گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ محمدحسین کلانتر: بسیاری از افراد تصور میکنند که دیالوگ، تنها محدود به گفتوگو بین دو یا چند نفر است. این در حالی است که دیالوگ، وسیله و ابزاری ارتباطی است که دو یا چند جهان را به یکدیگر متصل میکند. ممکن است برخی پس از خواندن این مطلب به یاد بحث کنش ارتباطی «هابرماس» بیفتند که البته بیشباهت به آنچه که نگارندة این سطور بر آن تأکید دارد، نیست؛ اما من در این یادداشت در نظر دارم تا از دیدگاهی دیگر به بحث مغفول مانده دیالوگ بپردازم.
«لئونارد سوییدلر» در کتاب خود به نام «Dialogue for Interreligious Understanding» پروتکل دهگانهای را برای دیالوگ مطرح میکند؛ از جمله: دیالوگ باید برای آموختن، تغییردادن و عمل به آن باشد؛ دیالوگ باید برای اشتراکگذاری و دریافت از دیگری باشد؛ دیالوگ باید مبتنی بر همترازی باشد؛ یعنی اینطور نباشد که یکی از موضع بالا به پایین با دیگری رفتار کند؛ در دیالوگ اصل بر احترام متقابل است؛ دیالوگ باید به دنبال فهم باورهای دیگری به زبان خودش باشد نه داوری دیگری و از همه مهمتر، باید برای معرفی خود به دیگری صورت پذیرد.
حضرت علی (ع) در بخشی از وصیت خود به امام حسن (ع) میفرمایند که فرزندان خود را بر اساس زمانه خودشان تربیت کنید. این سخن بدین معناست که ما نمیتوانیم مقتضیات زمانة خود را بر روح زمانة نسلی دیگر سوار کنیم. این سوارکردن، سبب بسیاری از مشکلات از جمله داوریهای اخلاقی نسنجیدهای میشود که چون امر شود که مست گیرند، در شهر هر آنکه هست گیرند.
در بیان سوییدلر، دو چیز بیش از همه محوریت دارد: تلاش برای فهم دیگری و احترام متقابل. ناگفته پیداست که تلاش برای فهم دیگری نیاز به خودابرازگری و خود تحققبخشی دیگری دارد. این خود تحققبخشی در جامعهای نمود مییابد که فرصت آزادانهای برای ابراز دیگری فراهم کند. داوری این ابرازگری و درنظرنگرفتن مقتضیات زمانه و سیاستگذاری بر اساس تاریخ و زمانه و نسلی دیگر برای آنان که در لحظة اکنون زیست میکنند، خطایی استراتژیک است. حضرت علی (ع) در بخشی از وصیت خود به امام حسن (ع) میفرمایند که فرزندان خود را بر اساس زمانة خودشان تربیت کنید. این سخن بدین معناست که ما نمیتوانیم مقتضیات زمانه خود را بر روح زمانه نسلی دیگر سوار کنیم. این سوارکردن، سبب بسیاری از مشکلات از جمله داوریهای اخلاقی نسنجیدهای میشود که چون امر شود که مست گیرند، در شهر هر آنکه هست گیرند.
دیالوگ در اندیشه سوییدلر نیز باید عاری از داوری باشد. زمانی که این داوری و ذهنخوانی رخت بر بست، آنگاه فضایی برای ابرازگری و تحققبخشی دیگری فراهم میشود. این دیگری زمانی که فرصتی برای ابراز وجود بیابد و بتواند حرفش را بزند و دیگریهای بزرگ نیز متواضعانه به او و بدون داوری به حرف او گوش دهند، بسیاری از مشکلات را حل میکند. در چنین دیالوگی، فضای مفاهمه و مشارکت فراهم میشود. از همین روی، دیالوگ نوعی ارتباط است. به بیان «ژاک لاکان» زمانی که این ارتباط بین دیگریها و من بهمنزلة دیگری بزرگ فراهم شود، دیگر فاصله به آن معنایی که پیش از دیالوگ بود، باقی نخواهد ماند.
وظیفة دیالوگ، ایجاد پیوندی بین دیگریها است؛ بهویژه دیگریهای کوچکی که صدایشان در هیاهوی دیگریهای بزرگ گم میشود. اگر تمام پلها توسط دیگریهای بزرگ شکسته شود، در فرایند ارتباطی، اختلالی به وجود میآید که بر طرف کردنش دیگر به همین راحتی نخواهد بود. این اختلال، در ادامه مشکلاتی ایجاد میکند که اجازة پردازش و تحلیل را به قول «نیکولاس لوهمان» به سیستم جامعه نمیدهد.
«محمد ابونمر» نیز که جزء مدافعان دیالوگ کارکردگرایانه است، دیالوگ را گونهای از تعامل از راه تبادل اندیشهها برای رفع کژاندیشیها میداند. زمانی که این تعامل برقرار نشود، گسستی به وجود میآید که نتیجهاش فقدان ادراک بیننسلی است. بهعنوان نمونه، نمیتوان نسلی را که تمام فریادش برای گرفتن حق انتخاب است، با نسلی که از جنگ هراسی نداشت، قیاس کرد. شاهد مثال آن، سواد سیاسی اندک چنین نسلی است که ابداً با سواد سیاسی نسلی که انقلاب اسلامی را به ارمغان آورد، قابلمقایسه نیست. سخن بر سر این نیست که کدام یک بهتر یا کدام یک بدتر است، بلکه سخن بر سر این است که اساساً سواد سیاسی برای نسل کنونی «مسئله» نیست. مسئلة این نسل تنها و تنها حق انتخاب است که خودش را از انتخاب رشته تحصیلی تا مسائل بزرگتر نشان میدهد. شاهد مثال دیگر، تغییر فرایند ازدواج در خانوادههای ایرانی است که دیگر بر پایة انتخاب دیگریهای بزرگ نیست؛ بلکه بر پایة انتخاب فردی است. زمانی که فضایی برای دیالوگ وجود نداشته باشد و دیگریهای بزرگ، گوشی برای شنیدن دیگریهای کوچک نداشته باشند، طبیعی است که هر کنشی را با کنش زمان خودشان قیاس میکنند. نسل کنونی میگوید؛ «میخواهم خودم پوششم را انتخاب کنم.» اما نسل پیشین این جمله را با زمان و اندیشههای منحرفانة دوران خودش قیاس میکند. نسل کنونی میخواهد خودش انتخاب کند که چه بخواند؛ اما نسل پیشین میگوید «ریاضی بخوان و در کنارش هنر را هم ادامه بده!» از این دست مثالها زیاد است. فهم این نکته که نسل کنونی و روح زمانهای که آن را میطلبد بر پایة حق انتخاب است، کار سختی نیست، فقط نیاز به اندکی تعلیق پیشداوریها دارد.
در گفتوگو دردِ او دردِ من است
اگر دیالوگ را ابزاری برای ایجاد صلح بدانیم، باید گفت در زمانهای به سر میبریم که نه صلح، بلکه این دیالوگ است که موضوعیت دارد. صرف چنین رویدادی میتواند بسیاری از مشکلات را حل کند؛ اما دیالوگی که امروز در جامعه ایرانی جریان دارد، صرفاً منتهی به رویدادهای سیاسی است. پیشرفت تکنولوژی و گسترش شبکههای اجتماعی، فضایی را برای ارتباط به وجود آورده است. این تحولات تکنولوژیک، روح زمانه
دیالوگی که امروز در جامعه ایرانی جریان دارد، صرفاً منتهی به رویدادهای سیاسی است. پیشرفت تکنولوژی و گسترش شبکههای اجتماعی، فضایی را برای ارتباط به وجود آورده است. این تحولات تکنولوژیک، روح زمانة نسلی است که بیشترین کنش را در اتفاقات پاییز ۱۴۰۱ داشته است. شاهد مثال آن، استفادة زیاد این نسل از شبکههای اجتماعی و تشکیل گروههای دوستی بوده که به طور فزایندهای روبهافزایش است.
نسلی است که بیشترین کنش را در اتفاقات پاییز ۱۴۰۱ داشته است. شاهد مثال آن، استفاده زیاد این نسل از شبکههای اجتماعی و تشکیل گروههای دوستی بوده که به طور فزایندهای روبهافزایش است.
در دیالوگ، «من» تبدیل به سوژهای برای دیدن میشود. این دیدهشدن او را از «آن» به «تو» تبدیل میکند. دیگری کوچک دیده میشود و درد او درد «من» میشود. «من» تلاش میکنم تا او را بفهمم و درک کنم. او از ابژه بودن خارج میشود و استعدادها و شخصیتش به رسمیت شناخته میشود. «او» یک دیگری است از آن حیث که با من متفاوت است و «من» است از آن حیث که با من و در من تعریف میشود. وجود او به رسمیت شناخته میشود و ارزشهایش دیده میشود. او در مییابد که در جهان معنای من، دیگر ابژه نیست؛ ابژهای که من برایش تصمیم بگیرم. او در کشاکش تصمیم، حاضر است شکست بخورد، اما با تصمیم من به پیروزی نرسد.
در چنین دیالوگی که از آن به دیالوگ «اگزیستانسیالیستی» یاد میکنند، من در رابطه با دیگری معنا پیدا میکنم و در کنشی متقابل قرار میگیرم. من تنها دیگر عضوی از جامعه نیستم، بلکه همة مردم یک جامعه، بهمنزلة «من»هایی ارزشمند در نظر گرفته میشوند. در چنین حالتی است که من دیگر نمیتوانم کنش ۱۴۰۱ را با کنشهای پیش از خود قیاس کنم. من نمیتوانم دست به تحلیلهایی بزنم که قاطبه شرکتکنندگان و مدافعان جنبش ۱۴۰۱ اصلاً و ابداً به آن نمیاندیشند. من نمیتوانم دیگر اندیشههای خود را بر اساس پیشداوریهایم به واقعیت تحمیل کنم و چشمان خود را به روی شواهدی که نظر مرا رد میکنند ببندم. من نمیتوانم بدون فهم دیگریهای کوچکی که میخواهند بزرگ پنداشته شوند، دست به تحلیل بزنم یا تحقیرشان کنم. در چنین دیالوگی است که «من»، با معرفت به دیگری و در کنار شناخت بهتر از دیگری به شناخت بهتری از خود هم میرسم. من با دیگری است که معنا پیدا میکنم و این معنا، هویت من است. دیگریسازی در چنین شناختی جایی ندارد و به ازخودبیگانگی میانجامد.
در نتیجه ازخودبیگانگی، دوری از جامعه نیز محقق میشود و اگر دیگری بزرگ باشم، منجر به تصمیماتی میشوم که تنها تنور اختلاف را گرمتر میکند. در چنین شناختی، رابطه بر اساس من - آن تعریف میشود و هر سخنی که بوی دلسوزی بدهد، بر دیگری ستیزی حمل میشود. نوع بشر در چنین ارتباطی نمیگنجد؛ چرا که خداوند هر انسانی را بهگونهای متفاوت آفریده است تا همین تفاوتها وسیلهای برای کنجکاوی و شناخت دیگری فراهم کند؛ بنابراین، نوع بشر به دنبال رابطة «من - تو» است نه «من - آن».
نسلی که همواره «آن» بوده و صدایش هم به جایی نمیرسد؛ نه دغدغة سیاسی و نه دغدغة دینی ندارد. او تنها و تنها به دنبال حق انتخاب است و زمانی که صدایش شنیده نشود، آنچه که بروز میدهد، رادیکالیسم است. سوژه را نمیتوان به ابژهای تحت فرمان تبدیل کرد. او میخواهد کنشگری باشد که با انتخاب خود کنشگری میکند نه اینکه کسی برایش انتخاب کند. ادراک چنین مسئلة مهمی، جز از راه دیالوگ و شناخت دیگری آن هم بدون داوری امکانناپذیر است. در من - تو است که من میخواهم جزئی از تو باشم و این جزئی از تو بودن یعنی به تو محتاج بودن من و وقتی من به تو محتاج باشم، در تو معنا پیدا میکنم. در چنین دیالوگی است که روابط سازنده اتفاق میافتد.
نوع بشر به دنبال رابطه «من - تو» است نه «من - آن».
تصور یکیشدن و جزئی از تو بودن، به معنای سهیمشدن در قدرت من نیز هست. در این معنی، قدرت وجودی من بعضاً با قدرت دیگری نهتنها یکی میشود، بلکه قدرتمندتر هم میشود و یک کل بزرگتر را تشکیل میدهد. در اینجا «من» ارتباطی وسیع با یک دیگری که از «آن» به «تو» تبدیل شده است، پیدا میکنم. همة اینها مرتبط با میزان ارتباطی است که من با دیگری برقرار میکنم. ارتباطی که به دیالوگی اگزیستانسیالیستی و وجودی ختم شود. در چنین ساختی است که عرصة عمومی تبدیل به خیر عمومی میشود. من همان قدر از خیر عمومی سهم دارم که تو بهمنزله دیگری داری.
«آن» زیر پا له میشود. آن بیارزش است درحالیکه ارزشمند و سرشار از استعداد است. وقتی «تو» به «آن» تبدیل میشود، از بین میرود و فضای عمومی تبدیل به فضایی انحصاری برای بروز و ظهور «من» میشود. من هستم که مهمم. من هستم که تصمیم میگیرم. من هستم که سوژهام و تو تنها ابژهای هستی که توان تصمیمگیری نداری؛ پس حقی هم از فضای عمومی نداری. از همین روی است که دیالوگ در اینجا من را رشد میدهد. اگر در دیالوگ، دیگری دیده شود، سهم او از فضای عمومی به رسمیت شناخته میشود و هیجان و احساس و شخصیت و ایدههایش دیده میشود؛ اما زمانی که این دیالوگ برقرار نشود، من دچار ازخودبیگانگی میشوم.
جامعهای که در حال تبدیل به سوژه است و میخواهد کنشگر باشد، دیده نمیشود. این ازخودبیگانگی به غروری کاذب میانجامد که دیگری را نه با زبان دیگری بلکه با زبان خودش میفهمد و مفهومسازی میکند. او میگوید من میخواهم به رسمیت شناخته شوم؛ اما دیگریهای بزرگ چیز دیگری میشنوند. این سطح از نافهمی تنها ناشی از فقدان دیالوگ با کسانی است که روح زمانهشان با روح زمانة دیگریهای بزرگ در تضاد است. این ازخودبیگانگی است که اصول خود را بهاجبار میخواهد در جامعه ساری و جاری کند.
گناه در یک مفهوم، نوعی ازخودبیگانگی است که به دوری از خداوند هم میانجامد. صرفاً دیدن خود، منجر به خودبینی میشود؛ یعنی تنها من ارزشمند هستم، فضای عمومی از آن من است و تنها من حق دارم در آن بروز و ظهور داشته باشم. سرکوب دیگری که بالقوه سوژه است، به آتشفشانی شباهت دارد که قبل از فعالشدن، ابرهای سیاه را در اطراف خود میپراکند. دیدن این ابرها بهرسمیتشناختن آن آتشفشان است و این میسّر نمیشود جز در دیالوگی که در آن رابطة من - آن به من - تو تبدیل شود. درد دیگری، درد من تلقّی شود و دیگری با من و من با دیگری معنا شوم. هر مفهومسازی و داوری بر اساس پیش بافتههای شخصی من کنار گذاشته شود و برای شناخت دیگری، تعامل صادقانه و سازنده رخ دهد.
/ انتهای پیام/