مرور سرگذشت دموکراسی سنتی برای حراست از دموکراسی‌های مدرن؛
شاید بتوان گفت یکی از ویژگی‌های اصلی دموکراسی‌های اولیه «قدرت مردم» بوده است. این قدرت آن‌قدر بسیط بود که حتی اگر انتخابات چندحزبی مانند آنچه امروزه لازمه دموکراسی می‌دانیم نیز وجود نداشت همچنان خودنمایی می‌کرد. در برخی موارد دیگر که حاکم حکومت را از طریق ارث به دست می‌آورد بازهم برای جلب رضایت مردم مجبور بود با آن‌ها تعامل سازنده داشته باشد و در حقیقت این مردم بودند که او را مجبور می‌کردند تا قبل از هر اقدامی با آن‌ها تعامل داشته باشد.

گروه راهبرد «سدید»؛ امروزه مردم به خلاف چندین دهه قبل دموکراسی‌ها را در معرض خطر جدی می‌بینند. یک دهه قبل این بدبینی نسبت به دموکراسی امری غیرقابل پذیرش و عجیب به نظر می‌رسید. پس از فروریختن دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ به نظر می‌رسید که تنها راه نجاتبخش ملت ها، دموکراسی است. اما آنچه امروز مشاهده می‌کنیم به وضوح نشان دهنده این است که وضعیت دموکراسی در زمانه ما بسیار پیچیده و متفاوت‌تر از چیزی است که سابق بر این تصور می‌کردیم. در این یادداشت دیوید استاساوگی (David Stasavageis)، رئیس علوم اجتماعی دانشگاه نیویورک و نویسنده کتاب «زوال و ظهور دموکراسی: تاریخ جهان از دوران باستان تا امروز» (پرینستون، ۲۰۲۰) سعی کرده است تا با مرور تاریخ دموکراسی در بین جوامع گذشته درس‌هایی برای حراست از دموکراسی‌های مدرن ارائه دهد. این یادداشت برای اولین بار در مارس ۲۰۲۱ در نشریه اینترنتی aeon منتشر شده است.


این روز‌ها درباره لغزش‌های دموکراسی‌ها و پوسیدگی پایه‌های آن مطالب زیادی می‌شنویم. همه این‌ها می‌خواهند به ما گوشزد کنند که ما به احتمال زیاد با یک اقتدارگرایی خزنده روبرو هستیم نه یک دموکراسی مطلوب که در تخیل عمومی شکل گرفته است. دموکراسی‌های سنتی مانند آنچه در ایالات متحده وجود دارد به دلیل نقض هنجار‌های قانونی و عرفی دچار اختلال‌های مهمی شده‌اند که می‌توان یکی از تبعات آن را حمله به ساختمان کنگره دانست. اگر واقعا این مطالبی که گفتیم درست باشد و اکنون شاهد خاموشی مشعل دموکراسی که از آتن روشن شده بود هستیم آیا می‌توانیم برای روشن نگه داشتن آن مشعل تلاشی کنیم؟ برای جلوگیری از فروپاشی دموکراسی از درون، که به ظاهر آغاز شده است چه کار‌هایی می‌توانیم انجام دهیم؟

برای رسیدن به این منظور باید ابتدا تصورات و مشهوراتی که در ذهنمان وجود دارد را دور بریزیم. برای نمونه باید این تصور که دموکراسی از یک جامعه پیشرو و موفق در عرصه حکمرانی به سادگی به جامعه‌ای دیگر منتقل می‌شود چشم پوشی کنیم. ما گمان می‌کنیم ایده دموکراسی در یک مکان و زمان مشخص ابداع شده است، اما واقعیت چیز دیگری می‌گوید. اینکه حکومت کردن بر مردم تنها با رضایت همان مردم ممکن و مطلوب است متعلق به یک زمان و مکان خاص نیست. این ویژگی به طور مستقل در بسیاری از جوامع بشری وجود داشته و به مرور زمان تکامل یافته است. در طول چندین هزار سال و در سراسر نقاط زمین و در جوامع مختلف نهاد دموکراسی به صورت ابتدایی و اولیه آن یعنی شبیه مدل مشورتی شورا‌ها و مجامع مردمی و حاکمان در جوامع رایج بوده است. در حقیقت حاکمان با مشورت مجامع مردمی به صورت مشترک به امر حکومت می‌پرداختند. تاریخ این واقعیت را برای ما بیان می‌کند که چنین شورا‌ها و مجامعی از قبیله هورون‌ها در جنگل‌های شمال شرقی آمریکای شمالی گرفته تا هند باستان و شهر‌هایی در بین النهرین باستان وجود داشته و امری طبیعی بوده‌اند. درست است که یونان باستان به صورت نظام‌مند ایده دموکراسی را مطرح کرد و حتی این واژه ریشه یونانی دارد، اما این مدل حکمرانی ابداع یونانیان نیست. به همین دلیل برای درک نقاط قوت و ضعف دموکراسی‌های مدرن بهتر است به جای اتکا به روایت یونانی از آن به بررسی جوامع دموکراتیک اولیه که در سراسر کره زمین وجود داشته‌اند بپردازیم. زیرا این بررسی‌ها قطعا می‌تواند درک ما را از نقاط قوت و ضعف این ایده بیشتر و بهتر کند.

شاید بتوان گفت یکی از ویژگی‌های اصلی دموکراسی‌های اولیه «قدرت» مردم بوده است. این قدرت آنقدر بسیط بود که حتی اگر انتخابات چند حزبی مانند آنچه امروزه لازمه دموکراسی می‌دانیم نیز وجود نداشت همچنان خودنمایی می‌کرد. مردم یا بهتر است بگوییم بخش مهمی از آن‌ها از راه‌های مختلف این قدرت را اعمال می‌کردند. در برخی موارد حاکم به وسیله یک شورا یا مجلس که نماینده مردم بود انتخاب می‌شد و در برخی موارد دیگر که حاکم حکومت را از طریق ارث به دست می‌آورد باز هم برای جلب رضایت مردم مجبور بود با آن‌ها تعامل سازنده داشته باشد و در حقیقت این مردم بودند که او را مجبور می‌کردند تا قبل از هر اقدامی با آن‌ها تعامل داشته باشد. عدم تعامل با مردم حتی در حکومت‌های موروثی می‌توانست محدودیت‌های جدی برای حاکم به وجود بیاورد و قدرت او را متزلزل سازد. درست است که به دلیل عدم تکامل در جوامع باستان ما شاهد بروز نوعی خودکامگی هستیم که در آن حاکم به عنوان یک شخص به واسطه زیردستان خود که همگی به او وفادار بوده و توسط او استخدام شده اند حکومت می‌کند، اما دقیقا به همین دلیل که بالاخره جمعی از افراد و نخبگان منتقل کننده قدرت و نظر مردم هستند شاید بتوان گفت واژه خودکامگی برای این مدل حکمرانی‌ها زیاد دقیق نیست. زیرا در حقیقت هیچ کس در آن دوران قدرت نداشته است به تنهایی و بدون در نظر گرفتن دیگر محدودیت‌ها و قدرت‌های موجود در جامعه از جمله مردم حکومت کند.

همانطور که گفتیم ما شاهد وجود دموکراسی‌های اولیه در نقاط متعددی از بین النهرین و هند و مناطقی از قاره آمریکا مانند قبیله هورون‌ها و ایروکوئی‌ها در جنگل‌های شمال شرقی ایالات متحده هستیم. در آفریقای پیش از دوران استعمار نیز می‌توان شواهدی از وجود دموکراسی را مشاهده کرد. می‌توان گفت در همه این جوامع شرایطی وجود داشته است که این شرایط بستر‌های مناسبی برای تقویت دموکراسی و زنده نگه داشتن آن فراهم می‌کردند. از جمله این شرایط می‌توان به مقیاس کوچک این جوامع چه از لحاظ جمعیتی و چه سرزمینی، نیاز حاکمان به مردم برای کسب تجربه و دانش عمومی و در نهایت امکان مهاجرت راحت و ترک سرزمین، از طرف مردم در صورت عدم رضایت از حاکم نام برد. این سه ویژگی که در جهان باستان وجود داشته است گرچه در همه جا به یک اندازه نبوده است، اما در مجموع به ایجاد و تقویت دموکراسی در آن جوامع کمک ویژه‌ای کرده است.

