گروه راهبرد «سدید»؛ کمال اطهاری، اقتصاددان و پژوهشگر عرصه اقتصاد و توسعه است که تالیفات فراوانی در این زمینه دارد. اطهاری در بخش اول این گفتار از سیاست اجتماعیِ مناسب ایران و ساختار و نقش جامعه دانش در ساختن آینده اقتصادی و اجتماعی ایران گفت. او در بخش دوم، پیرامون جامعه ایران و شیوه توسعه اقتصادی و البته نسبت دانش در این الگو سخن میگوید. او بر این باور است که راه سامانِ ایران نه از الگوهای راست و چپ، که از جان دادن به دانش در جریان سیاستهای اجتماعی و اقتصادی میگذرد.
ایران از جریان اقتصاد توسعه جانِ نسبتا سالم به در برد
در کشورهای پیرامونی، اما قضیه کاملا نسبت به کشورهای سرمایه دار فرق میکند. کشورهای توسعه یافته به دلیل انباشت تولید، حاضر نیستند تا صنایع پایه (مادر) را در اختیار کشورهای پیرامونی قرار دهند. در واقع آنها به دنبال ایجاد بازار در کشورهای پیرامونی برای فروش کالاهای مازاد تولیدشان هستند. آنها حتی وامهایی را در اختیار کشورهای پیرامونی قرار میدهند تا کالاهای شان به فروش برسد. این راه حلی بود که کشورهای سرمایه داری برای برون رفت از افت و رکود اقتصادی شان دنبال کردند. هر چند که «اقتصاد توسعه» در دهه ۱۹۶۰ ارائه گردید، ولی وضعیت کشورهای پیرامونی روز به روز بدتر میشود. چون این کشورها، به صادر کننده مواد اولیه ارزان (خام فروشی) و وارد کننده کالاهای مصرفی تبدیل شدند. کشورهای محدودی توانستند تا با اتخاذ برخی سیاستهای اقتصادی مناسب، از خطر افتادن در این بحران اقتصادی نجات پیدا کنند. ایران هم تا حدودی توانست وضعیت خود را به دلایل مختلفی حفظ کند. از جمله این دلایل مهم درآمد نفتی ایران، جریان «نهضت ملی» و روشنفکران مشروطه بودند که سازمان برنامه اصلاحات ارضی را تشکیل دادند. این فرآیند را کشورهای سوسیالیستی نیز میپیمایند؛ یعنی به سمت تولید انبوه حرکت میکنند و تا مدتی نیز در کنار مصرف انبوه، موفق به تولید انبوه نیز میشوند و به سرعت شروع به رشد کردن میکنند. انقلاب کوبا در دهه ۱۹۶۰ میلادی در حالی شکل میگیرد که کشورهای آمریکای لاتین با مصرفی شدن تحت سیطره آمریکا، روز به روز وضعیت اقتصادی شان بدتر میشد. در این دوره از نظر اکثریت روشنفکران رادیکال جهان سوم، رسیدن به توسعه از طریق سوسیالیسم سریعتر امکان پذیر خواهد بود. اما این در حالی است که بر خلاف سرمایه داری، سوسیالیسم اصلا با انقلاب پیاپی در تولید آشنایی ندارد. چون نهادهای آن متصلب است. هر سیستمی که توانایی ایجاد انقلاب پیاپی در تولید (رشد نیروهای مولد) را داشته باشد، قابل سرنگونی نیست. بسیاری گمان میکردند که مارکس هدفش صرفا از بین بردن استثمار و تامین عدالت اجتماعی بوده است که در جای خود قابل تامل است. ولی مارکس صراحتا از یک واقعیت بی رحمی تاریخی پرده برمیدارد. او میگويد: «سوسیالیسم یعنی اینکه با اجتماعی کردن تولید، رشد نیروهای مولده تسریع شود.» در عین حال، در آستانه دهه ۱۹۷۰ میلادی بسیاری از کشورها در همین شیوه فوردی یا همان سرمایه داری سازمان یافته، یاد گرفته بودند تا صنعتی شدن را به روش انباشت سرمایه پیش ببردند؛ مثلا رشد شوروی بعد از جنگ جهانی دوم، خیلی بیشتر از کشورهای سرمایه داری بود. به طوریکه در دهه شصت اولین ماه نشین را به فضا میفرستد. ولی بعد از این حرکت، از لحاظ ایجاد انقلاب پیاپی وا میماند. در صورتی که سرمایه داری با آن انعطافی که در سازماندهی تولید دارد، به سمت اقتصاد دانش حرکت میکند. یعنی مهارت و نوآوری جایگزین سرمایه فیزیکی میشود. این حرکتی که در حال شکلگیری در کشورهای سرمایه داری است، در واقع انقلاب سوم صنعتی و تکنولوژی است که با عصر اطلاعات آغاز میشود. کامپیوترها حالا میتوانند دانش و مدیریت را بصورت فشرده منتقل نمایند. به این ترتیب هم میتواند سرمایه جهانی شود و هم میتواند مناسبات سازمان تولید خودش را تغییر دهد. در حالیکه سوسیالیسم دولتی هنوز وارد این مقوله نشده و هنوز روی انباشت سرمایه فیزیکی کار میکند.
سرمایه داری و انقلاب سومی برای تجدید حیات
سوسیالیسم دولتی به دلیل عدم توانایی در رشد نیروهای مولد، در یک بحران فرو رفته است. جالب است که مارکس این حرکت را بصورت خردمندانهای در کتاب «گروندریسه» عنوان کرده بود. کشورهایی مانند چین، کره جنوبی و کشورهای اروپایی که سازماندهی نهادی خود را برمبنای اقتصاد دانش استوار کردند؛ توانستند تا به یک توسعه نسبتا پایدار اقتصادی و اجتماعی دست پیدا کنند
لنین و بخارین بر روی امپریالیزم بعنوان آخرین مرحله سرمایه داری انحصاری کار کرده بودند. در صورتیکه اکنون سرمایه داری دوران جدیدی را بوجود آورده است و آن سرمایه داری که پیشبینی میشد تا در نهایت با جنگ میان امپریالیسمها به دلیل رانت جویی پایان یابد، اتفاق نیفتاد. سرمایه داری با این انقلاب جدید خود همچنان به مسیرش ادامه داد، ولی سوسیالیسم دولتی به دلیل عدم توانایی در رشد نیروهای مولد، در یک بحران فرو رفته است. جالب است که مارکس این حرکت را بصورت خردمندانهای در کتاب «گروندریسه» عنوان کرده بود. کشورهایی مانند چین، کره جنوبی و کشورهای اروپایی که سازماندهی نهادی خود را برمبنای اقتصاد دانش استوار کردند؛ توانستند تا به یک توسعه نسبتا پایدار اقتصادی و اجتماعی دست پیدا کنند. در این الگوی جدید، ایجاد ثروت واقعی دیگر کمتر وابسته به زمان کار و مقدار نیروی به خدمت گرفته شده است. کارگر دیگر در فرآیند تولید، فعال عمده و اصلی نیست و کم کم به حاشیه رفته است. به عبارت بهتر، کار در شکل مستقیم خویش دیگر منشا ثروت نیست؛ مقدار و زمان آن معیار نیز دیگر منبع ثروت نخواهد بود؛ لذا ما در این الگو با کاهش زمان کار و ایجاد اوقات فراغت بیشتر جهت توسعه فردی افراد مواجه هستیم. تکنولوژیهای جدید در واقع اندامهای مغز انسان و قدرت دانش هستند که عینیت یافته است.
در الگوی جدید با کاهش کار کل جامعه، فرصت برای ظرفیت شناسی فردی (نبوغ و استعداد) و ارتقای این ظرفیت بیشتر شده و درجه آزادی انسان افزایش مییابد. این در واقع همان جادوی سرمایه داری است. اما از طرف دیگر، چون تولید اجتماعی نیست، تعداد زیادی را بیکار میکند. بطور مثال ۲۰٪ نیروی کار آمریکا در خطر از دست دادن کارشان هستند که مشکل و تعارض در همینجاست. از سوی دیگر هرچند که سرمایه داری در قالب اقتصاد دانش آزادی بیشتری برای افراد جامعه ایجاد میکند، اما این آزادی برای افرادی است که صاحب پول هستند؛ لذا ما به یک الگوی نوینی در اقتصاد دانش نیازمندیم.
عمومی کردن دانش و مبارزه رادیکال با سرمایه داری
سرمایه داری آمریکا برای اقتصاد دانش چه کرد؟ در جواب باید گفت که سرمایه داری آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم تا اواسط دهه ۱۹۷۰ انباشت عظیمی از سرمایه را به دست آورده بود. این انباشت، قدرت مالی عظیمی به آمریکا داد. آنها در ابتدا بازار را به گونهای آزاد نمودند تا بتوانند از شرکتهای خلاق و نوآور پیشتیبانی و حمایت کنند. به این شیوه، «اقتصاد سیاسی شومپیتری» میگویند. شومپیتر معتقد است که اساس سرمایه داری نوآوری است. قبلا که کینز اقتصاد دولت رفاه را مطرح کرده بود. ولی حالا شومپیتر، اقتصاد خلاقانه (اقتصاد نوآوری) را مطرح میکند. در واقع سرمایه داری آمریکا شرکتها و سرمایههای خطر پذیر را ساماندهی کرده و آنها شروع به نوآوری و جهش تولید مینمایند که از این طریق سوسیالیسم دولتی را که هنوز در چارچوب صنعتی شدن باقی مانده، پشت سر میگذارند. چون سوسیالیسم دولتی صلب شده توان نوآوری را ندارد. در نظریه انتظام، بسیار بصورت مشخص به این موضوع پرداخته، ولی در ایران این نظریه بسیار مغفول است. چون نهادگراهای ما نمیخواهند هیچگونه ارتباطی با تفکرات این چنینی داشته باشند و از سوی دیگر نیز آنها تمایلی ندارند تا خود را آغشته به نهادگرایی نمایند. در واقع نظریه انتظام تلفیقی از دو نظریه «اقتصادی سیاسی مارکس و اقتصاد توسعه» است. این نظریه بسیار کارآمد است و به زیبایی اقتصاد دانش و جامعه دانش را توضیح میدهد. این نظریه معتقد است که دانش یک کالای عمومی بوده، ولی در اقتصاد دانش تبدیل به کالای خرید و فروش میشود. این کالای قابل خرید و فروش به دو قسمت تبدیل میشود. یکی «سرمایه دانش» یا Knowledge Capital و دیگری «کار دانش» یا “Knowledge Labour". سرمایه دانش در کشورهای پیشرفته بخصوص آمریکا وجود دارد. نرم افزارها، لایسنس ها، پتنتها و انواع مجوزهای تولید و ثبت اختراعات و نوآوری همگی سرمایههای دانش هستند. در واقع یک کالای عمومی دانش را خصوصی کرده و آن را میفروشد. یکی از راههای مبارزات رادیکالها در مقابل سرمایه داری جهانی در کشورهای پیشرفته صنعتی، عمومی کردن دانش است. هنوز هم آمریکا در مقوله نوآوری و دانش خدماتی در سطح جهان بسیار بالاتر از چین است. در صورتی که چین در تولید کالاهای دانشور جلوتر از آمریکاست نه خدمات. اروپا به کار دانش متکی است. ارزش سهام در آمریکا قریب به ۵۰٪ ارزش سهام در کل جهان است. بخاطر همین است که قدرت تحریم دارد و حتی اروپاییها هم توانایی اعتراض به آن را ندارند. چون هژمونی مالی آن بر کل دنیا سیطره دارد.
ایده دولت سازندگی در ایرانِ امروز ابلهانه بنظر میرسد
اگر کسی بخواهد کار دانش را جایگزین سرمایه دانش نماید، باید یک سیاست اجتماعی فراگیر داشته باشد. آن وقت است که شما بلاهت ایده سازندگی و راست مبتذل ایران را متوجه میشوید که میخواهند آموزش را خصوصی کنند و بعد با آمریکا نیز بجنگد
کار دانش در انسان است و اگر کسی بخواهد کار دانش را جایگزین سرمایه دانش نماید، باید یک سیاست اجتماعی فراگیر داشته باشد. آن وقت است که شما بلاهت ایده سازندگی و راست مبتذل ایران را متوجه میشوید که میخواهند آموزش را خصوصی کنند و بعد با آمریکا نیز بجنگد. «رژیم انباشت دانش محور» یا “The knowledge-led accumulation regime" با یک سیاست اجتماعی فراگیر بوجود میآید نه دولت رفاه. «سمیر امین» هم معتقد است نوستالوژی دولت رفاه را نباید داشته باشیم، باید وارد یک جریان جدید از ساماندهی شد. ساماندهی که چین و کره جنوبی و مالزی در نظر دارند، «دولت کار یا انتظام بخش» است. دولت در این کشورها در درجه اول وظیفه توسعه دانش را برعهده میگیرد. چون سیستم آموزشی آنها باید ابتدا کامل و کاستیهای آن برطرف شود تا وارد اقتصاد دانش شوند و بعد بتوانند کالا صادر نمایند. چین و کره جنوبی که ابتدا مناطق آزاد را برای جذب سرمایه یا سرمایه دانش آزاد میکند، سرمایه دانش را وارد میکنند. ما هنوز فکر میکنیم که باید به شیوه دکتر مصدق کار کرد، در صورتیکه اینطور نیست.
دانشگاههای آمریکا سالانه به اندازه تولید ناخالص ایران تحقیق و توسعه میکند. چین هم همینطور. کشورهایی مانند ویتنام بواسطه اقتصاد دانش تنها ۱۵۰ میلیارد دلار در سال صادرات کالا دارد؛ تقریبا چیزی نزدیک به دو برابر صادرات ما به شمول نفت. حال راست مبتذل در ایرانی که نه دانش دارد و نه سرمایه، بهدنبال «نئولیبرالیزم» است؛ خوب کاملا مشخص است که از درون آن «نئوفئودالیزم» بیرون خواهد آمد. نئولیبرالیزم کشور معناداری است که توانایی و مکملهای نهادی لازمه را از جمله توانایی ورود نیروی کار ماهر و بازار منعطف. ۲۶٪ نیروی کار در صنایع بسیار پیشرفته High Tech در آمریکا اتباع هندی، چینی و ویتنامی هستند.
چرا اقتصاد دانش از دستور کار خارج شده است؟
در ایران بین الگوی دولت دانش و کار دانش رابطه نزدیک وجود دارد. ما میبایست از لحاظ راهبردی همزمان به دولت دانش و کار دانش متکی شویم. دولت دانش باید ساماندهیهای لازم را با استفاده از سیاستهای اجتماعی درست در قالب یک الگوی برنامه ریزی شده پیرامون اقتصاد دانش و جامعه دانش اتخاذ و اجرا نماید و کار دانش نیز که متشکل از سرمایه داران و نیروهای متخصص ایران است، با دولت همکاری نماید
ما هیچ کدام از این تکنولوژیها را نداریم و در عوض نیروی کار داخلی را هم فراری میدهیم. سیاست اجتماعی پشتوانه کار دانش هم نداریم. سرمایه دانش هم نمیتوانیم وارد کنیم. مغلطههای ذهنی که چه در راست و چه در چپ ما وجود دارد و همچنین اینکه الگوی دانش بنیان جزء بحثهای اساسی حیات کنونی نیست. هر چند قبلا صنعتی شدن جزء بحثهای اساسی بود و میگفتند با سوسیالیسم میتوان زودتر صنعتی شد. ولی آن دوران گذشت. اگر ما وارد روند اقتصاد دانش نشویم، ۴۰٪ نیروی کارمان از دست خواهد رفت. مشاغل کاذبی که در اثر توزیع باقیمانده پول نفت بوجود آمد؛ همگی حالا بیکار شدهاند. صنایع متوسط ما بیکارند. چهار هزار کارگاه صنعتی ما از بین رفته است. کل صنایع زیر پنجاه نفر ما چیزی که نزدیک به ۷۰-۸۰ درصد نیروی کار ما در آن است، تنها۱۰-۱۵ درصد ارزش افزوده صنعتی کل کارگاههای ما را تولید میکنند که مابقی آن را صنایع بزرگ ما مثل پتروشیمی و ذوب آهن تولید میکنند. چون هنوز زنجیره تولید دانش برقرار نشده. ما نه زنجیره ارزش داخلی مان کامل شده [که ضعف دوره پهلوی هم بوده]و نه در زنجیره ارزش جهانی حضور داریم. صنایع پوشاک ما ورشکسته میشود. چون وارد اقتصاد دانش نشده است. ورود به اقتصاد دانش شدن یعنی جلوگیری از تخریب محیط زیست، جلوگیری از مهاجرت از روستاها به شهرها و .... چرا اقتصاد دانش که از برنامه چهارم توسعه برنامه ریزی شده بود تا کنون در دستور کار ما قرار ندارد؟ در حوزه اندیشه نیز روشنفکران ما پیرامون وضعیت جامعه بسیار مقصرند.
در ایران بین الگوی دولت دانش و کار دانش رابطه نزدیک وجود دارد. ما میبایست از لحاظ راهبردی همزمان به دولت دانش و کار دانش متکی شویم. دولت دانش باید ساماندهیهای لازم را با استفاده از سیاستهای اجتماعی درست در قالب یک الگوی برنامه ریزی شده پیرامون اقتصاد دانش و جامعه دانش اتخاذ و اجرا نماید و کار دانش نیز که متشکل از سرمایه داران و نیروهای متخصص ایران است، با دولت همکاری نماید. متاسفانه در وضع موجود، دولت نه بدنبال این موضوع است و نه از توانایی لازم برای اجرای آن برخوردار است. پس وظیفه همه ما بعنوان روشنفکران غیر رسمی (خارج از حاکمیت) این است که شروع به پروردن ساختار این الگو نموده و آنرا به گفتمان اصلی جامعه تبدیل و قدم به قدم آنرا تدقیق کنیم. در صورتیکه عدهای از ما یکسره پیرامون نئولیبرالسم حرف میزنند؛ آنها مدام به دنبال القای این گزاره هستند که اقتصاد دانش خیلی بد است؛ اصلا توطئه است! یا اینکه زمین، جامعه و آموزش را به بازار میسپارند. این سیاستها برای جامعه ایرانی راه چاره نیست.
/انتهای پیام/