل از حاکمیت آزاد وجود نداشت و در کشور فقدان گروه مرجع بود. الان هم همان بلایا به شکل و صورتی دیگر در کشور در حال تکرار است. همین برای ما خطرناک است. ما نباید بگذاریم کشور به این سمتوسوها برود.
/ انتهای پیام /