اما خوب است در اینجا به مسئله مهمی اشاره کنیم. ما برای اینکه ببینیم خودکامگی به عنوان یک مدل جایگزین برای دموکراسی اولیه چگونه عمل می‌کرده است باید نمونه تاریخی چین را مورد بررسی قرار دهیم. آنچه ما در چین مشاهده می‌کنیم در واقع یک انحراف نیست بلکه صرفا مسیری متفاوت از آنچه به عنوان توسعه سیاسی در دیگر جوامع مطرح می‌شود بوده است. نخستین سلسله‌هایی که در تاریخ چین حکومت می‌کرده‌اند یعنی پادشاهی شانگ و ژو (هزاره‌های اول و دوم پیش از میلاد) حکومتشان بر دو رکن ارتش و بروکراسی استوار بوده است. در این پادشاهی‌ها هیچ مدرک و سندی که نشانگر وجود شورا‌ها یا مجامع عمومی و مردمی باشد وجود ندارد. تقریبا می‌توان گفت خودکامگی یکی از ویژگی‌های ثابت حکومت در چین بوده است. این الگوی چینی که در طول حیات سلسله‌های تانگ و سونگ (قرن ۷ تا ۱۳ میلادی) از طریق استخدام نخبگان سیاسی در دولت تثبیت شد گرچه به نوعی مشارکت مردمی منجر شده بود (بالاخره بخشی از مردم به عنوان نخبه وارد چرخه حکومت می‌شدند)، اما با آنچه در پارلمان یا شورا‌های مردمی رخ می‌داد اساسا متفاوت بود.

ما برای آنکه بتوانیم از ایده اصلی دموکراسی یعنی بازگرداندن قدرت به مردم یا بهتر است بگویم به ظهور رساندن قدرت مردم در عرصه حکومت و حکمرانی دفاع کرده و آن را در دوران مدرن تقویت کنیم و جلوی تضعیف آن را بگیریم خوب است تا در کیفیت دموکراسی‌های اولیه و نقاط قوت و ضعفشان را مورد بررسی قرار دهیم.

اولین تفاوت بین دموکراسی در شکل نخستین آن با دموکراسی‌های امروزی این است که در گذشته دموکراسی‌ها در مقیاسی بسیار کوچک‌تر از آنچه امروز به عنوان دولت شهر مشاهده می‌کنیم، وجود داشتند. در واقع مقیاس حکومت‌ها به نسبت دولت‌های کنونی بسیار محدود و کوچک بود. در مقیاس‌های کوچک شورا‌ها به دفعات زیادی جلسات مشورتی برگزار می‌کردند و نقش فعال و عمیقی در تحولات و تصمیمات داشتند. حتی در دموکراسی‌هایی که منطقه بزرگی را زیر سیطره داشتند مانند هورون‌ها باز هم شاهد آن هستیم که جمعیت آن مناطق به نسبت جوامع کنونی و دموکراسی‌های مدرن بسیار ناچیز بوده است. این مقیاس کوچک یک پدیده مهم و اثرگذار سیاسی بوده و پیامد مهمی در عرصه سیاست داشته است. در دوران‌های گذشته مردم و به تبع آن‌ها مجامع و شورا‌های عمومی به شیوه‌ای مستقیم و گسترده در سیاست مشارکت می‌کردند، اما در دموکراسی‌های مدرن با وجود اینکه مشارکت گسترده‌تر شده است، اما از عمق و شدت آن تا حدود زیادی کاسته شده است. در واقع امروزه چندبار در سال مردم رای می‌دهند و امور کشورداری را به منتخبان خود می‌سپارند و در طول این مدت و به طور روزانه مشارکت مستقیمی در تصمیم گیری‌ها ندارند. خطری که این نوع حکمرانی دارد این است که مردم نسبت به تصمیماتی که روزانه گرفته می‌شود و خودشان نقشی در آن از لحاظ مشارکت ندارند بی اعتماد می‌شوند. این معضل یکی از مهمترین پیامد‌های سیاسی بزرگ شدن مقیاس حکومت‌ها می‌باشد که برخی دولت‌ها سعی کرده‌اند با عبرت گرفتن از تاریخ راه حلی برای آن بیابند. به همین دلیل در برخی دموکراسی‌ها شاهد تفویض امور به بخش‌های ایالتی، استان‌ها و حتی محله‌ها هستیم. این کار فواید مقیاس کوچکی که در دموکراسی‌های اولیه برشمردیم را دارد و باعث مشارکت فعال و جلب اعتماد عمومی نسبت به تصمیم گیری‌های دولتی می‌شود.

امروزه افرادی مانند یووال لوین تحلیلگر سیاسی آمریکایی بر همین مبنا به صراحت این ایده را مطرح می‌کنند که دولت‌ها باید قدرت را به پایین‌ترین سطح ممکن انتقال دهند. او در واقع به این نکته اشاره می‌کند که باید تصمیم گیری‌های سیاسی به کوچک‌ترین واحد‌های مردمی ممکن واگذار شود. در برخی دموکراسی‌های غربی مانند کانادا و آلمان یا ایالات متحده وجود سیستم فدرال در واقع تضمین کننده همین انتقال قدرت به واحد‌های خرد سیاسی است، اما بازهم در همین سیستم‌ها تصمیم گیری در خصوص موضوعات کلانی مانند سیاست خارجی و مسائل استراتژیک اقتصادی در اختیار دولت‌های ملی است و ایالات‌ها و استان‌ها مستقلا هیچ نقشی در آن ندارند. حالا باید ببینیم برای این حالت آیا جایگزینی می‌توان یافت؟ برخی گفته‌اند اگر نتوانیم به ایده «تمام سیاست‌ها باید محلی باشند» برگردیم باید جایگزین مناسبی برای ارتباط بهتر شهروندان با ایالت‌های دورافتاده پیدا کنیم. از نظر تاریخی یکی از راه‌های جایگزین سرمایه گذاری فعال در انتشار اطلاعات بوده است. در ایالات متحده در دوران جمهوری اولیه شاهد نمونه موفقی از سرمایه گذاری دولتی برای غلبه بر مشکل مقیاس هستیم. جیمز مدیسون در فدرالیست شماره ۱۰ (۱۷۸۷) در این زمینه نوشته بود که: یک جمهوری بزرگ طبیعتا کمتر از یک جمهوری در مقیاس کوچک دچار تلاطم می‌شود، اما چند سال پس از تصویب قانون اساسی او به نتایج دیگری رسید. مدیسون در مقاله‌ای با عنوان «افکار عمومی» در مورد دشواری‌های یک جمهوری بزرگ و دولت فراگیر ملی در خصوص اطلاع رسانی به همه مردم و ضعف اطلاعات عمومی در خصوص تصمیمات سیاسی دولت مرکزی که منجر به بی اطلاعی و به تبع آن بی اعتمادی به دولت می‌شود، نوشت. بر همین اساس او پیشنهاد کرد تا دولت برای رفع این معضل بودجه ویژه‌ای برای پراخت یارانه به روزنامه‌ها تخصیص دهد و از انتشار گسترده آن‌ها حمایت کند. این تاکیدات او کمک زیادی به تصویب قانون خدمات پستی در سال ۱۷۹۲ کرد. تلاش مدیسون در واقع در راستای جبران همان نقطه حساسی بود که با گسترده شدن مقیاس دموکراسی ها، دولت‌ها با آن مواجه شده بودند.

نکته مهم اینجاست که جهان امروز با جهان سال ۱۷۹۲ تفاوت زیادی دارد. امروز شهروندان به راحتی می‌توانند به همه نوع اطلاعات درست و غلط دسترسی داشته باشند. این نشان می‌دهد که نیاز امروز ما چیزی فراتر از گذشته است ما باید به فکر سرمایه گذاری‌های جدیدی باشیم که در نهایت منجر به ارائه منابع اطلاعاتی دقیق تری به مردم شهروندان شود. زیرا تنها با این کار است که ارتباط مردم با دولت می‌تواند ارتباط بهتر و عمیق تری باشد. شاید یکی از این سیاست‌ها که در راستای همان سیاست تخصیص یارانه‌ها نیز می‌باشد حمایت و سرمایه گذاری در رسانه‌های محلی مورد اعتماد مردم محلی است. زیرا این رسانه‌ها عموما برای مردم محلی قابل اعتماد‌تر هستند علاوه بر اینکه طرفداران زیادی هم در مناطق خودشان دارند. همینکه دولت با سرمایه گذاری در این رسانه‌ها از تعطیل شدن آن‌ها به دلایل مالی جلوگیری کند در واقع پل ارتباطی خود با بخش زیادی از شهروندان در مناطق دور از مرکز را حفظ کرده است.

اما مشکل دیگری که در دموکراسی‌های مدرن به واسطه بزرگ بودن مقیاس آن‌ها وجود دارد این است که این جوامع میل به قطبی شدن دارند. در واقع وقتی مقیاس بزرگ دولت‌ها پتانسیل این را دارد که بی اعتمادی و عدم مشارکت در یک دموکراسی را به ارمغان بیاورد پس به راحتی نیز می‌تواند جامعه را قطبی کند. دو قطبی یا چند قطبی شدن جامعه می‌تواند اشکال مختلفی داشته باشد. مانند تنش بین طبقات مختلف مردم در یک مکان‌ی اختلاف نظر بین افرادی که در مکان‌های مختلف زندگی می‌کنند. در حقیقت این مسئله را در مجموعه وسیعی از دموکراسی‌های مدرن می‌توانیم مشاهده کنیم. مناطق مختلف شهری و روستایی مناطق دور و نزدیک به مرکز با توجه به امکانات و اولویت‌ها و دغدغه هایشان تقریبا در مقابل هم قرار گرفته اند و نوعی از قطبی سازی را در اکثر جوامع به وجود آورده اند.

جالب است بدانیم که این مشکل برای دموکراسی‌های اولیه و مردم باستان ناشناخته نبوده است و آن‌ها برای حل آن راه حل‌های خلاقانه‌ای را اجرا کرده‌اند. گرچه ما نمی‌توانیم در دنیای مدرن مو به مو راه حل‌های آن‌ها را پیاده کنیم، اما می‌توانیم و باید سعی کنیم تا از آن‌ها درس بگریم.

برای مثال در آتن باستان و در دوران اصلاحاتی که کلیستنس انجام داد چهار قبیله سنتی که نمایندگانی را برای مجمع عمومی انتخاب می‌کردند جای خود را به ده گروه جدید با ترکیبی جدید از بین گروه‌های جمعیتی سابق دادند. به این ترتیب قطبی سازی حاصل از تعارضان آن چهار گروه نخست تقریبا از بین رفت و این بهم ریختگی باعث شد تا تعارضات سابق برطرف شود. چنین اصلاحاتی منحصر به آتن نبوده است و در دموکراسی‌های باستان به وفور مشاهده می‌شود. برای مثال در جوامع هورون و ایروکوئی نیز که در ابتدا مانند آتنی‌ها تقسیم بندی بر اساس قبیله‌های اصلی و قاعدتا رقیب بود، اصلاحاتی انجام گرفت تا میزان تعارضات قبیلگی و قطبی شدن جامعه کاهش یابد. در واقع در این جوامع شاهد این هستیم که تقسیمات از بومی گرایی و منطقه‌ای که منجر به قطبی سازی می‌شود به سمت تقسیمات جزیی‌تر و ترکیبی‌تر مانند تقسیم بر اساس روستا‌ها و نه قبائل و حتی طوائف درون هر قبیله حرکت کردند. چنین تقسیمات جدیدی باعث می‌شد تا تعصبات قبیله‌ای کمتر شده و خطر قطبی شدن جامعه کاهش یابد.

درسی که ما می‌توانیم از این اصلاحات بگیریم این نیست که دسته بندی‌های جدیدی ایجاد کنیم بلکه مهم این است که بتوانیم با کسب تجربه از گذشتگان پیوند‌های جدیدی بین مردم و گروه‌های متعدد و متفاوت جامعه در دور و نزدیک ایجاد کنیم. برای رسیدن به این هدف نهاد‌های سیاسی و اجتماعی باید تلاش کنند تا راه کار‌هایی برای تقویت همراهی و متحد کردن جامعه با محوریت مسائلی که برای گروه‌های مختلف می‌تواند مهم باشد پیدا کنند. اگر بتوانیم پیوند‌های جدید هویتی برای افرادی که دارای پیشینه‌های عقیدتی و هویتی متفاوت هستند ایجاد کنیم و آن‌ها را پیرامون مسائلی همگانی‌تر جمع کنیم در واقع توانسته‌ایم جامعه را از قطبی شدن نجات دهیم.

یکی دیگر از نکات مثبت دموکراسی‌های باستان این بود که افراد و حاکمان به دلیل عدم وجود بروکراسی دولتی، عملا بدون همکاری و همراهی و تایید مردم نمی‌توانستند با قدرت خود و به صورت خودمختار برای جامعه تصمیم بگیرند. در واقع جدا از اینکه توانایی متقاعد کردن مردم برای تصمیمات شخصی را داشته باشند یا نداشته باشند، عملا ابزار اجرایی کردن آن را در دست نداشتند. پس به صورت خودکار امکان تبدیل حاکمان به افراد خودکامه بسیار اندک بود. نکته بعدی این بود که در بسیاری از جوامع گذشته مردم به راحتی می‌توانستند از مشارکت در تصمیم سازی خودداری کنند و در صورت ناراضی بودن از تصمیم گرفته شده به جای دیگری و منطقه دیگری مهاجرت کنند. این مورد شبیه بسیاری از جوامع آنلاین امروزی بود که در آن کسانی که در مرکز هستند، که گاهی اوقات «دیکتاتور‌های خیرخواه مادام العمر» نامیده می‌شوند، هیچ امکانی برای حکومت کردن به‌عنوان یک فرد خودکامه ندارند، زیرا به اطلاعات و خدمات ارائه‌شده توسط افرادی وابسته هستند که می‌توانند به سادگی از مشارکت خودداری کرده و یا به مکان دیگری مهاجرت کنند.

مسئله مهم دیگری که هرگز نباید آن را فراموش کرد اهمیت قدرت مرکزی و حمایت از آن است، زیرا تنها با وجود دولت مرکزی قوی است که میتوانیم به اهداف مهمی، چون عدالت آموزشی و رفاه عمومی فکر کرده و برای رسیدن به آن برنامه ریزی کنیم. اما شاید مهمتر از دولت مرکزی و وفادار بودن به آن این است که بتوانیم با روش‌های دموکراتیک این قدرت را مهار و کنترل کنیم. برای این کار شاید بهترین راه تدوین قانون اساسی کامل و هوشمند برای مهار قدرت و هدایت آن باشد، اما متاسفانه تجربه ایالات متحده در دوران ترامپ نشان داد که قدرت اجرای توانایی‌های ویرانگری دارد که حتی قانون اساسی استوار و هوشمندی مانند قانون اساسی آمریکا که محموعه‌ای از نهاد‌های کنترلی و نظارتی را برای مهار قدرت اجرایی تهیه دیده است نیز در مهار کامل قدرت شکست خورد. این اتفاق در برخی از کشور‌های اروپای شرقی نیر رخ داد. مثلا در دهه ۱۹۹۰ همه معتقد بودند که اهرم‌های فشار و موازنه‌ای مانند عضویت در اتحادیه اروپا و پیوستن به مجموعه‌ای از قوانین و مقررات فراملی منجر به مهار قدرت و تضمین دموکراسی‌ها می‌شود. اما تجربه نشان داد که برخی احزاب به محض کسب قدرت بسیاری از هنجار‌های دموکراسی را زیر پا گذاشتند و در واقع قوانین رسمی را به نفع خود بازنویسی کردند. در حالی که عضویت در اتحادیه اروپا به هیچ وجه نتوانست جلوی این اقدامات ضد دموکراتیک را بگیرد. درسی که از این تجربیات باید بگیریم این است که در کنار مهار‌های قانون اساسی باید با هشیاری بسیاری زیادی قدرت را زیر نظر بگیریم و نسبت به رفتار‌ها و تصمیم‌های خلاف اصول دموکراسی حساس باشیم در غیر این صورت قدرت اجرایی توانایی دارد تا براحتی حتی قوانین محدود کننده خود را به نفع خودش بازنویسی کند. بر اساس تجربیات جوامع در گذشته مانند آنچه در پروس پس از جنگ‌های ۱۶۱۸ رخ داد و استبداد ناشی از نیروی یکدست ارتش، شاید بتوان گفت افراطی‌ترین راه برای محدود کردن قدرت اجرایی، ایجاد محدودیت در ساخت ارتش دائمی و یا بروکراسی مالیاتی می‌باشد. متفکران قرن ۱۸ به خوبی دریافته بودند که وجود ارتش دائمی عموما حکومت‌ها را به سمت و سوی استبداد سوق می‌دهند. گرچه این مسئله در جوامعی که سنت حاکمیت مشورتی از گذشته در میان آن‌ها نهادینه شده بود مانند بریتانیا منجر به بروز استبداد نشد بلکه ارتش دائمی و یکپارچه کمک زیادی به استعمار و استخراج منابع بود و منافاتی با رشد دموکراسی در این جوامع نداشت.

شاید بتوانیم این مسئله را به نوعی دیگر بیان کنیم و آن این است که آیا وجود حکومت جمعی و مشارکتی مانند آنچه در دوران گذشته شاهد آن بوده‌ایم می‌تواند به ظهور دولت مرکزی قوی بیانجامد و یا این ماجرا برعکس است؟ با توجه به تجربیات گذشته می‌توانیم بگوییم درست است که وجود یک سنت حکمرانی مشورتی مقدم بر ساخت دولت می‌تواند به حفظ دموکراسی کمک بیشتری کند، اما این توالی لزوما به تنهایی تضمین کننده امنیت دموکراسی‌ها نیست. در نهایت این تک تک قانون گذاران و شهروندان هستند که باید هر نوع تلاشی که مدیران در جهت بسط قدرت خود می‌کنند با هر عنوان و حربه‌ای که باشد، مخالفت کنند. برای مثال در ایالات متحده یکی از علل اقدامات ترامپ این بود که در دهه‌های گذشته شاهد حرکت خزنده‌ای برای افزایش و گسترش حوزه قدرت اجرایی ریاست جمهوری بوده‌ایم که این حرکت در نهایت دموکراسی آمریکایی را با بحران مواجه کرد. با توجه به همین مسیر افزایش قدرت نهاد ریاست جمهوری بود که نزدیک به یک دهه قبل آکرمن حقوقدان آمریکایی در مقاله‌ای به تبعات این حرکت خطرناک اشاره کرد و آن را مقدمه و سکویی برای بروز و ظهور افراط گرایی کاریزماتیک و بی قانونی بروکراتیک در ایالات متحده دانست.

در پایان باز هم خوب است به این واقعیت اشاره کنیم که درس‌هایی که باید از تاریخ دموکراسی بگیریم واضح هستند. اگر بدانیم و قبول کنیم که تاریخ دموکراسی بسیار گسترده‌تر و عمیق‌تر از آن چیزی است که تصور کرده‌ایم می‌توانیم از تجربیات پیشرفته تری بهره ببریم. مردم در سراسر جهان در طول تاریخ نهاد‌های دموکراتیک زیادی ابداع کرده‌اند و در واقع بشر در طول سالیان طولانی مشغول مشق دموکراسی بوده است. ما می‌توانیم از تجربه گذشتگان درست بگیریم و نقاط ضعف دموکراسی‌ها در دوران مدرن را برطرف نماییم.

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha