تصاعد بحران‌های حاشینه نشینی در گفتگو با محسن هادی؛
حاشیه نشین اساس‌اش در حوزه فرهنگ است. مثلا کسانی که ما سبک زندگی شان را به رسمیت نمی‌شناسیم حاشیه نشین فرهنگی هستند. ما در جامعه یک دو گانه می‌سازیم: رسمی و غیر رسمی و هر چیزی که غیر رسمی است را می‌رانیم و بعد از همانچه که خود رانده‌ایم، شروع میکنیم به ترسیدن و نالیدن و شاید سرکوب و دیگر برخوردها.
گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ در صحبت از مسائل و بحران‌های خانواده حاشیه نشین گرچه فعالیت‌های پژوهشی جایگاه خود را دارند لکن آنچه در عمل ما را در فهم این گونه مسائل یاری می‌کند، مواجهه عینی با و تجربه نگاری از برخورد و ریز شدن روی فرآیند زندگی این خانواده هاست. محسن هادی مستندساز و فعال رسانه است که در طول دوره‌ی کاری خود چند فیلم مستند را مشخصا در حوزه حاشیه نشینی کارگردانی کرده است. نخستین شناخت ما از او به برنامه راز و گپ و گفتش با نادر طالب زاده باز می‌گردد. هادی لامسه اجتماعی بالایی دارد و در طول مصاحبه وقتی سخن از مصائب این قشر می‌شود با حالتی خاص از ماجرا سخن می‌گوید. او دانش آموخته کارشناسی ارشد مردم شناسی است و سعی دارد بین کار و علایق هنری خود، با دغدغه‌های علمی اش نسبتی معنادار برقرار کند.

شما چند فیلم در حاشیه‌ها و مناطق محروم ساخته اید؛ در کرمان و تبریز و کرج...؛ میخواهیم دریاره این تجربیات هم کلام شویم و نمونه‌هایی عینی را از این پدیده مرور کنیم.
حاشیه نشینان همیشه از موضوعات مورد علاقه ام بوده اند و دغدغه همیشگی من صحبت از آنهاست. اما همین ابتدا چیزی را روشن کنیم. آیا حاشیه نشین یعنی حاشیه شهر؟ و آیا از یک موقعیت جغرافیایی حرف می‌زنیم؟ اینطور نیست.

در ادبیات شهرسازی و برنامه ریزی شهری، «حاشیه‌نشین» به مناطقی از شهر‌ها گفته می‌شود که با ساخت و ساز غیر مجاز شکل گرفته و ساختمان‌هایشان فاقد اسناد رسمی‌اند. این شیوه سکونت شهری را «اسکان غیر رسمی» می‌گویند و مناطقی که در آن سکونت غیر رسمی است، به مناطق «حاشیه‌نشین» مشهورند. به این معنا، حاشیه‌نشین، لزوما منطقه‌ای نیست که در حاشیه شهر باشد، ممکن است در وسط شهر هم باشد؛ اگر سکونت در آن غیر رسمی باشد، منطقه حاشیه‌نشین خواهد بود.
«حاشیه نشینی» بر خلاف ظاهرش، معنایی جغرافیای ندارد؛ یعنی این مناطق حاشیه‌ی شهر نیستند بلکه در حاشیه‌ی زندگی شهری‌اند! این مناطق اگر چه در شهراند، ولی شهر نیستند؛ خدمات شهری را دریافت نمیکنند، از زیرساخت‌های شهر محروم اند و البته متقابلاً مسئولیت‌های شهرنشینی را هم ندارند!
من مدت‌ها به کلمه فقر فکر کرده‌ام. خیلی کلمه جامعی است. همه این‌ها را با هم دارد. وقتی می‌گوییم فقر بی سوادی را هم دارد گرسنگی را هم دارد عدم بهداشت را هم دارد و همه چیز‌های دیگر. فقر فقر می‌زاید؛ و در فقر همه جانبه ارکان مختلف همدیگر را تکمیل می‌کند.

یعنی موضوع بیش از آنکه جنبه کالبدی داشته باشد جنبه اجتماعی دارد. یعنی آن‌ها در جایی بوده اند که سکونت گاه رسمی محسوب نمی‌شود. این غیر رسمی بودن آن‌ها را به حاشیه زندگی برده است؛ و این هم فقط شامل حاشیه نشینان شهری نیست. دو گانه رسمی و غیر رسمی پدیده‌های دیگری را هم به حاشیه می‌راند.

شاید ابتدائاً تفاوت چندان بین حاشیه نشینان و غیر آن‌ها وجود ندارد، اما همین که به رسمیت شناخته نشده و خدماتی به آن‌ها داده نمی‌شود و مسائل دچار ضریب می‌شوند. یعنی تجربه من این بوده است که اگر در سکونتگاه‌های رسمی زن روسپی داریم انجا هم داریم اگر زن سرپرست خانواده داریم آنجا هم داریم و به همین ترتیب اما اتفاقاتی در این بین می‌افتد که آنجا بیشتر به چشم می‌آید و بیشتر ضریب می‌خورد. غیر رسمی بودن و در حقیقت غیرقانونی بودن، پدیده‌ها را تبدیل به مسئله و مسئله ساز می‌کند.
ما تا اوایل دهه ۸۰ هیچ خدمت عمومی در حاشیه نشین‌ها نداشتیم. آب، برق و... و معلوم است نتیجه چه می‌شود. در مناطق حاشیه‌ای کوچه‌های تو در توی بن بست وجود دارد که اگر روشنایی هم نداشته باشد خودبخود تولید کننده آسیب است.

در حقیقت این موضوع هم مثل موضوعات دیگر وقتی دچار دوگانه متصلبانه رسمی و غیر رسمی می‌شود تبدیل به آسیب و زاینده‌ی آسیب‌های دیگر می‌شود. ما در اقتصاد هم همین مشکل را داریم. قسمت بزرگی از اشتغال را غیر رسمی تعریف کرده‌ایم که از دزدی و پولشویی تا مسافر بران شخصی را شامل می‌شود، دست فروشان را هم به آنجا رانده‌ایم. وقتی این‌ها غیر رسمی می‌شوند اولا خودشان آسیب می‌بیند و ثانیا، چون امکان کنترل و نظارت وجود ندارد مستعد زایش آسیب برای جامعه می‌شوند؛ و در نهایت اتفاقی می‌افتد که امروز در تهران شاهدیم و این پدیده تبدیل شده به مسئله بغرنج. مسئول این وضعیت، ما هستیم که آن‌ها را به حاشیه رانده ایم. اگر چنین نگاه کنیم مفهوم حاشیه نشینی مختص شهرسازی نیست؛ در فرهنگ و جامعه نیز با پدیده‌های زیادی روبرو هستیم که غیر رسمی‌اند؛ به رسمیت شناخته نمی‌شوند؛ یعنی نه بیرون و دور از آن؛ بلکه در آن و نه از آن!

یعنی کسانی که فرهنگ رسمی آن‌ها را به حاشیه برده؟
بله. ما در حقیقت حاشیه‌نشینان فرهنگی داریم. حاشیه نشین اساس‌اش در حوزه فرهنگ است. مثلا کسانی که ما سبک زندگی شان را به رسمیت نمی‌شناسیم حاشیه نشین فرهنگی هستند. کسانی که زبان شان غیر از زبان رسمی است حاشیه نشین فرهنگی است. وقتی زبان رسمیت ندارد، زبان، تاریخ، فرهنگ و فولکلورش نه خدماتی میگیرد، نه حمایتی می‌شود و نه نظارتی. این در عین حال که خودش آسیب می‌بیند محل سو استفاده ذینفعانی با انگیزه‌های مختلف می‌شود. چرا کارتل‌های مواد مخدر علاقه دارند در حاشیه شهر‌ها باشند؟ شما وقتی حمایت و نظارت را از پدیده‌ای می‌گیرید در عین اینکه به این پدیده آسیب می‌زنید فضایی ایجاد می‌کنید که بزهکاران بتوانند آنجا را خانه امن خود کنند و تمام جامعه را لطمه بزنند. حال این خانه امن می‌تواند ادبیات ترکی باشد یا حاشیه شهر کرج.
«حاشیه نشینی» بر خلاف ظاهرش، معنایی جغرافیای ندارد؛ یعنی این مناطق حاشیه‌ی شهر نیستند بلکه در حاشیه‌ی زندگی شهری‌اند! این مناطق اگر چه در شهراند، ولی شهر نیستند؛ خدمات شهری را دریافت نمیکنند، از زیرساخت‌های شهر محروم اند و البته متقابلاً مسئولیت‌های شهرنشینی را هم ندارند!

ما در جامعه یک دو گانه می‌سازیم: رسمی و غیر رسمی و هر چیزی که غیر رسمی است را می‌رانیم و بعد از همانچه که خود رانده‌ایم، شروع میکنیم به ترسیدن و نالیدن و شاید سرکوب و دیگر برخوردها.
از این مقدمه که بگذریم زندگی حاشیه نشینی زندگی بسیار متفاوتی است. مردان، زنان و خانواده‌اش شکننده است. مثلاً در محلات حاشیه‌ای خانم‌ها اغلب بی سواد و مردان کارگرند و با توجه به وضعیت کنونی اقتصادی و بخصوص رکود مسکن بیکار شده اند و خانه‌نشین. حالا بعضی افسرده‌اند، بعضی دچار اعتیاد و غیره. در این فضا آسیب‌ها نا گفته معلوم است.

من هفته پیش در حصار کرج بودم و سوژه کارم خانم‌هایی بودند که گلیم بافی می‌کردند و در بیکاری همسرانشان که حاصل از رکود مسکن است، با گلیم بافی زندگی را می‌گذرانند. با درآمدی نزدیک به ماهانه ۲۰۰ هزار تومان. یعنی اگر زرنگ باشند هفته‌ای یک گلیم می‌بافند و ۸۰ هزار می‌فروشند و حول و حوش ۵۰ تومان سود می‌کنند. در بین این‌ها خانواده‌هایی که وضعیت شان بغرنج‌تر است آن‌هایی هستند که زن خانواده توامندی‌های کمتری دارد؛ ضعیف است. فاقد مهارت‌های ارتباطی است؛ به زبان ساده، توان از آب کشیدن گلیم خودش را ندارد. من در زندگی این مردم زنان را خیلی موثر می‌بینم. اینکه زن کجای جامعه ایستاده خیلی اهمیت دارد.

برای ساخت یک فیلم مستند از خانواده‌های زندانیان در اصفهان، پای صحبت‌های هفت زن نشستم؛ که البته همه شان حاشیه نشین نبودند؛ ولی زندگی بسیار تلخ و ناراحت کننده‌ای داشتند. فقر مطلق! وجه مشترک همه‌ی آن‌ها نداشتن مهارت بود. مشاهده من این است که وضعیت زنان بیش از اینکه تابع نوع اسکان شان باشد تابع توانمندیشان است. هر کجا زنی دیده‌ام که مهارتی دارد یا با سواد است وضعیت بهتری دارد. مثلا حاشیه شهر کرج را که عرض می‌کردم؛ خانمی بود بی سواد بود، اما داری مهارت خوب و توانایی ارتباطی بالا. در گلیم بافی استاد بود و روحیه بسیار خوبی داشت. این زن علاوه بر اینکه خودش کار می‌کند ۲۰ نفر از خانم‌ها را هم کمک کرده و آن‌ها هم خرج شان را از گلیم بافی درمی آورند. برعکس این مورد در اصفهان خانم‌هایی که راوی زندگی تلخشان شدم فاقد مهارت و توانایی زندگی بودند.
یعنی در شرایط آسیب وضعیت خانواده تابعی از توانمندی زنان است. زنانی که اعتماد به نفس دارند و دارای مهارت هستند می‌توانند با شرایط مقابله کنند.

به نظر می‌رسد حاشیه نشینی آسیب‌های مضاعفی را تحمیل می‌کند که یک چیزی جایی باید آن را جبران کند. حال توان زن باشد یا مودت بین اعضای خانواده یا اراده‌های محکم و یا چیز‌های دیگر!
بله. به هر حال محله حاشیه نشین محل تجمع معتاد‌ها و کارتن خواب‌ها می‌شود. من در یکی از اولین تجربیاتم به خانه‌ای رفتم که یک مادر و دو پسرش در یک اتاق ۹ متری زندگی می‌کردند و کنارش یک اتاقک ۱.۵ متری آشپزخانه حمام و دستشویی بود؛ و همه این‌ها کنار یک طویله بود. این‌ها اتاق کناری طویله را اجاره کرده بودند. پسر ۱۵ ساله این خانواده یک هفته بود از زندان آزاد شده بود. مرد خانواده از اعتیاد مرده بود، یک پسر از اعتیاد مرده بود، دخترش در زندان بود و پسر هم جرم مادر را گردن گرفته و برای حمل مواد مخدر زندان رفته و تازه آزاد شده بود. زن خانواده تلاش می‌کرد ترک کند و زندگی را سر و سامان دهند. اتفاقا شوهر خانواده هم رزمنده بود و بسیجی رفته بود نه سرباز و این ها. این خانم در پروسه ترک مواد تاب نیاورد و مرد. اما چون عهد کرده بود لب به هروئین نزند فوت کرد. در چنین محیطی ۲۰ متر پایین‌تر از این خانه پاتوق کارتون خواب‌ها بود و طبیعی است که در چنین محیطی، خانواده بیشتر در معرض آسیب است و اگر کمی ضعیف باشد، می‌پاشد.
مسئول این وضعیت، ما هستیم که آن‌ها را به حاشیه رانده ایم. اگر چنین نگاه کنیم مفهوم حاشیه نشینی مختص شهرسازی نیست؛ در فرهنگ و جامعه نیز با پدیده‌های زیادی روبرو هستیم که غیر رسمی‌اند؛ به رسمیت شناخته نمی‌شوند؛ یعنی نه بیرون و دور از آن؛ بلکه در آن و نه از آن!

در همین منطقه خانمی ۲۲ – ۲۳ ساله دیدم که با بچه اش زیر پل می‌خوابید. دختری بسیار عصبی و پرخاشگر که شوهرش زندانی بود و شوهر، این زن را به آنجا آورده بود بین چهل، پنجاه مرد. این دختر پرورشگاهی بود و بعد از مرخصی اجباری از مرکز نگهداری، معتاد شده و چنین سرنوشتی پیدا کرده بود. خیلی طول کشید با او ارتباط بگیریم و حرف بزنیم؛ حاضر نبود به مراکز نگهداری زنان برود، می‌گفت بچه ام را آنجا از من می‌گیرند. این زن هم متلاشی شده بود. اما می‌خواست با فرزندش زندگی کند. هرچند بین مردان کارتون خواب.

ده‌ها مورد، مثل این دیده‌ام. مثلاً در اصفهان دختری را دیدم که مصداق به حاشیه رانده شدگی در مناسبات قدرت اجتماعی بود. دختری که با پسری آشنا شده، پس از دو ماه از او باردار می‌شود، پسر پس از اینکه متوجه می‌شود باردار است او را کتک می‌زند و بنزین رویش ریخته و آتش می‌زند. در نهایت این زن با درد‌هایی که برای ما قابل تصور نیست ۶ ماهه فارغ می‌شود و به دلیل اینکه خانواده آن پسر، خود را انسان‌های متشخصی می‌دانند این بچه امروز ۸ ساله است و هنوز نتوانسته شناسنامه بگیرد. داستان این زن تلخ و غیر قابل تحمل بود. اما نکته چیست؟ یعنی آخر کلام را بخواهم بگویم با ذکر ده‌ها مورد؛ وجه مشترک همه یکی است و آن اینکه این‌ها آدم‌های کم توانی هستند. اگر این‌ها توانایی این را داشتند که بتوانند روی پای خود بیاستند به این روز نمی‌افتادند. همه این‌ها بی سوادند. به شدت از بچگی سرکوب شده اند. اعتماد به نفس پایین دارند. فاقد اندک مهارت.

نمونه دیگری که برای من جالب بود خانمی بود که شوهرش به جرم دزدی در زندان بود. شروع مصاحبه ما از اینجا بود که من خیلی از برادر شوهرم می‌ترسم. شیشه مصرف می‌کند و هر شب می‌آید پشت پنجره شلوارش را می‌آورد حرف‌های رکیک می‌زند و من مجبورم با این سه بچه در پارک بخوابم. این خانم فردی دین دار و معتقد بود. زمانی که فرزند سومش را باردار می‌شود دو فرد خیر با حضور در خانه این خانم کمکش می‌کنند، قبض هایش را پرداخت می‌کنند، برنج و ... می‌گیرند و پس از یکی دو جلسه می‌گویند یک خانواده خیلی خوب و مطمنی هست که بچه شما را می‌خواهد بچه تان را بدهید و ۲۰ میلیون پول بگیرید و اینطوری بچه هم در وضعیت خوبی بزرگ می‌شود. شوهر معتاد خانم هم خیلی تشویق می‌کند، اما در نهایت وقتی زن فارغ می‌شود می‌گوید نتوانستم بدهم خودم کار می‌کنم خرجش را می‌دهم، اما به غریبه نمی‌دهم.

این خانم نه تنها خودش دوام آورده بلکه خانواده را حفظ کرده و بچه اش را هم به دیگری واگذار نکرده. این واقعاً سخت است. اگر شما هم فیلم را ببینید می‌گویید بچه را می‌دادی هم خودت خلاص و هم بچه به نان و نوایی می‌رسید. اما این زن حفظش کرده. معتاد نشده، بچه‌ها را حفظ کرده. چرا؟ تنها چیزی که من در این انسان دیدم و در بقیه ندیدم اعتماد به نفس بود. در مناطق حاشیه‌ای صد و یک مسئله هست که می‌تواند به فروپاشی انسان و خانواده اش بیانجامد، اما اگر یک چیز در این‌ها باشد از پس مشکلات بر می‌آیند و آن اعتماد به نفس و توانمندی این هاست. من در این فیلم ۷ روایت آورده ام که وجه مشترک همه شان این بوده که از کودکی کتک خور، فرو پاشیده، بی عتماد به نفس و ناتوان بار آمده‌اند.

یعنی ما به جای اینکه به فکر اصلاح ساختاری باشیم باید در جهت توانمندی فردی بکوشیم؟!
سامان‌دهی حاشیه‌نشینی بی‌شک یک اولویت مهم است. یک کار اولویت دار؛ و فرابخشی هم است و فقط کار شهرداری‌ها نیست. اما می‌دانیم این اتفاق نمی‌افتد. در قانون توسعه پنجم دولت موظف است سالانه ۱۰ درصد از بافت فرسوده و حاشیه نشینان را سامان دهی کرد. رقم ۱۰ درصد خوب است، اما سالی ۱ درصد هم محقق نشده. نمی‌شود. اراده لازم را ندارند. اما ما اگر بخواهیم اجتماعی و فرهنگی عمل کنیم تنها راه توانمندسازی زنان است. ما که قدرت کار کالبدی نداریم. نمی‌توانیم برویم محلات را سامان‌دهی کنیم که امنیت ایجاد شود. می‌دانیم که محلات پیچ در پیچ بن بست تاریک مخل امنیت و مرکز فساد است، اما برای این نمی‌توانیم کاری بکنیم. این هم یکی از عوارض همان نگاه رسمی و غیر رسمی است. آورده ایم سال‌ها در شهر‌ها محلات تاریک پیچ در پیچ ساخته ایم بدون انشعاب برق و بدون چراغ‌های برق تا هر اتفاق ناروایی در آن متولد شود و به همه شهر سرایت کند.
به هر حال یافته من این است که در چنین بستری زنان آسیب‌پذیر نمی‌توانند از خانواده در چنین شرایطی دفاع کنند و همه چیز از بین می‌رود.

چرا مسئله را فقط زنانه می‌بینید؟ آیا مرد‌ها نقشی ندارند؟
این مسلم است که همه این‌ها یک تابع به هم پیوسته است. مسئله این است که در خانواده‌های حاشیه‌ای معمولا مرد است که دچار انحراف و فساد و اعتیاد و چنین چیز‌هایی است؛ و اگر زن توانمند باشد می‌تواند بچه‌ها و خانواده را سامان دهی کند. یعنی در خانواده‌ای که در شرایطی غیرطبیعی و خطرناک زندگی می‌کند مرد باید توانایی مدیریت و کمک به خانواده را داشته باشد و در این محیط بسیار دیده می‌شود که مرد هم مشکلات فراوان فرهنگی و اقتصادی و ... دارد؛ و اینجا اخرین زنجیره مظلومیت این جامعه ینی زن است که یا می‌تواند زندگی را حفظ کند و یا این توانایی را نداشته باشد و خانواده نابود شود.

چطور می‌توان این چرخه را پایان داد؟ خانواده‌های نابسامان، کودکان آسیب دیده، عدم توانایی، بی سوادی، فقر، بیکاری و اعتیاد و الی اخر؛ آیا به نظرتان مسئله فرهنگی است یا اقتصادی؟ بعضی از کارشناسان می‌گویند عمده‌ی مشکل، فقر فرهنگی است!
شاید ابتدائاً تفاوت چندان بین حاشیه نشینان و غیر آن‌ها وجود ندارد، اما همین که به رسمیت شناخته نشده و خدماتی به آن‌ها داده نمی‌شود و مسائل دچار ضریب می‌شوند. اتفاقاتی در این بین می‌افتد که آنجا بیشتر به چشم می‌آید و بیشتر ضریب می‌خورد. غیر رسمی بودن و در حقیقت غیرقانونی بودن، پدیده‌ها را تبدیل به مسئله و مسئله ساز می‌کند.

من مدت‌ها به کلمه فقر فکر کرده‌ام. خیلی کلمه جامعی است. همه این‌ها را با هم دارد. وقتی می‌گوییم فقر بی سوادی را هم دارد گرسنگی را هم دارد عدم بهداشت را هم دارد و همه چیز‌های دیگر. فقر فقر می‌زاید؛ و در فقر همه جانبه ارکان مختلف همدیگر را تکمیل می‌کند. در کپر نشین‌های کرمان جایی بود من رفته بودم بزرگانشان به احترام آمدند و در کپری جمع شدیم. یکی ۱۳ بچه داشت. دیگری که همسن و سال من بود ۳ زن و ۹ بچه داشت. داستان این‌ها هم این بود که محل زندگی این آدم‌ها به دلیل خشک شدن چاه شان در زلزله بم غیر قابل سکونت شده و به زمینی کنار یک جاده که چاه آبی دارد، پناه برده و ساکن شده اند. حالا هم استانداری فشار می‌آورد تخلیه کند. من بعد از کلی بحث بهشان گفتم همه این بحث‌ها را ول کنید. فکر کنید استانداری این چاه و این زمین را به شما هبه کند. این چاه همین الان جواب گوی شما نیست؛ و با این نرخ رشد جمعیت که هر دو نفرتان به حدود ۵ نفر تبدیل می‌شوید ۱۰ سال بعد زمانی که از ۵۰۰ نفر به ۵۰۰۰ نفر رسیدید چه خواهید کرد؟ این حلقه چاه چطور جواب گویتان خواهد بود. چاه‌ها دارند میخشکند؛ شما یک قربانی همین وضعیتید؛ در بهترین حالت این چاه همین مقدار آب را بدهد آیا برای این تعداد جواب گو خواهد بود؟

یکی شان گفت آقای هادی یکی از مسئولین آمده گفته نسل‌تان را باید زیاد کنید، دیگر اقوام منطقه جمعیت شان دارد بیشتر می‌شود. من واقعاً ناراحت شدم، بسیار عصبانی. بیش از یک ساعت حرف زدم تا توضیح بدم که چه آینده‌ای میتواند برایشان رقم بخورد. در چنین محیطی که فقر به معنای واقعی وجود دارد. بدون برق بدون آب بدون دستشویی و حمام و هیچ گونه بهداشت و چیز‌هایی مثل صابون که اصلاً نیست. در چنین فضایی این که بگوییم مشکل این‌ها فقر فرهنگی است کافی نیست. این فقر به معنای مطلق است. اینکه این‌ها فکر نکرده اند ۱۰ سال بعد به خاطر آب خون همدیگر را خواهند ریخت این فقر است. اگر اینجا رسانه بود، اگر خانه بهداشت بود اگر مدرسه داشتند و چیز‌های دیگر حتما سرنوشت این مردم تغییر می‌کرد. چرا این‌ها نیست؟ چون ما یک تقسیمات احمقانه نژادپرستانه داریم که تصمیم گرفته استان کرمان را چنان وسعتی بدهد که از مرکز استان تا محل زندگی این کپرنشین‌ها ۸ ساعت راه باشد و هیچ چیز به آن‌ها نرسد. حالا مسئله فرهنگی است یا اقتصادی؟ و یا سیاسی؟ مگر میشود این‌ها را از هم تفکیک کرد؟
 
/انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha