گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ به احتمال زیاد شما هم در طول روز با چندین و چند نفر در خودرو، مترو، اتوبوس یا مغازه روبرو میشوید که پیرامون مردم سخن میگوید. اینکه مردم چه صفاتی دارند و چگونه عمل میکنند؛ و احتمالا خود شما نیز از جمله کسانی هستید که تا کنون در خصوص مردم تحلیلهایی ارائه کردهاید. این شوق به توصیف کشاندن مردم نه تنها در عموم جامعه بلکه در میان اندیشمندان نیز وجود دارد. شاید هیچ ملتی را نتوان یافت که آنقدر پیرامون آنها تحلیل انباشه شده وجود داشته باشد. نکته جالبتر، اما جایی است که نه فقط ایرانیان، بلکه دیگران نیز گویا علاقه به تحلیل و توصیف ما داشتهاند. حجم آثار شرق شناسانهای که به توضیح و توصیف ما ایرانیان پرداختهاند کمنظیر است. این علاقه به توصیف نه فقط متعلق به امروز، بلکه در گذشته نیز وجود داشته است. هزاران سال پیش نیز آیسخولوس یونانی «نمایشنامه ایرانیان» را به نگارش درمیآورد. چنین حجمی از یافتهها، گفتهها و بعضا یافتهها در خصوص ما ایرانیان برخی را بر آن داشته تا بگویند ما ایرانیان بسیار خاص هستیم، برخی نیز معتقداند که هیچ خاص بودگی در کار نیست، بلکه اینها روایتسازیهایی هستند و اصلا آکادمی غربی را چه به توضیح جامعه ایرانی! خلاصه آنکه هرچه هست یا باید باشد، به نظر ما دچار تورم روایتها از ایران بهنحو غیرعادی هستیم. این وضع غیرعادی خصوصا پس از آشنایی با تجدد پررنگتر شده است. برخی در این آشنایی تلاش کردهاند انسان ایرانی را در قالب فراروایتی مدرن، در قالب یک ملت و با هویتی این دنیایی تعریف کنند، برخی نیز در جستجوی پارههای هویت دینی، تلاش کردند تا فراروایتی دینی در عرض فراروایت مدرن از انسان خلق کنند که تاریخ و آینده وی را توضیح دهد. یادداشت شفاهی پیشرو از سید مهدی ناظمی، دکتری فلسفه محض از دانشگاه اصفهان، گفتاری است نه مجدد در توضیح اینکه ما ایرانیان چه هستیم و یا آنکه باید چگونه باشیم؟ بلکه میخواهد نگاهی درجه دوم نسبت به روایتهای ارائه شده بیندازد.
یکی از رویههای اساسی بحث از هویت ما ایرانیان در زمان معاصر، تلاش برای بازسازی هویت دینی یا به عبارت دیگر توضیح جامعه بر اساس دین است. این رویهها بالذات مشکلی ندارند، اما باید به این موضوع توجه کنیم که ما در زمانی هستیم که در واقع فراروایتها دچار ریزش شدهاند. حالا در این فرو ریزش ما دنبال این میگردیم که أمر دینی را جستجو کرده و پیدا کنیم. خب این موضوع هیچ ایرادی نیز ندارد، اما باید دقت کنیم که به هر حال ما فراروایت سنتی نداریم، بله تنها فراروایت مدرن وجود داشته است که آن هم امروزه دیگر به تعبیری نداریم بنابراین امروزه ما در یک وضعیت بدون فراروایت به سر میبریم
هویت ایرانی و فراروایتهایی که فرو ریخته اند
یکی از رویههای اساسی بحث از هویت ما ایرانیان در زمان معاصر، تلاش برای بازسازی هویت دینی یا به عبارت دیگر توضیح جامعه براساس دین است. این رویهها بالذات مشکلی ندارند، اما باید به این موضوع توجه کنیم که ما در زمانی هستیم که در واقع فراروایتها دچار ریزش شدهاند. حالا در این فروریزش ما دنبال این میگردیم که أمر دینی را جستجو کرده و پیدا کنیم. خب این موضوع هیچ ایرادی نیز ندارد، اما باید دقت کنیم که به هر حال ما فراروایت سنتی نداریم، بله تنها فراروایت مدرن وجود داشته است که آن هم امروزه دیگر به تعبیری نداریم بنابراین امروزه ما در یک وضعیت بدون فراروایت به سر میبریم. البته اگر بتوان گفت همچنان فراروایتی وجود دارد و تنفس میکند همچنان فراروایت مدرن از مسئله هویتجمعی و انسان است که وجود دارد. اما به باور من فراروایت مدرن هم دچار فرو ریختن شده و حالا این فرو ریزش در کل جهان در حالی صورت گرفته که در جامعه ایران ما از ابتدا فراروایت مدرن در آن ریشه پیدا نکرده است.
منظور از فراروایت در حقیقت یک روایت فراگیر مرجع در بین همه روایتها است که مطلق و فرا تاریخی انگاشته میشود و ادبیات خود را به روایتهای دیگر صادر میکند. فراروایت مدرن از هویت در یک برههای موفق شد تبدیل به یک روایت جهانی شود. حالا در وسط بحران فرو ریزش فراروایت مدرن از انسان و هویت او ما در جستجوی یک فراروایت دینی از انسان هستیم. حالا این موضوع البته ایرادی نیز ندارد و هرکسی میتواند در این شرایط در جستجوی أمر دینی باشد. ما اگر دقت نکنیم و معمولا هم دقت نمیکنیم، مسئله اصلی پیدا کردن روایت و فراروایت خودمان از مدرن شدن است. این سخن را به این دلیل طرح میکنیم که شما در جامعه مدرن همچنان جمعیتهای وسیعی از متدینان را میبینید، گرایشهای سنتی دینی را میبینید که تلاش در بازخوانی خود دارند و... اینها همه نکاتی است که نشان میدهد مسئله هویتی خود را نباید به دینی و غیردینی به یک معنا فروکاست. علیرغم اینکه در یک ساحت فلسفیتر ممکن است خود من هم دینی و غیردینی را طرح کنم، اما آن ساحت فلسفی با چیزی که در علوم اجتماعی دنبال میشود متفاوت است. در ساحت علوم اجتماعی اگر شما گفتید أمر مدرن غیردینی و أمر سنتی دینی است دچار خلط بحث بدی خواهیم شد و مفاهیم را گم میکنیم به همین دلیل تأکید من آن است که آن چیزی که ابتدا باید پیدا کنیم مسئله فراروایتهای مدرن و غیرمدرن و جهت گیریهایی است که ما در این وضعیت پیدا میکنیم خواهد بود.
مسئله بعدی پرسش از جامعهای است که میزبان فراروایتها است خواهد بود. ایران کشوری دارای تاریخ است. هر کشوری در جهان تاریخ ندارد، کشورهای اندکی در جهان هستند که تاریخ دارند، کشورهایی مانند عراق که مهد تمدن هستند به معنای فلسفی کلمه تاریخ ندارند، عراق بخشی از تاریخ ایران است. حالا این تاریخ داشتن چه موانعی را پیش پای ایران میگذارد و چه امکانهایی را میگشاید موضوعی است که باید مشخص کنیم. من تصور میکنم آن چیزی که تحت عنوان دینی و غیردینی، باستانی یا غیرباستانی، متجدد یا غیرمتجدد بیان میشود، اساسا در غفلت از این مسئله وجود دارد که ما به هر حال جستجوهای خود در ذیل یک سری روایتها صورت میگیرد، ما باید دقت کنیم این روایتها در مفهومسازی و ادبیاتسازی نقش ایفا میکنند. اگر این کار را نکنیم لاجرم دچار مجادلات سطحی شده که از جایی به بعد دچار خشونتهای فیزیکی خواهیم شد. این خشونت در واقع ناشی از سطحی بودن است و این سطحی بودن ناشی از عدم توجه به تحولات تاریخی است که چطور معنای انسان را جابه جا کرده است.
ما دچار یک بحران در فهم پدیده هستیم، آن پدیده خود بحران خیز و problematic است که ما را دچار مسئله میکند. الان هم به نظر من ایران همین است. ایران یک فضای بحران خیز به لحاظ تفسیری دارد چراکه از منظر وجودی خود دارای بحرانی است. این بحران البته به معنای ضعف و... نیست، البته ما دچار ضعف هستیم، اما این بحران از ضعف بیرون نیامده است، بلکه ضعف ما از بحران بیرون آمده است. این بحران در واقع ناشی از یک عدم تعین و وجود استعداد برای تعینات ناشناخته و مقاومت شدید در برابر تعینات کنونی است
بحران تفسیری و بحران وجودی در ایران
مسئله دیگری که لازم است نسبت به آن تذکر دهم پیرامون بحران تفسیری است که در آن قرار داریم. ما دچار یک بحران تفسیری هستیم که البته خود همین دچار بودن به آن خیلی مهم است اینکه سخن من که دچار بحران تفسیری هستیم مستقل از آن است که پاسخ شما به این بحران چیست. یعنی اینکه شما هر پاسخی به این بحران بدهید یک بحث است، اصل وجود این بحران نیز یک بحث است. اصل وجود این بحران نشان دهنده خاص بودن جامعه ایرانی است که نشان میدهد جامعه میتواند دچار یک گشتالت[۱] تاریخی شود در این برههای و این گشتالت بالاخره خود را ممکن است در یک زمانی به ظهور برساند. از نظر من بحرانهای معرفتی مستقل از بحرانهای وجودی نیستند. اگر ما دچار یک بحران در فهم پدیده هستیم، آن پدیده خود بحران خیز و problematic است که ما را دچار مسئله میکند. الان هم به نظر من ایران همین است. ایران یک فضای بحران خیز به لحاظ تفسیری دارد چراکه از منظر وجودی خود دارای بحرانی است. این بحران البته به معنای ضعف و... نیست، البته ما دچار ضعف هستیم، اما این بحران از ضعف بیرون نیامده است، بلکه ضعف ما از بحران بیرون آمده است. این بحران در واقع ناشی از یک عدم تعین و وجود استعداد برای تعینات ناشناخته و مقاومت شدید در برابر تعینات کنونی است. این اتفاقی است که برای ایران افتاده. پس مسئله ما در اینجا یک مسئله تفسیری است، مسئله ما این نیست که جامعه شناسی مرده است یا زنده است؟ چیزی که من میفهمم این است که علوم انسانی و جامعه شناسی در یک نقطه بحرانی خاصی قرار دارند و در این نقطه پیدا کردن جای آنان دشوار است. ما هر روزه چقدر تحلیل در مورد کشور میشنویم؟ چقدر افراد مدعی هستند که تریبون اقشار هستند؟ همه گویی دارند مردم را تفسیر میکنند و انگار غیر از خود مردم همه موظفاند که مردم را تفسیر کنند. این مسئله ناشی از چیست؟ ناشی از این است که ما در یک وضع بحرانی واقعا قرار داریم و در این وضع بحرانی فهم نیز بحرانی است.
اگر بخواهم دقیقتربحث کنم میتوان از ادبیات «رام ادهر مال» ،فیلسوف هندی_آلمانی، میتوان بهره گرفت، مسئله او جهان شرق و غرب است. مسئله او شبیه مسئله ماست آن هم بدین عبارت که در واقع ما بین فهم خودمان از خودمان، فهم خودمان از دیگری، فهم دیگری از خودمان و دیگری دیگری از دیگری یک مربع هرمنوتیکی تشکیل میدهیم. اگر این مربع چهار ضلع آن کامل نباشد، یا چرخش این اضلاع با هم چرخشی دارای انسداد باشد، ما دچار بحران فهم خواهیم شد. این کلیتی است که من در این وجه میتوانستم عرض کنم. شما وقتی با این وضع روبرو هستید تنها راهی که پیش رو دارید تفهم محتاطانه و حزم اندیشانه است. شما باید با حزم اندیشی و پرسشگری با مسئله مواجه شوید. منظور از پرسشگری مجادله نیست، ما باید ساحات متفاوت و متمایز از فهم خودمان را به افق خویش ترجمه کنیم و تلاش کنیم آن ساحات نیز افق ما را برای خود ترجمه کنند. به همین دلیل من اصرار دارم که تمایز و تفاوت در تفسیر از ایران از یک حدی بیشتر نباید پیش برود و این اشکال را خیلی میبینیم، به ویژه در روشنفکران متوسط، افراد تحصیل کرده جدید که تصور میکنند، چون در دبی برجهای بزرگ ساخته شده، یا در عمان، مالزی، ترکیه و... نسبت خاصی با مدرنیته برقرار شده، پس ما در یک وضع کاملا متمایز از جهان قرار داریم یا به عبارت دیگر خارج از دنیای مدرن سیر میکنیم. البته ما در یک وضع متمایز به سر میبریم، اما این تمایز بدین معنا نیست که در یک سیاره دیگر زندگی میکنیم. من و شما در یک کانون تمدن زندگی میکنیم و حیات داریم و این کانون تمدن درست است که خفته بوده و مدتها هیچ بروز و ظهوری نداشته، اما استعداد این را دارد که مبدل به یک فعلیت مهم تاریخی شود. این کلیتی است که ما میتوانیم ذکر کنیم، اما اغراق کردن در این مسئله و اینکه بخواهیم ایران را در یک غیریت تام و تمام نسبت به تمام جهان قرار دهیم، این به یک ترفند سیاسی یا مناقشه تبدیل خواهد شد.
بررسی هویت ایرانیان از دریچه انحطاط
عدهای تلاش میکنند تا ایران را از دریچه مفهوم انحطاط و زوال فهم کنند. این افراد تلاش دارند که بگویند اساسا مسئله ایران آن است که در یک سیاست منحط قرار دارد. من این موضوع را انکار نمیکنم که سیاست ما منحط است، به این معنا که ما پس از اسلام موفق نشدهایم به یک تجربه سیاست جدید نائل شویم و همیشه با چالشهایی سیاست ما حرکت میکرده است، این چالشها ادامه داشته و عصر تجدد نیز که میرسد این بحران مضاعف میشود. ما در عصر پیشاتجدد نیز در مورد اینکه سلطان چیست و چه کار باید کند مسئله داشتهایم و خیلی از مسائل را نمیتوانستیم در هاضمه خودمان قرار دهیم؛ بنابراین ما مسئله ایران را باید یک مسئله تفسیری بدانیم، همانطور که در سیاست نیز همین گونه است. یعنی شما در سراسر جهان نگاه کنید همه جا در مورد ایران حرف میزنند و بحث میکنند، همه جا سعی میکنند ایران را قضاوت کند و ایران نیز بعد از انقلاب خود را با قضاوت کردن در مورد جهان شناخت، پس این یک مسئله هرمنوتیکی و تفسیری است که اگر ما نتوانیم آن چهار ضلعی پیشین که ذکر شد را برقرار کنیم وضع ما قدری متفاوت خواهدشد. مسئله هویت یک مسئله برساختی است. در اینجاست که پای رسانه به وسط میآید. ما در واقع درگیر یک برساختی از مسئله ایران هستیم. این یک مسئله تفسیری است و اتفاقا درست نیز همین است، ما باید به این پرسش بپردازیم که ایران چه بوده، از کجا آمده؟ و به کجا میرود؟ این یعنی ارائه یک تفسیر از ایران. شیوه پرداخت درست این است نه آنکه از علل انحطاط بحث کنیم و از نابودی هویت سخن بگوییم، اینها هیچ کدام رویکرد درستی نیست، این سخنها انسداد دارد، زایش در آن شکل نمیگیرد، وقتی زایش نداشته باشد تبدیل به شعار میشود و بعد از دل آن خشونت و اسلحه و درگیری بیرون میآید و عملا منجر به نابودی یکی از بزرگترین کانونهای تمدنی جهان میشود.
پینوشت
[۱]واژهای آلمانی معادل الگو یا انگاره است. پیروان مکتب گشتالت معتقد هستند ما دنیا را در کلهای معنی دار یا گشتالتها تجربه میکنیم، نه محرکهای جداگانه، پس تجزیه کردن پدیدهها به معنای تحریف آنهاست.
/انتهای پیام/